تیتر اول: گرامی می‌داریم 16 آذر، روز دانشجو

تفرقه و بی‌سازمانی و خلاء نظری دموکراتیک، مشکل محوری جنبش دانشجوئی ایران

 

67 سال پیش در روز دوشنبه 16 آذر ماه سال 1332 با «حمله نیروهای لشکر 2 زرهی ارتش رژیم توتالیتر و کودتائی پهلوی» به دانشکده فنی دانشگاه تهران و شهادت سه دانشجوی دانشکده فنی به نام‌های احمد قندچی و مصطفی بزرگ‌نیا و مهدی شریعت رضوی باعث گردید تا:

اولاً در طول 67 سال گذشته «روز 16 آذر» هر سال به عنوان «روز دانشجو» و یا «روز نماد جنبش دانشجوئی ایران» مطرح بشود.

ثانیاً با عنایت به اینکه سال 32 سال کودتای (امپریالیسم خارجی و دربار پهلوی و ارتجاع مذهبی داخلی) بر علیه تنها دولت دموکراتیک تاریخ ایران بوده است و 16 آذر ماه 32 در کمتر از چهار ماه پسا کودتای 28 مرداد 32 اتفاق افتاده است و از آنجائیکه در طول مدت کمتر از چهار ماه پسا کودتای 28 مرداد 32 (بر علیه دولت دموکراتیک دکتر محمد مصدق) در فضای مزارآباد بی‌تپش و رکودزده و خمودزده ایران که مشت‌های آسمان‌کوب قوی دائماً در حال رسوا شدن بودند، با بازگشائی دانشگاه در سال 32 از آنجائیکه رژیم کودتائی پهلوی جهت قدرت نمائی، با دادگاه فرمایشی موسسان جبهه ملی یعنی دکتر محمد مصدق و دکتر علی شایگان و مهندس احمد رضوی تلاش می‌کرد «تا جو رعب و وحشت بر فضای سیاسی جامعه ایران و دانشگاه‌ها حاکم نماید»، جنبش دانشجوئی دانشگاه تهران در خلاء گورستانی احزاب سیاسی آب شده و در زمین فرو رفته، به دنبال یک حرکت و تصمیم تاریخی در چارچوب ضرورت زمان و تحلیل مشخص از شرایط مشخص بود تا به عنوان آوانگارد جامعه سیاسی ایران (در خلاء احزاب سیاسی و در غیبت جامعه سیاسی) به عنوان صف‌شکن و جوشکن و سکوت‌شکن در آسمان مه‌آلود پسا کودتای 32 مانند رعدی خروشان ظاهر بشود.

لذا در این رابطه بود که جنبش دانشجوئی دانشگاه تهران با ورود دنیس رایت کاردار سفارت امپریالیسم انگلیس به ایران، در روز شنبه مورخ 14/09/1332 (چهاردهم آذرماه 32 یعنی دو روز قبل از 16 آذر 32) با راه‌پیمائی اعتراضات خود را به صورت فراگیر و سازماندهی شده به نمایش گذاشتند. به بیان دیگر، دانشجویان دانشکده‌های حقوق و علوم سیاسی و دندانپزشکی و فنی و پزشکی و داروسازی دانشگاه تهران، جنبش اعتراضی خود را به صورت میتینگ‌های پر شور با شعار: «مصدق پیروز است» و «مرگ بر شاه»، کودتای امپریالیستی – درباری – ارتجاع مذهبی (تحت هژمونی سید ابوالقاسم کاشانی و بهبهانی و حمایت بروجردی) بر علیه تنها دولت دموکراتیک تاریخ ایران (دولت دکتر محمد مصدق) را به چالش کشیدند؛ و در همین رابطه بود که در روز یکشنبه 15 آذر ماه 32 جنبش دانشجوئی دانشگاه تهران، دامنه اعتراضات خودشان را از سطح دانشگاه تهران به خارج از دانشگاه تهران، یعنی از میدان 24 اسفند (میدان انقلاب فعلی) تا میدان فردوسی کشانیدند؛ که همین امر باعث گردید تا در روز یکشنبه مورخ 15/09/1332 جنبش دانش‌آموزی تهران همراه با بخش‌هائی از جنبش اجتماعی مردم تهران (برای اولین بار در طول نزدیک به چهار ماهی که از کودتای 28 مرداد می‌گذشت) در راستای مبارزه با کودتای 28 مرداد 32 به جنبش دانشجوئی دانشگاه تهران بپیوندند؛ که این موضوع باعث وحشت رژیم کودتای در راستای فراگیر شدن جنبش اجتماعی ضد کودتائی شد.

