شریعتی در آینه محمد اقبال لاهوری – قسمت 45

«اکنون، ما و شریعتی»

 

باری، هر چند که شریعتی در دوران کوتاه 5 ساله جنبش روشنگری ارشاد خود (سال‌های 47 تا 51) و در فرایند پسا آزادی او از زندان (رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی) تا خرداد 56 (فرایند حصار خانگی و هجرت تا وفات او) هم به علت وجود دیوار ساواک پهلوی بین او و پراتیک اجتماعی جامعه بزرگ ایران و به دلیل ضربه فنی شدن گفتمان مسلط چریک‌گرائی مدرن مذهبی (تحت هژمونی‌سازمان مجاهدین خلق در فرایند رهبری تقی شهرام و بهرام آرام بر این سازمان) نتوانست استراتژی کوتاه‌مدت و درازمدت خود را تدوین کند،

از آنجائیکه در فرایند پسا آزادی از زندان (سال‌های 54 و 55) دغدغه شریعتی تنها مبارزه با گفتمان کودتائی چریک‌گرا یانه تقی شهرام – بهرام آرام در سازمان مجاهدین خلق بود، همین امر باعث گردید تا شریعتی حتی در دو سال فرایند پسا آزادی از زندان هم نتواند به صورت تئوریک در عرصه استراتژی اقدام عملی تحزب‌گرایانه و سازمان‌گرایانه جنبشی خود کار کند. در نتیجه حاصل آن شد تا شریعتی در شرایطی در خرداد 56 با ما وداع کند که هنوز تدوین تئوریک استراتژی جنبش روشنگری ارشاد او مراحل اولیه خود را طی می‌کرد.

لذا به همین دلیل در خلاء فیزیکی شریعتی در فرایند 40 ساله پسا وفات شریعتی او (از خرداد 56 الی الان) بزرگ‌ترین اهرمی که باعث زمین‌گیر شدن حرکت شریعتی شده است همین اهرم خلاء استراتژی به لحاظ شکل‌بندی و مضمون می‌باشد؛ که در تحلیل نهائی این خلاء استراتژی باعث گردیده است تا:

اولاً جنبش روشنگری ارشاد شریعتی در فرایند پسا آبان‌ماه 51 به موازات خاموش کردن چراغ‌های حسینیه ارشاد توسط دستگاه ساواک رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی کل جنبش روشنگری ارشاد شریعتی به صورت مطلق خاموش و تعطیل بشود.

ثانیاً این خلاء استراتژی مدون و تئوریزه شریعتی باعث گردید تا در فرایند پسا دستگیری شریعتی و فرایند پسا کودتای تقی شهرام – بهرام آرام در سازمان مجاهدین خلق، «گفتمان شریعتی» نتواند در عرصه نیروهای مذهبی تصفیه شده سازمان مجاهدین خلق (که طبق گفته خود بیانیه‌نویس تغییر مواضع ایدئولوژی‌سازمان مجاهدین خلق یعنی تقی شهرام، بیش از 50% نیروهای تشکیلاتی‌سازمان مجاهدین خلق از رأس تا بدنه و قاعده شامل می‌شدند) به عنوان یک آلترناتیو نظری و عملی باعث بازتولید حرکت (در نیروهای مذهبی باقی مانده سازمان مجاهدین خلق) بشود. هر چند که خود شریعتی در فرایند پسا آزادی از زندان توسط برخوردهای عاطفی مثل نوار حسن – محبوبه و نشست‌های که با محمد اکبری آهنگران و مجتبی آلادپوش و غیره داشت، تلاش می‌کرد در این رابطه گام‌های حداقلی بردارد، ولی در تحلیل نهائی خود کمونیست شدن حسن آلادپوش و محبوبه متحدین (به عنوان پارادایم کیس‌های شریعتی در این عرصه) و پیوند آنها با جریان کودتاچیان (تقی شهرام – بهرام آرام) نشان داد که در این رابطه شریعتی شکست همه جانبه خورده است و صد البته تاکید می‌کنیم که دلیل اصلی شکست شریعتی همان فقدان استراتژی مرحله‌ای و استراتژی درازمدت مدون و تئوریزه شده او بود.