باری بدین ترتیب بود که روز یکشنبه مورخ 15/09/1332 رژیم کودتائی پهلوی نیروهای لشکر 2 زرهی ارتش جهت سرکوب این حرکت وارد دانشگاه تهران و محوطه‌های اطراف آن کرد. در نتیجه همین حضور لشکر 2 زرهی ارتش در دانشگاه تهران باعث گردید تا در روز دوشنبه 16 آذر ماه 32 ادامه تظاهرات روزهای شنبه و یکشنبه (جنبش دانشجوئی دانشگاه تهران) لغو بشود. هر چند که دانشجویان دانشکده‌های دانشگاه تهران تجمع‌های پراکنده‌ای (در روز 16 آذر ماه 32) در سطح دانشگاه تهران داشتند؛ که همین تجمع‌های پراکنده (در صبح روز دوشنبه 16 آذر ماه 32) باعث ایجاد «عکس‌العمل‌های فردی بین دانشجویان و نیروهای لشکر 2 زرهی ارتش شد» که در ادامه همین مقابله نیروهای لشکر 2 زرهی ارتش با این حرکت‌های عکس‌العملی فردی دانشجویان بود که نیروهای ارتش جهت دستگیری آن افراد، «وارد کلاس درس مهندس شمسی استاد نقشه برداری در دانشکده فنی دانشگاه تهران شدند» و می‌خواستند آن دانشجویانی که حرکت فردی بر علیه نظامیان لشکر 2 زرهی در دانشگاه تهران کرده بودند، دستگیر کنند؛ که این موضوع باعث عصبانیت مهندس شمسی گردید، در نتیجه او در «اعتراض به ورود نظامیان به کلاس درسش، کلاس را تعطیل می‌کند و پیش مهندس خلیلی رئیس دانشکده فنی دانشگاه تهران می‌رود» و موضوع (حضور نظامیان بر سر کلاس درسش برای دستگیری چند دانشجوی درون کلاس به اطلاع مهندس خلیلی می‌رساند) و مهندس خلیلی (که از طرفداران دکتر محمد مصدق بود) به مجرد شنیدن صحبت‌های مهندس شمسی، «زنگ دانشکده فنی را به صدا در می‌آورد» و با به صدا در آمدن زنگ دانشکده فنی، تمامی دانشجویان دانشکده فنی از کلاس‌ها خارج می‌شوند و وارد کریدور دانشکده فنی می‌شوند و شروع می‌کنند به شعار دادن، از جمله شعارهای: «مصدق پیروز است» و «مرگ بر شاه». لذا در ادامه این حرکت اعتراضی دانشجویان دانشکده فنی بود که نیروهای لشکر 2 زرهی ارتش رژیم کودتائی پهلوی، وارد کریدور دانشکده فنی می‌شوند و دانشجویان در حال شعار دادن را به رگبار می‌بندند؛ که البته آنچنان سطح رگبار آنها گسترده بوده است که منهای به زمین افتادن ده‌ها دانشجوی زخمی و کشته شده، به علت برخورد گلوله‌ها با رادیاتورهای شوفاژهای داخل کریدور دانشکده فنی، آب داغ شوفاژها با خون کشته و زخمی‌ها ترکیب می‌شود و به صورت خونباب از دانشکده فنی وارد محوطه دانشگاه تهران می‌گردد که خود این امر دعوت و فراخوانی می‌گردد برای شرکت دانشجویان دانشکده‌های حقوق و علوم سیاسی و دندانپزشکی و داروسازی دانشگاه تهران؛ که حاصلش تعطیلی کلاس‌ها در روز 16 آذر 32 می‌گردد.

باری بدین ترتیب بوده است که در درگیری بین دانشجویان بی‌سلاح با سربازان تا بن دندان مسلح لشکر دو زرهی ارتش رژیم کودتای پهلوی (در روز دوشنبه 16 آذرماه 32) «منهای ده‌ها نفر زخمی و دستگیری، سه دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران به نام‌های مهدی شریعت رضوی و مصطفی بزرگ‌نیا و احمد قندچی به شهادت می‌رسند.»

ثالثاً از آنجائیکه در روز چهارشنبه 18 آذر ماه 32 (دو روز بعد از فاجعه 16 آذر ماه دانشکده فنی دانشگاه تهران) ریچارد نیکسون معاون رئیس جمهور وقت آمریکا، جهت سفر دو هفته‌ای به آسیا و آفریقا در روز 18 آذر ماه 32 (و برداشت محصول کودتای 28 مرداد از طریق کنسرسیوم نفتی) وارد ایران می‌شود، البته نیکسون در این سفر ضمن دیدار با محمد رضا پهلوی، با اشخاص دیگری نظیر سید حسن تقی‌زاده و سید مصطفی کاشانی (پسر سید ابوالقاسم کاشانی که در بیمارستان بستری بود، جهت تشکر از خدمات پدرش در جریان کودتای 28 مرداد) ملاقات می‌کند؛ و سه روز بعد از فاجعه 16 آذر، در روز 19 آذر ماه، ریچارد نیکسون با عبور بر روی خون‌های شهدای 16 آذر، وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران می‌شود و طی مراسمی دکترای افتخاری از این دانشکده اخذ می‌کند. یادمان باشد که نیکسون بعداً در خاطراتش در کتاب «جنگ واقعی» در خصوص سفرش به ایران در سال 32 می‌نویسد «شاه در آذر ماه 32 در شرایطی دیدمش که «فاقد اعتماد به نفس کافی» بود». البته نیکسون پس از بازگشت از این سفر به واشنگتن، در گزارش به شورای امنیت ملی آمریکا، «شاه را فردی توصیف کرد که تازه در حال به دست آوردن جسارت از دست رفته خودش می‌باشد.»

باری، بدین ترتیب بود که «16 آذر 32» به خاطر اینکه در عرصه «ضرورت تاریخی و اجتماعی تندپیچ جامعه بزرگ ایران مادیت پیدا کرد» به عنوان یک مالم طریقه و سنگ نشانی در مسیر حرکت تاریخی جنبش دانشجوئی و جنبش‌های اجتماعی جامعه ایران درآمد. بدون تردید در مسیر 79 ساله عمر جنبش دانشجوئی ایران (از شهریور 20 الی الان در دو رژیم توتالیتر پهلوی و مطلقه فقاهتی حاکم) هزاران دانشجو شهید شده‌اند، ولی هرگز کشته شدن آنها نتوانسته باعث گردد تا آنها به صورت مالم الطریقه‌ای برای حرکت همیشه جنبش دانشجوئی درآیند. تنها این «سه قطره خون» بوده است که چه در طول 67 سال گذشته و چه در قرن‌های آینده برای همیشه به صورت مالم الطریقه و چراغ هدایت حرکت جنبش دانشجوئی درآمده‌اند و اصلاً آدرسی شده‌اند برای جنبش دانشجوئی ایران تا دانشجویان همه زمان‌های جامعه بزرگ ایران «ره گم نکنند» و پیوسته مسیر ریل‌گذاری خود را از مسیر سه قطره خون (16 آذر ماه 32) عبور دهند. خود این موضوع دلالت کننده بر یک حقیقت بزرگ هم می‌باشد و آن اینکه آنچه «ارزش خون شهید در تاریخ» (نه در آخرت) تعیین می‌کند، «ضرورت تاریخی شهادت شهید است» که بدون تردید (این ضرورت تاریخی) به صورت «تک مؤلفه‌ای ارزش تاریخی (نه ارزش آخرتی) خون شهید را تعریف می‌نماید» بنابراین اگر در «عاشورا، شهادت حسین و یارانش به صورت مالم طریقه در مسیر تاریخ بشریت در می‌آید، به خاطر ضرورت تاریخی، ذهنی و عینی بوده است» که حسین در چارچوب تحلیل مشخص از شرایط مشخص عصر و زمان و جامعه خودش توانسته بود به شناخت آن ضرورت تاریخی دست پیدا کند و معمار تکوین نمایشگاه بزرگ عاشورا در دهم محرم سال 61 بشود و بدون تردید، اگر امام حسین در چارچوب تحلیل مشخص از شرایط مشخص عصر و زمان و جامعه خودش نمی‌توانست به «کشف ضرورت تاریخی حرکت خودش دست پیدا کند» هرگز و هرگز اگر در عاشورا ده‌ها برابر آن هم کشته می‌داد، «نمی‌توانست عاشورا را بدل به مالم طریقه در مسیر کاروان حرکت بشریت برای همیشه بکند» و از اینجا است که می‌توان داوری کرد که بزرگترین وظیفه پیشگامان (جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) در هر عصر و زمانی برای اعتلای حرکت و جنبش خودشان «کشف ضرورت تاریخی آن حرکت در چارچوب تحلیل مشخص از شرایط ذهنی و عینی حاکم می‌باشد.»