یادمان باشد که در «غیبت استراتژی مدون و تئوریزه شده، ایدئولوژی هر چند هم که پتانسیل آزاد کردن نیرو و بسیج‌گرائی توده‌ای هم داشته باشد، هرگز و هرگز ایدئولوژی تنها نمی‌تواند یک مثقال حرکت تشکیلاتی و سازماندهی ایجاد نماید» و این همان واقعیت بزرگی بود که شریعتی تا آخر عمر نتوانست بر آن تکیه محوری بکند و به همین دلیل از تمام جنبش روشنگری ارشاد شریعتی حتی یک مثقال حرکت عمودی و افقی‌سازماندهی شده و تشکیلاتی حاصل نشد، لذا در خلاء این حرکت تشکیلاتی و سازماندهی شده بود که با خاموش کردن چراغ حسینیه ارشاد توسط ساواک رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی برای همیشه چراغ جنبش روشنگری ارشاد شریعتی خاموش شد.

ثالثاً خلاء استراتژی مدون و تئوریزه شده مرحله‌ای و درازمدت در فرایند 5 ساله جنبش روشنگری ارشاد شریعتی (سال‌های 47 تا 51) تا آنجا تأثیرگذار شده بود که طبق گفته رهبران جنبش چریک‌گرائی مدرن رژی دبره‌ای در دو جناح مذهبی و غیر مذهبی، حسینیه ارشاد شریعتی در فرایند 5 ساله (47 تا 51) برای جنبش چریک‌گرائی مدرن به عنوان یک پایگاه عضوگیری و جذب سمپات‌های تشکیلاتی و اجتماعی و سیاسی درآمده بود. به طوری که در این رابطه آنها می‌گفتند «تا مرحله آزاد کردن نیروها و سیاسی کردن این نیروها توسط پتانسیل ایدئولوژی در حسینیه ارشاد قدرت تصمیم‌گیری با شریعتی بود، ولی از زمان خروج نیروهای آزاد شده و سیاسی شده شریعتی از حسینیه ارشاد توسط آدرس خانه‌های تیمی که ما به آنها می‌دادیم، این ما بودیم که برای نیروهای جنبش ارشاد شریعتی نقشه راه تعیین می‌کردیم.»

به هر حال برای فهم اوج این فاجعه تنها کافی است که بدانیم که از کلاس‌های هزاران نفری حسینیه ارشاد شریعتی که از فروردین 50 تا آبان‌ماه 51 نزدیک به دو سال و بیش از 40 درس کلاس‌های تاریخ ادیان و اسلام شناسی او (که بزرگترین کلاس‌های تئوریک عمومی در 150 سال گذشته تاریخ حرکت تحول‌خواهانه جامعه ایران بوده است)، شریعتی نتوانست توسط این کلاس‌ها حتی به اندازه انگشت‌های یک دست هم کادرهای همه جانبه سازمان‌گرایانه عمودی و افقی تربیت کند که توان هدایت‌گری جنبش روشنگری او را داشته باشند (که البته در دیسکورس شریعتی این کادرها عبارتند بودند از افرادی که توان تولید فکر و اندیشه و حرکت و راه داشته باشند مانند خود شریعتی). فراموش نکنیم که بیش از همه در باب این ناتوانی شریعتی در پرورش کادرهای تولید کننده فکر و راه، این خود شریعتی بود که در درس‌های آخرین اسلام‌شناسی ارشادش در نیمه دوم سال 51 و به خصوص در «تفسیر سوره انبیاء» از این شکست خود آگاه و نالان بود و بدون اینکه بتواند این شکست خود را تئوریزه نماید به صورت سلبی (نه ایجابی) از ناتوانی خود در این عرصه از خود انتقاد می‌کرد و افسوس آن می‌خورد که «ای کاش به جای این هزاران نفر کلاس‌های اسلام شناسی و تاریخ ادیانش می‌توانست به اندازه انگشتان یک دست نیروهای تولید کننده فکر و راه و حرکت و استراتژی بسازد.»