بدین جهت در این رابطه است که پیشگامان (جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) باید بر این امر مهم عنایت ویژه داشته باشند که هر گونه «حرکت اجتماعی و سیاسی آنها، هر قدر هم که گسترده و پر هزینه هم باشد تا زمانیکه به صورت تطبیقی بر پایه شناخت ضرورت تاریخی توسط تحلیل مشخص شرایط ذهنی و عینی حاکم بر جامعه بزرگ ایران تکوین پیدا نکند، هرگز و هرگز آن حرکت نمی‌تواند برای جامعه بزرگ ایران چراغ راه هدایت و کشتی نجات بشود». برای فهم این مهم، در اینجا مجبور به ذکر مثال و مصداق هستیم. شاید بهترین نمونه جنبش چریکی ایران در دهه 40 و 50 باشد که (در سه مؤلفه مذهبی و ملی‌گرائی و مارکسیستی آن) در طول شش سال (از 19 بهمن ماه 49 سیاهکل تا تیرماه 55) با آن همه ایثار و فدا و فدیه و شهادت و شکنجه و زندانی و هزینه، به علت اینکه تکوین حرکت آنها «صورت انطباقی، با تاسی از جنبش‌های چریکی جوامع دیگر شکل گرفت» (نه به صورت تطبیقی در چارچوب شناخت ضرورت تاریخی توسط تحلیل مشخص از شرایط مشخص شرایط ذهنی و عینی حاکم بر جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران) در نتیجه همین رویکرد انطباقی جنبش چریکی دهه 40 و 50 باعث گردید که در «تحلیل نهائی این جنبش چریکی در جامعه ایران محکوم به شکست و بن‌بست بشود». بطوریکه شاهدیم که حتی جریان‌هایی از آن جنبش چریکی دهه 40 و 50 (مثل سازمان مجاهدین خلق) که «حاضر به بازسازی رویکرد انطباقی گذشته خود در عرصه عمل و نظر نشده‌اند، در طول 41 سال عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، هم با این همه هزینه نجومی از کشتار و شکنجه و زندان و در به دری که داده‌اند، نتوانسته‌اند حداقل دستاورد استراتژیک در مسیر حرکت رو به جلو جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران داشته باشند»؛ و البته در این رابطه در «مقایسه با حرکت انطباقی نظری و عملی جنبش چریکی ایران در دهه 40 و 50 می‌توانیم به حرکت تطبیقی نظری و عملی شریعتی در دهه 40 و 50 (از سال 47 تا آبان‌ماه 51) اشاره کنیم که بر پایه شناخت ضرورت تاریخی، توسط تحلیل مشخص شرایط ذهنی و عینی حاکم بر جامعه بزرگ ایران، در طول 5 سال، در چارچوب جنبش روشنگری ارشاد خودش، توانست به صورت یک مالم طریقه نظری و عملی برای همیشه جامعه بزرگ ایران و پیشگامان (جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) درآید». آنچنانکه شاهدیم که در طول نزدیک به نیم قرنی که از بسته شدن حسینیه ارشاد (در آبان‌ماه سال 51 توسط رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی) می‌گذرد، بسیاری تلاش کرده‌اند تا غاصبانه با ترفندهای مختلف لباس شریعتی را به تن کنند، اما یخ آنها نگرفته و تیر آنها به سنگ خورده است.

پر پیداست که «دلیل اصلی شکست همه آنها، عدم شناخت ضرورت تاریخی حرکتشان توسط تحلیل مشخص شرایط ذهنی و عینی حاکم بر جامعه ایران بوده است» و شاید از همه مهمتر در این رابطه «حرکت دگماتیسم نظری و عملی خمینی در سال 57 باشد» که در چارچوب «نظریه ولایت فقیه با پیوند دادن چهار مؤلفه کلامی و فقهی و فلسفی و عرفان صوفیانه، توانست نظریه ولایت فقیه خودش را به عنوان مانیفست نظری‌اش و اولین تئوری سیاسی حوزه‌های فقاهتی شیعه در طول هزار سال عمر این حوزه‌ها مطرح کند.» باری، «نظریه ولایت فقیه» (که در سال 46 خمینی در نجف پس از پشت کردن به رویکرد مشروطیت اقدام به انجام نظری آن کرد) بر «مبنای چهار پایه دگماتیست نظری استوار می‌باشد» که عبارتند از:

1 - اولین مبنای نظریه ولایت فقیه خمینی، «مبنای فلسفی» این نظریه می‌باشد که با تاسی از فلسفه اریستوکراسی افلاطونی که بر پایه آن افلاطون (در مخالفت با نظریه دموکراسی سقراط معلمش در یونان) «عتقد به حکومت نخبگان و فلاسفه بود»، خمینی با جایگزین کردن فقهای حوزه‌های فقهی به جای فلاسفه افلاطون در نظریه ولایت فقیه خودش «حق حکومت را تنها برای فقهای حوزه‌های فقهی (و البته در تحلیل نهائی فقط برای خودش و روحانیت طرفدار خودش) قائل می‌شود» و در نظریه ولایت فقیه خودش هرگز برای «مردم و جامعه حق حکومت و حق تعیین سرنوشت سیاسی قائل نیست.»

2 - دومین مبنای نظریه دگماتیست ولایت فقیه خمینی، «مبنای کلامی» این نظریه می‌باشد که خمینی (برعکس محمد اقبال لاهوری) در کتاب «ولایت فقیه» بر این باور است که «ولایت سیاسی پیامبر اسلام» پس از وفات پیامبر اسلام، از طریق ائمه شیعه به فقهای حوزه فقهی انتقال پیدا کرده است. لذا در این رابطه است که خمینی در کتاب «ولایت فقیه» خود، در تبیین نظریه ولایت فقیه خودش معتقد است که فقهای حوزه‌های فقاهتی از همان قدرت ولایت سیاسی برخوردار می‌باشند که پیامبر برخوردار بوده است. یادآوری می‌کنیم که در این رابطه محمد اقبال (بر خلاف خمینی) در فصل پنجم کتاب «بازسازی فکر دینی تحت عنوان روح فرهنگ و تمدن اسلامی» (ص 146 – سطر 15 به بعد) معتقد است که «با وفات پیامبر اسلام همراه با ختم نبوت، ختم ولایت هم صورت گرفته است» و «ختم نبوت از نظر محمد اقبال بدون ختم ولایت بی‌معنا می‌باشد.»

3 - سومین مبنای نظریه ولایت فقیه خمینی، «مبنای فقهی» این نظریه می‌باشد که خمینی (مانند شیخ مرتضی مطهری) در کتاب ولایت فقیه خودش، «معتقد به کامل و جامع بودن فقه حوزه‌های فقاهتی برای جامعه بشری از تولد تا وفات چه در عرصه فردی و چه در عرصه اجتماعی می‌باشد»، بنابراین از نظر او با وجود فقه دگماتیست هزار ساله حوزه‌های فقهی، «دیگر نیازی به هیچ قانون بشری دیگر نداریم». یادآوری می‌کنیم که خمینی در کتاب «ولایت فقیه» خودش، «فقه هزار ساله حوزه‌های فقاهتی را همان احکام خدائی و آسمانی می‌داند». بدین خاطر در این رابطه است که خمینی در نظریه ولایت فقیه خودش معتقد به «ولایت فقها به خاطر همین فقه جامع و کامل می‌باشد.»

4 - چهارمین مبنای نظریه ولایت فقیه خمینی مبنای «عرفان صوفیانه» آن می‌باشد که مطابق آن در «عرفان صوفیه اهل تصوف معتقد به ولایت باطنی مراد بر مرید می‌باشند». خمینی هم در نظریه ولایت فقیه خودش با «تاسی از اصل ولایت باطنی آنها به دنبال تبیین نظام سیاسی کاریزماتیک در منظومه معرفتی خودش به عنوان تئوری سیاسی می‌باشد». یادآوری می‌کنیم که از نظر ماکس وبر، رهبری سیاسی در جوامع بشر سه صورت دارد:

الف - شیوه کاریزماتیک.

ب – شیوه سنتی.

ج – شیوه عقلائی.

بدین ترتیب خمینی در نظریه ولایت فقیه خودش در راستای تعریف شکل رهبری سیاسی (در چارچوب نظریه ولایت فقیه خودش) با تاسی از اصل ولایت باطنی در عرفان صوفیانه کلاسیک گذشته، تلاش می‌کند که از «ولایت باطنی تصوف تئوری سیاسی و اجتماعی استنتاج نماید» و «شیوه کاریزماتیک در رهبری سیاسی فقیه به عنوان شیوه رهبری سیاسی اسلامی مطرح می‌نماید». باری، در این رابطه بود که خمینی در سال 57 به موازات اعتلای جنبش ضد استبدادی مردم ایران، جهت تثبیت هژمون نظری و عملی خودش بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران، بر «حرکت دگماتیستی نظری و عملی توسط نظریه ولایت فقیه تکیه کرد» که حاصل نهائی آن ظهور هیولای رژیم مطلقه فقاهتی می‌باشد که در طول بیش از 40 سال گذشته، به صورت یک رژیم بی‌بدیل در عرصه توتالیتر و دسپاتیزم بر جامعه نگون‌بخت ایران حاکم می‌باشد.

در این رابطه است که «اولین درسی» که جنبش دانشجوئی ایران باید از حرکت اعتراضی جنبش دانشجوئی دانشگاه تهران و در رأس آنها جنبش دانشجوئی دانشکده فنی دانشگاه تهران (در روز دو شنبه 16 آذر ماه 32 و شهادت «سه قطر خون») بگیرند «رویکرد تطبیقی آنها در فرایند پسا کودتای 28 مرداد 32 توسط فهم و شناخت ضرورت تاریخی به وسیله تحلیل مشخص شرایط ذهنی و عینی حاکم بر جامعه ایران، جهت شکستن رکود و سکوت فضای حاکم بر جامعه ایران می‌باشد» که در این رابطه داوری نهائی ما بر این امر قرار دارد که آنچه که باعث ماندگاری حرکت اعتراضی و ماندگاری شهادت سه قطره خون در 16 آذر 32 در دانشکده فنی دانشگاه تهران شده است «همین رویکرد تطبیقی جنبش دانشجوئی دانشگاه تهران و در رأس آنها جنبش دانشجوئی دانشکده فنی دانشگاه تهران نسبت به زمان خودشان بوده است» که متاسفانه و متاسفانه و متاسفانه (سه بار متاسفانه) دیگر در تاریخ 67 سال پسا حرکت اعتراضی جنبش دانشجوئی 16 آذر 32 این «رویکرد تطبیقی در عرصه جنبش دانشجوئی تکرار نشده است» و جنبش دانشجوئی ایران چه در دهه 40 و 50 و چه در فرایند پسا انقلاب ضد استبداد 57 الی الان، پیوسته در حرکت خودش «به جای حرکت تطبیقی بر پایه شناخت ضرورت تاریخی توسط تحلیل مشخص شرایط ذهنی و عینی حاکم بر جامعه ایران» (به عنوان یک جنبش نه یک حزب سیاسی) پیوسته بر «حرکت انطباقی توسط تکیه بر جریان‌های سیاسی» (جامعه سیاسی ایران چه در داخل و چه در خارج از کشور) و «تکیه بر جناح‌های درونی قدرت حاکم» (در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت بین خودشان) حرکت کرده است؛ و در نتیجه همین امر باعث گردیده است که جنبش دانشجوئی ایران در دهه 40 و 50 دنباله‌رو و پیاده نظام و عرصه یارگیری جریان‌های چریکی (سه مؤلفه‌ای مذهبی و ملی‌گرا و مارکسیستی) بشوند. بطوریکه بدون اغراق می‌توانیم داوری کنیم که بیش از 90% کل نیروهای جذب شده به جریان‌های چریکی در دهه 40 و 50 برخاسته از جنبش دانشجوئی دانشگاه‌های ایران بوده‌اند؛ و از همه مهمتر اینکه همین رویکرد انطباقی جنبش دانشجوئی در دهه 40 و 50 به جنبش چریکی، کمترین تاثیری که برای جنبش دانشجوئی به همراه داشت، «بالا بردن هزینه مبارزه علنی و فراهم کردن شرایط برای سرکوب همه جانبه دستگاه سرکوب‌گر پلیسی – نظامی رژیم توتالیتر و کودتائی پهلوی بوده است.»