بر این مطلب بیافزائیم که در عرصه تدوین استراتژی (برعکس ایدئولوژی) اگر با رویکرد تطبیقی (نه انطباقی و دگماتیست) به استراتژی کوتاه‌مدت و درازمدت نگاه کنیم، «راهی از قبل مشخص شده برای تغییر و تحول جامعه مشخص وجود ندارد». باید آنچنانکه شریعتی در تفسیر آیه «والذین جاهدو فینا لنهدینهم سبلنا» در مقدمه کنفرانس «شیعه یک حزب تمام» حسینیه ارشاد (در واپسین روزهای حیات حسینیه ارشاد در آبان‌ماه 51) می‌گفت «راهی وجود ندارد باید حرکت کرد و در مسیر رفتن راه را ساخت» با همه این احوال بود که شریعتی (برعکس حوزه‌های تئوری عام ایدئولوژی که موفق حرکت کرد و در این رابطه می‌توان به او نمره قابل قبولی داد) در عرصه تدوین استراتژی مرحله‌ای و درازمدت او شکست خورد؛ و همین شکست او در عرصه تدوین استراتژی باعث گردید که این شکست استراتژی او در عرصه تدوین ایدئولوژی‌اش هم تأثیر منفی و گاها چپ‌روی‌ها و راست‌روی‌های ناپخته نظری داشته باشد.

برای مثال در کنفرانس «شهادت» و «پس از شهادت» و یا کنفرانس «امت و امامت» و نوار «حسن و محبوبه» و شعار «عرفان و آزادی و برابری» او، این خلاء استراتژی مدون و تئوریزه شده به شدت مشهود می‌باشد. عنایت داشته باشیم که در شعار «عرفان و آزادی و برابری» شریعتی سه مؤلفه وجود دارد:

الف - مؤلفه اول «عرفان» است که یک مؤلفه فردی می‌باشد نه اجتماعی و جامعه‌سازانه.

ب - مؤلفه دوم «آزادی» است که هر چند که آزادی به صورت اگزیستانسی می‌تواند صورت فردی داشته باشد.

چون به آزادی نبوت هادی است / مومنان را زانبیاء آزادی است

مولوی – مثنوی – دفتر ششم – ص 419 – سطر 24

ولی به صورت اجتماعی آزادی باید خودش را در چارچوب دموکراسی سه مؤلفه‌ای اجتماعی کردن قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت معرفتی تعریف نماید.

ج - مؤلفه سوم «برابری» است که اگر در چارچوب رویکرد برابری‌طلبانه یا عدالت‌خواهانه تعریف بشود، بدون تردید یک شعار اجتماعی و جامعه‌سازانه می‌باشد نه شعار فردی.