بر این مطلب اضافه کنیم که بدون تردید مهم‌ترین مشخصه شکل مبارزه سیاسی – اجتماعی – صنفی جنبش دانشجوئی «شکل علنی مبارزه می‌باشد». آنچنانکه در این رابطه باید داوری کنیم که «شکل مبارزه مخفی برای جنبش دانشجوئی سم قاتل می‌باشد» و به معنای تیر خلاص به مبارزه جنبش دانشجوئی می‌باشد. یادمان باشد که متاسفانه «شکل مبارزه مخفی» نخستین ره‌آوردی بود که جنبش چریکی در دهه 40 و 50 بر جنبش دانشجوئی ایران تزریق کرد؛ که برای فهم عظمت این موضوع، تنها کافی است که به «سترون شدن جنبش روشنگری ارشاد شریعتی» در فرایند پسا بستن حسینیه ارشاد (در آبان‌ماه 51 توسط ساواک رژیم توتالیتر پهلوی) اشاره کنیم. چراکه مهمترین عاملی که باعث شد که جنبش روشنگری ارشاد شریعتی (پس از خاموش شدن چراغ‌های حسینیه ارشاد در آبان‌ماه 51) دیگر نتواند به حیات خودش ادامه بدهد، همان «تکیه استراتژیک شریعتی (در عرصه جنبش روشنگری ارشاد خودش) بر جنبش دانشجوئی بود»؛ زیرا جنبش دانشجوئی در دهه 50 به علت اینکه تحت تأثیر حرکت انطباقی، گرفتار حصار جنبش چریکی و روی آوردن به شکل مبارزه مخفی شده بود، دیگر توان ریل‌گذاری اجتماعی برای جنبش روشنگری ارشاد شریعتی (در دهه 50 پس از بسته شدن حسینیه ارشاد) نداشت.

باری، در ادامه همین رویکرد انطباقی جنبش دانشجوئی ایران بود که در سال‌های 56 و 57 (به موازات اعتلای جنبش ضد استبدادی جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران) از آنجائیکه در خلاء رهبری جنبش ضد استبدادی مردم ایران، جنبش دانشجوئی به دلیل رویکرد انطباقی از پتانسیل رهبری کردن (جنبش ضد استبدادی مردم ایران) به عنوان «نیروی آوانگارد برخوردار نبود» همین امر باعث گردید که جنبش دانشجوئی به موازات موج‌سواری روحانیت (در خلاء رهبری جنبش ضد استبدادی) دنباله‌رو هژمونی خمینی و روحانیت حوزه‌های فقاهتی بشوند. به طوری که تا بهمن ماه 57 و پیروزی انقلاب ضد استبدادی مردم ایران «جنبش دانشجوئی به عنوان عمله آماتور روحانیت عمل می‌کرد و مع ذالک بدین ترتیب بود که چه به لحاظ نظری و چه به لحاظ عملی، جنبش دانشجوئی ایران نتواند از حداقل استقلال برخوردار بشود» در نتیجه در ادامه همین رویکرد انطباقی جنبش دانشجوئی (در فرایند پسا انقلاب بهمن 57 تا کودتای فرهنگی بهار 59) بود که باز جنبش دانشجوئی (به موازات ظهور جریان‌های سیاسی مذهبی و ملی‌گرا و مارکسیستی، از مجاهدین خلق تا فدائیان خلق و غیره و به موازات تکوین پروسس نهادینه شدن رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در چارچوب نظریه ولایت فقیه خمینی) مانند جگر زولیخا هزار تکه شدند؛ و با هزار تکه شدن جنبش دانشجوئی، بسترها برای «آلترناتیو کشی» در عرصه جنبش دانشجوئی، توسط هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم تحت هژمونی خود خمینی، فراهم گردید.

لذا از اینجا بود که «پروژه دست‌ساز اشغال سفارت آمریکا توسط بخشی از جنبش دانشجوئی وابسته به هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در 13 آبان ماه سال 58 تحت هژمونی موسوی خوئینی‌ها در راستای نابود کردن جنبش دانشجوئی به دست خود دانشجویان شکل گرفت» و در ادامه پروژه اشغال سفارت، جهت آلترناتیو کشی در عرصه جنبش دانشجوئی بود که «پروژه کودتای فرهنگی بهار 59 جهت قلع و قمع ریشه جنبش دانشجوئی و تیر خلاص به جنبش دانشجوئی رقم زده شد» که در تحلیل نهائی همین «کودتای فرهنگی بهار 59 باعث گردید تا برای مدت نزدیک به دو دهه جنبش دانشجوئی ایران به محاق و رکود و خمود و سکوت برود». البته از نیمه دوم دهه هفتاد با اعتلای دوباره جنبش دانشجوئی (در صورت ققنوس برخاسته از خاکستر گذشته جنبش دانشجوئی ایران) از آنجائیکه جنبش دانشجوئی در فرایند بازتولید (از نیمه دوم دهه هفتاد) مانند گذشته دارای حرکت انطباقی بودند (نه حرکت تطبیقی، بر پایه شناخت ضرورت تاریخی، توسط تحلیل مشخص شرایط ذهنی و عینی حاکم بر جامعه ایران) در نتیجه همین رویکرد انطباقی جنبش دانشجوئی از نیمه دوم دهه هفتاد باعث گردید که در این فرایند این جنبش برای استمرار حیات خودش بر جناح‌های بالائی قدرت (تحت عنوان به اصطلاح جنبش اصلاح‌طلبان درون حکومتی با رهبری سید محمد خاتمی و دیگر همفکرانش) تکیه بکنند. البته هر چند که سرکوب 18 تیرماه 78 جنبش دانشجوئی دانشگاه تهران (توسط دستگاه چند لایه‌ای سرکوب‌گر حزب پادگانی خامنه‌ای و حمایت دولت هفتم سید محمد خاتمی) برای مدتی جنبش دانشجوئی در شناخت ماهیت جناح‌های درونی قدرت به خود آورد، ولی در ادامه آنچنانکه در جریان جنبش سبز در سال 88 (تحت هژمونی میرحسین موسوی و یارانش در راستای بازگشت بدوران طلائی دهه 60 خمینی) شاهد بودیم، جنبش دانشجوئی ایران دوباره وارد همان چرخه حرکت سابق انطباقی خود شدند و همین امر باعث گردید تا مدت نزدیک به یک دهه (تا خیزش دی‌ماه 96) این جنبش در رکود و خمود سپری بکند.

باری، هر چند که در جریان خیزش دی‌ماه 96 و در واپسین روزهای عمر این خیزش جنبش دانشجوئی دانشگاه تهران با ورود به عرصه این خیزش و طرح شعار: «اصلاح‌طلب، اصول‌گرا - دیگه تمامه ماجرا» فصل نوینی در عرصه گفتمان‌سازی جامعه ایران باز کرد، ولی جنبش دانشجوئی ایران به دلیل «خلاء نظری دموکراتیک» نتوانست با ورود به فرایند گفتمان‌سازی رادیکال، «فرایند انطباقی گذشته خودش را وارد فرایند جدید تطبیقی بکند» بنابراین، همین امر بستر آن شد (که حتی در خیزش آبان‌ماه و آذر و دی‌ماه 98 گرچه جنبش دانشجوئی به عنوان یک پایه ثابت آن خیزش سه ماهه آبان و آذر و دی ماه 98 بودند، اما عدم ورود این جنبش به فاز تطبیقی خودش باعث گردید) تا «جنبش دانشجوئی نتواند خیزش سال 98 اجتماعی ایران را وارد فرایند جنبش‌های درازمدت مطالبه‌محور سیاسی و مدنی و اجتماعی و صنفی بکند» و همین امر باعث سرکوب خیزش‌های سه ماهه سال 98 توسط دستگاه چند لایه‌ای سرکوب‌گر حزب پادگانی خامنه‌ای گردید.

با وجود این، بدین ترتیب است که در تحلیل نهائی می‌توانیم داوری کنیم که «بزرگ‌ترین پاشنه آشیل جنبش دانشجوئی ایران در طول 67 ساله پسا 16 آذر 32 همین رویکرد انطباقی این جنبش می‌باشد» زیرا این پاشنه آشیل باعث گردیده تا به جای اینکه «جنبش دانشجوئی واقعاً یک جنبش باشد، بدل به چند جریان سیاسی یا حزب سیاسی نانوشته در خدمت جناح‌های درونی قدرت و یا جریان‌های سیاسی داخل و خارج از کشور بشوند» و هرگز توان حفظ استقلال نظری و عملی خود نداشته باشد. از اینجا است که می‌توانیم نتیجه‌گیری کنیم که: «مشکل استراتژیک جنبش دانشجوئی ایران (در طول 67 سال گذشته پسا 16 آذر ماه 32) این است که این جنبش در عرصه نظر و عمل دارای رویکرد انطباقی بوده است» و همین «رویکرد انطباقی در عرصه نظر و عمل باعث گردیده تا پیوسته این جنبش در عرصه نظر و عمل چشم به بیرون از جنبش داشته باشد، نه چشم به درون جنبش». باری، عدم نگاه به درون باعث گردیده تا این جنبش در عرصه حرکت، «خود را بی‌نیاز از فهم ضرورت تاریخی و اجتماعی و تحلیل مشخص از شرایط ذهنی و عینی حاکم بر جامعه ایران (که لازم رویکرد تطبیقی در عرصه حرکت در دو مؤلفه نظر و عمل می‌باشد) ببیند» بنابراین، از اینجا است که می‌توان نتیجه‌گیری کرد که «موضوع عدم سازمان‌یابی جنبشی و فقدان تشکیلات فراگیر جنبش دانشجوئی ایران» (در طول 79 سال گذشته عمر این جنبش، از شهریور 20 الی الان) مولود و سنتز همین «نگاه برونی و رویکرد انطباقی این جنبش بوده است.»

برای «مقابله با این رویکرد انطباقی» جنبش دانشجوئی باید ابتدا در «عرصه نظری اقدام به بازسازی نظری خودش بکند» و تنها پس از «بازسازی نظری و دستیابی به تئوری و اندیشه دموکراتیک جنبشی است که این جنبش می‌تواند به بازسازی عملی خود و دستیابی به رویکرد تطبیقی در عرصه نظر و عمل به صورت دیالکتیکی و هماهنگ دست پیدا کند» و در غیر این صورت باید بگوئیم که همین خلاء تئوری و نظری و اندیشه دموکراتیک جنبشی باعث می‌گردد تا علی الدوام این جنبش در «غیبت و خلاء آگاهی جنبشی و تشکیلات فراگیر جنبشی و سازماندهی مستقل جنبشی به صورت انطباقی حرکت نماید».