بنابراین شعار «عرفان، آزادی و برابری» شریعتی نه یک شعار فردی کامل است (آنچنانکه خود او قبلاً مطرح کرده بود «حقیقت – خیر – زیبائی») و نه یک شعار اجتماعی کامل است (آنچنانکه خود او در کنفرانس «قاسطین - مارقین – ناکثین» مطرح می‌کند «آگاهی، برابری، آزادی») و نه یک شعار سلبی دموکراسی‌خواهانه سه مؤلفه‌ای می‌باشد (آنچنانکه خود مطرح می‌کند نفی «زر و زور و تزویر» و خود او در این رابطه می‌گوید «غیر از این شعار هر چه در زندگیم گفته‌ام اضافه بوده است») و نه یک شعار اصلاح‌گرایانه دینی است (آنچنانکه خود او در نامه به پدرش استاد محمد تقی شریعتی می‌گوید «اسلام منهای روحانیت یا اسلام منهای آخوند») و نه یک شعار ترکیبی کامل فرد – اجتماعی می‌باشد (آنچنانکه خود او در این رابطه در خصوص خوابی که در دوران زندانی‌اش در کمیته مشترک ساواک رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی دیده بود، می‌گوید «در آن 500 شب تنهائی، نمی‌دانم شبی یا روزی خواب می‌دیدم در حسینیه ارشاد کنفرانس می‌دادم، نآگاه در میان کنفرانس دانشجوئی بلند شد و خطاب به من گفت استاد این همه از «زندگی» سخن گفته‌ای اما برای یکبار هم زندگی را تعریف نکرده‌ای، در عالم خواب آنچنان برای او زندگی را تعریف کردم که در عالم بیداری هر چه بیشتر به آن می‌اندیشم بیشتر به آن ایمان پیدا می‌کنم، گفتم بنویسید «زندگی عبارت است از نان، آزادی، ایمان، تاریخ، فرهنگ و دوست داشتن») همچنین شعار «عرفان و آزادی و برابری» یک شعار دینامیسم‌ساز برای مکتب اسلام مورد اعتقاد او (آنچنانکه خودش می‌گوید «اجتهاد و هجرت و امر به معروف» است) هم نمی‌باشد؛ و به همین ترتیب شعار «عرفان، آزادی و برابری» یک شعار انسان‌ساز تاریخی هم (آنچنانکه خود می‌گوید «عرفان و هنر و مذهب» است) نمی‌باشد و باز به همین ترتیب شعار «عرفان، آزادی و برابری» یک شعار جامعه‌سازانه هم (آنچنانکه خود اومی گوید «کتاب، ترازو و آهن») نمی‌باشد.

بدین خاطر در این رابطه است که ما بر این باوریم که شعار «عرفان، آزادی و برابری» شریعتی تنها یک شعار دفاعی نظری در برابر هجمه ایدئولوژیک بیانیه‌نویسان و کودتاچیان (تقی شهرام – بهرام آرام) درونی‌سازمان مجاهدین خلق بوده است، نه یک شعار استراتژی‌ساز و حرکت‌آفرین.

لذا در این رابطه است که بر این باوریم که در فرایند بازگشت به گفتمان شریعتی در این عصر نباید تکیه استراتژی‌ساز بر شعار «عرفان، آزادی و برابری» بکنیم، چراکه هر چند در جامعه فقه‌زده و تصوف‌زده و استبدادزده امروز جامعه ایران شعار «عرفان و آزادی و برابری» می‌تواند آزاد کننده نیرو به نفع رویکرد شریعتی بشود، ولی نباید فراموش کرد که داوری شریعتی در باب فونکسیون اجتماعی عرفان مولوی این بود که «با همه احترام و عظمتی که برای مولوی قائلم و او را در عرصه فردی جزء سرقافله سالاران کاروان انسانیت می دانم، در عرصه جامعه‌سازانه و اجتماعی عرفان مولوی را برای جامعه ایران سم مهلک می دانم

باری، بدین ترتیب است که معتقدیم که تکیه استراتژی‌ساز و جامعه‌سازانه کردن در این زمان بر شعار «عرفان، آزادی و برابری» شریعتی به جای اینکه ما را به کعبه برساند به ترکستان خواهد رسانید.

ترسم نرسی به کعبه‌ای اعرابی / این ره که تو می‌روی به ترکستان – سعدی

بنابراین، من حیث المجموع پیشنهاد ما به سمپوزیوم دانشگاه اصفهان این است که در عرصه شعار استراتژی‌ساز شریعتی در این شرایط باید به جای شعار «عرفان، آزادی و برابری» شریعتی، بر شعار استراتژی‌ساز «آگاهی، آزادی و برابری» شریعتی که برای اولین بار در کنفرانس «قاسطین و مارقین و ناکثین» می‌گوید، تکیه بکنیم.

ادامه دارد