بدین جهت همین خلاء تئوری و نظری و اندیشه دموکراتیک جنبشی باعث می‌گردد تا این جنبش نتواند ادعای دموکراسی خواهی 76 ساله خودش (از شهریور 20 الی الان) را در عرصه عمل و تشکیلات و سازماندهی و حرکت به صورت تطبیقی به نمایش بگذارد.

 همین خلاء تئوری و نظری و اندیشه دموکراتیک جنبشی، باعث گردیده تا این جنبش نتواند در عرصه خلاء احزاب و جریان‌های سیاسی راهبر (نه رهبر) جنبش‌های مطالبه‌محور سیاسی و صنفی و مدنی (در راستای دستیابی به جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد و مستقل تکوین یافته از پائین) به عنوان نیروی آوانگارد در این شرایط تندپیچ جامعه بزرگ ایران عمل نماید.

همین خلاء تئوری و نظری و اندیشه دموکراتیک جنبشی باعث گردیده تا جنبش دانشجوئی در طول 79 سال گذشته (از شهریور 20 الی الان) نتواند «مناسبات درونی این جنبش را در زیر یک سقف، خارج از دخالت جریان‌های جامعه سیاسی داخل و خارج از کشور و فارغ از دخالت جناح‌های درونی قدرت به صورت دینامیک حل نماید.»

همین خلاء تئوری و نظری و اندیشه دموکراتیک جنبشی باعث گردیده تا جنبش دانشجوئی نتواند در چارچوب «اصول دموکراتیک، مسیرهای هم‌گرائی جهت بازتولید حرکت و سازماندهی فراگیر و سراسری جنبشی از درون هموار کند.»

همین خلاء تئوری و نظری و اندیشه دموکراتیک جنبشی باعث گردیده تا جنبش دانشجوئی در طول 79 سال گذشته عمر خودش (از شهریور 20 الی الان) نتواند «اصول دموکراتیک در عرصه عمل و نظر از درون به صورت یک فرهنگ درآورد.»

همین خلاء تئوری و نظری و اندیشه دموکراتیک جنبشی باعث گردیده تا «جنبش دانشجوئی در شرایط تندپیچ حرکت اجتماعی جامعه بزرگ ایران (مثل روز 28 مرداد 32) در صحنه غایب باشد.»

همین خلاء تئوری و نظری و اندیشه دموکراتیک جنبشی، باعث گردیده تا این جنبش «در عرصه هدایت‌گری جنبش‌های اجتماعی به عنوان نیروی آوانگارد (مانند جنبش سبز در سال 88) گرفتار حرکت‌های چپ‌روانه و سکتاریستی و خشونت‌آمیز و غیر دموکراتیک بشود.»

همین خلاء تئوری و نظری و اندیشه دموکراتیک جنبشی باعث گردیده تا جنبش دانشجوئی در طول 79 سال عمر خودش (از شهریور 20 الی الان) نتواند در «عرصه مسئولیت اجتماعی دموکراتیک خودش به صورت دینامیک اقدام به گفتمان‌سازی دموکراتیک در عرصه اجتماعی بکند.»

همین خلاء تئوری و نظری و اندیشه دموکراتیک جنبشی باعث گردیده که «شرایط ذهنی برای انشعاب و تفرقه درونی جنبش دانشجوئی ایران در طول 79 سال گذشته عمر این جنبش فراهم بشود» و به مرور زمان توسط «انشعاب و تفرقه درونی جنبش دانشجوئی ایران وزنه و جایگاه اجتماعی سیاسی خودش را از دست بدهد» و حداکثر بدل به حرکت مطالبه‌محور صنفی برای خودش بشود.

همین خلاء تئوری و نظری و اندیشه دموکراتیک جنبشی باعث گردیده تا جنبش دانشجوئی ایران در طول 79 سال گذشته به جای وزنه آوانگارد در عرصه حرکت اجتماعی – سیاسی (جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران و در راستای دستیابی به جامعه مدنی جنبشی خودبنیاد و خودسازمانده دینامیک مستقل تکوین یافته از پائین در دو جبهه بزرگ برابری‌طلبانه طبقه کار و زحمت و آزادی خواهانه طبقه متوسط شهری اردو گاه بزرگ مستضعفین ایران) «بدل به جریان‌های از همه رنگ شهر فرنگ به عنوان نیروی پیاده نظام جناح‌های درونی قدرت یا جریان‌های سیاسی خارج‌نشین از چپ چپ تا راست راست بشوند.»

همین خلاء تئوری و نظری و اندیشه دموکراتیک جنبشی باعث گردیده است که جنبش دانشجوئی ایران در طول 79 سال گذشته عمر خود نتواند به «مکانیزم دموکراتیک جهت سازماندهی فراگیر خودش دست پیدا کند». در نتیجه همین خلاء مکانیزم‌های دموکراتیک جهت سازماندهی و بازسازی و بازتولید تشکیلاتی جنبش دانشجوئی باعث گردیده که «به مجرد تکوین یک کنگره یا مجمع درونی یا جمع شدن نمایندگان جریان‌های مختلف دانشجوئی، این جنبش گرفتار انشعاب و تفرقه جدید بشود» و اصلاً در طول 79 سال گذشته در جنبش دانشجوئی «خرد جمعی و رهبری جمعی نه تنها در خدمت هم‌گرائی درون تشکیلاتی نبوده است، بلکه برعکس در خدمت واگرائی و انشعاب و تفرقه هر چه بیشتر بوده است.»

همین خلاء تئوری و نظری و اندیشه دموکراتیک جنبشی باعث گردیده تا این جنبش در طول 79 سال گذشته عمر خود در عرصه عمل و نظر «توان تحمل رویکرد مخالف در درون نداشته باشد» و همین «ناتوانی در تحمل عقیده مخالف در درون باعث گردیده تا تئوری و اندیشه و پلمیک نتواند از درون به صورت دینامیک در جنبش دانشجوئی ایران رشد بکند». در نتیجه حاصل این رویکرد آن شده است که در طول 79 سال گذشته «تمام تئوری و اندیشه‌ها جنبش دانشجوئی صورت وارداتی از برون این جنبش داشته باشد» که البته خود این آفت باز بسترساز آن شده که این جنبش در چارچوب «رویکرد انطباقی پیوسته دنباله‌رو و مقلد رویکردهای برونی در عرصه عمل و نظر بشود». جنگ حیدر نعمتی 79 سال گذشته درون جنبش دانشجوئی «مولود و سنتز همین رویکرد برون‌گرائی و یا جایگزین کردن رویکرد برون‌گرائی و غیر دیالکتیکی به جای رویکرد درون‌گرائی و دیالکتیکی بوده است.»

همین خلاء تئوری و نظری و اندیشه دموکراتیک جنبشی باعث گردیده تا جنبش دانشجوئی «توان گفتمان‌سازی حتی از شعارهای محوری خودش هم نداشته باشد». آنچنانکه در این رابطه دیدیم که جنبش دانشجوئی دانشگاه تهران در واپسین روزهای عمر خیزش دی‌ماه 96 با ورود به خیزش (فاقد گفتمان و فاقد رهبری و فاقد برنامه و سازماندهی دی‌ماه 96) توسط شعار محوری: «اصلاح‌طلب، اصول‌گرا - دیگه تمام ماجرا» تلاش کرد تا این خیزش را با این شعار محوری گفتمان‌دار بکند، اما به علت اینکه جنبش دانشجوئی نتوانست (در فرایند پسا سرکوب خیزش دی‌ماه 96) شعار محوری (اصلاح‌طلب، اصول‌گرا - دیگه تمام ماجرای) خودش را بدل به گفتمان اجتماعی در جامعه بزرگ ایران بکند، خود همین آفت باعث گردید تا علاوه بر اینکه جناح به اصطلاح اصلاح‌طلب درون حکومتی به دنبال بازتولید و بازسازی مجدد خود (در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت بین بالائی‌های حکومت) باشند، دیدیم که حرکت حلزونی خیزش‌های معیشتی که منجر به بازتولید آن در آبان‌ماه 98 شد، باز این خیزش، مانند خیزش دی‌ماه 96 «فاقد گفتمان و فاقد رهبری و فاقد سازماندهی خودبنیاد سراسری بود» و در نهایت همین آفات باعث گردید تا خیزش آبان‌ماه 98 هم مانند خیزش دی‌ماه 96 نه تنها در حداقل زمان ممکن به سوی خشونت‌گرائی حرکت کنند، بلکه طعمه‌ای مناسب برای سرکوب هولناک دستگاه چند لایه‌ای سرکوب‌گر حزب پادگانی خامنه‌ای بشوند.

همین خلاء تئوری و نظری و اندیشه دموکراتیک جنبشی باعث گردیده تا «رهبری میدانی جنبش دانشجوئی ایران در دست جریان‌های سیاسی و جناح‌های قدرت حکومتی برون از جنبش دانشجوئی باشد». به طوری که برای مثال در جریان کودتای فرهنگی بهار 59 شاهد بودیم که این رهبری سازمان مجاهدین خلق و رهبری سازمان فدائیان خلق بودند که در دفتر بنی صدر (رئیس جمهور) مشغول تصمیم‌گیری برای جنبش دانشجوئی محاصره شده در دانشگاه‌ها توسط نیروهای سرکوب‌گر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بودند؛ و اصلاً و ابداً در جلسه تصمیم‌گیری در دفتر بنی صدر نماینده دانشجویان حضور نداشت؛ و در غیبت نماینده مستقیم دانشجویان، جریان‌های سیاسی در حال تصمیم‌گیری میدانی برای جنبش دانشجوئی (در جریان هولناک‌ترین پروژه سرکوب جنبش دانشجوئی توسط رژیم مطلقه فقاهتی حاکم با فتوای خمینی در بهار 59 یا کودتای فرهنگی) بودند.

همین خلاء تئوری و نظری و اندیشه دموکراتیک جنبشی باعث گردید تا جنبش دانشجوئی ایران در فرایند پسا بازگشائی دانشگاه‌ها و پسا کودتای فرهنگی بهار 59 و پسا قلع و قمع نظری و عملی دانشجویان توسط رژیم مطلقه فقاهتی، یعنی سال‌های 63 تا 76 برای مدت 13 سال (جنبش دانشجوئی بازتولید شده) تنها فعالیت خودش محدود به فعالیت صنفی از طریق نهادهای خود رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در دانشگاه‌ها بکند؛ و تازه از خرداد 76 هم که این جنبش از فاز صنفی، وارد فاز سیاسی- اجتماعی شد، باز این جنبش با تکیه بر جناح‌های درونی قدرت به عنوان عمله آماتور قدرت‌یابی جناح به اصطلاح اصلاح‌طلبان درون حکومتی تحت هژمونی سید محمد خاتمی درآمدند؛ که البته جناح به اصطلاح اصلاح‌طلبان درون حکومتی تحت هژمونی سید محمد خاتمی در جریان سرکوب قیام 18 تیرماه 98 جنبش دانشجوئی و هم دستی با حزب پادگانی خامنه‌ای در سرکوب قیام 18 تیر ماه 78 جنبش دانشجوئی این حمایت جنبش دانشجوئی را تلافی کرد. بطوریکه شاهد بودیم، در فرایند پسا سرکوب هولناک قیام 18 تیرماه 78 جنبش دانشجوئی از شیخ حسن روحانی تا سید محمد خاتمی و تا محمد باقر قالیباف و غیره و غیره همه همدست و هم داستان بودند و با دمشان گردو می‌شکاندند و به هم دیگر شادباش و تبریک می‌گفتند.

همین خلأ تئوری و نظری و اندیشه دموکراتیک جنبشی باعث شده تا به علت تفرقه و تشتت و چند دستگی و ناسازماندهی و ناآگاهی سیستماتیک درون جنبشی، در «عرصه استراتژی آلترناتیو کشی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم» به خصوص در دهه 60 بیشترین هزینه آلترناتیو کشی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم را جنبش دانشجوئی ایران پرداخت کند، بطوریکه به ضرس قاطع می‌توان داوری کرد که «بیش از 90% کشتار تابستان 67 فتوای خمینی دانشجویان تسویه شده محصول کودتای فرهنگی بهار 59 خمینی بودند.»

پایان