بعثت‌شناسی پیامبر اسلام

«خدا – زمان – زبان» در عرصه «الهیات تطبیقی و پویشی» - قسمت چهل و نه

 

2 - علت اینکه علامه محمد اقبال لاهوری، در کتاب بازسازی فکر دینی خود - که مانیفست اندیشه او، در رابطه با پروژه اصلاح‌گرایانه نظری و عملی‌اش می‌باشد - در دو مقاله دوم و سوم تحت عنوان «محک فلسفی تجربیات تجلیات تجربه دینی» و «تصور خدا و معنی نیایش» تلاش می‌کند «تا در عرصه تبیین خدای بی‌مثال قرآن و پیامبر اسلام، به عنوان یک واقعیت و ابژه در جهان و وجود (آن هم به صورت خدای خالق و فاعل و دائماً در حال خلق جدید و آفریدن نوها از دل کهنه‌ها) همچنین او در این دو مقاله جهد وافر می‌کند، تا این خدای خالق و فاعل را، در چارچوب خلقت دائمش، وارد عرصه زمان بکند و زمان را در عرصه وجود، «محیط بر خداوند و طبیعت و انسان بداند

به این دلیل است که اقبال، گرچه در عرصه تبیین زمان از زمان فلسفی شروع می‌کند، و برای اولین بار در تاریخ کلام و فلسفه بشریت، (برعکس فلسفه کانت که زمان و خداوند را به صورت سوبژکتیو و مقولات ذهنی تبیین می‌نماید)، «زمان» را به صورت یک واقعیت و ابژه خارج از ذهن انسان تعریف می‌کند، و واقعیت زمان به صورت محیط بر کل وجود و حتی بر خداوند هم جاری و ساری می‌داند، با همه این احوال، اقبال در تبیین کلامی و فلسفی زمان به عنوان یک واقعیت خارج از ذهن انسان در کتاب بازسازی فکر دینی، تنها در دایره فلسفی و کلامی زمان خود را محصور نمی‌کند.

لذا در ادامه بحث فلسفی و کلامی زمان می‌کوشد تا از این بن مایه کلامی و فلسفی خود، «نتایج عینی سیاسی و اجتماعی در رابطه با پروژه اصلاح‌گرایانه نظری و عملی خود بگیرد»؛ لذا بدین ترتیب است که او «زمان فلسفی و کلامی را در تبیین بازسازی انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی و تاریخ‌شناسی و وحی‌شناسی و قرآن‌شناسی و سیاست و حرکت تحول‌خواهانِ اجتماعی مسلمانان در قرن بیستم به‌خصوص از بعد از الغای خلافت عثمانی در سال 1924 جاری و ساری می‌سازد.»

باز در چارچوب همین زمان کلامی و فلسفی، به عنوان یک واقعیت است که اقبال «بین ابدیت و تغییر مرزبندی سیال و تاریخ‌مند و مکان‌مند می‌کند» داوری تاریخی اقبال، در باب آیات فقهی یا حقوقی قرآن، در چارچوب اندیشه شاه ولی الله دهلوی در همین رابطه می‌باشد. چراکه اقبال آن چنانکه در فصل ششم کتاب بازسازی فکر دینی خود - تحت عنوان اصل حرکت در ساختمان اسلام در صفحات 193 و 194 و 195 و 196 - مطرح می‌کند، او به تاسی از شاه ولی الله دهلوی معتقد است که، «آیات فقهی قرآن، آیات فرازمانی و فرامکانی که قابل پیاده کردن در هر شرایط زمانی و مکانی (آن چنانکه اسلام فقاهتی شیعه و سنی بر طبل آن می‌کوبند) نیست، بلکه بالعکس، این آیات مربوط به شرایط مکانی و تاریخی و زمانی عصر پیامبر اسلام می‌باشد، تا مسلمانان در هر شرایط تاریخی و مکانی، پس از فهم شرایط زمانی و مکانی خود در چارچوب مبانی دموکراسی و مردم‌سالاری و خرد جمعی زمان خود بتوانند، مبانی حقوقی برای جامعه کنکریت و تاریخی خود تبیین و تعریف و تعیین نمایند، نه اینکه آن چنانکه اسلام داعشی یا اسلام فقاهتی شیعه و سنی امروز بر طبل آن می‌کوبند، از این آیات فقهی زمان‌مند و مکان‌بند قرآن یک جامه ثابت بسازند، و بخواهند تا توسط سرنیزه و اجبار بر تن هر جامعه‌ای بکنند.» همان کاری که ملانصرالدین با تخت‌خواب و مهمانانش می‌کرد، به این ترتیب که اگر قد مهمانان بلندتر از تخت خواب ملأ بود، ملانصرالدین پای آن‌ها را اره می‌کرد تا به اندازه تخت خواب بشود و اگر پای مهمانان کوتاه‌تر از تخت خواب بود، ملأ آنقدر پای مهمانان را می‌کشید، تا قد آن‌ها به اندازه تخت خواب بشود.

علیهذا، در همین رابطه است، که اقبال اگرچه «موتور حرکت اسلام تاریخی در عرصه نظر و عمل اصل اجتهاد می‌داند و اگرچه این اجتهاد را «محدود به اجتهاد در فروعات یا اصول فقهی نمی‌کند» اصلی که اقبال در پروژه بازسازی فکر دینی در اسلام خود توسط اجتهاد مطرح می‌کند این است که، «از آنجائیکه تمامی مبانی زیربنائی و روبنائی اسلام در قرن بیستم به انحطاط کشیده شده است، و این خانه به ویرنه‌ای بدل گردیده است و در نتیجه از نو باید در عرصه بازسازی (نه احیاء این ساختمان ویرانه شده) تمامی مبانی اعتقادی و کلامی و فلسفی و اجتماعی و انسانی و اخلاقی و حقوقی این اسلام مورد بازسازی و بازتولید مجدد قرار گیرد

به همین دلیل «اجتهاد در اصول - در رویکرد علامه محمد اقبال لاهوری - یک اجتهاد درون فقهی نیست، که محدود به فروعات و علم اصول حوزه‌های فقاهتی بشود، بلکه یک اجتهاد در دین است، که معتقد است که کل دین باید مورد بازسازی مجدد قرار گیرد

3 - برداشت اقبال از قصه خلقت آدم در قرآن، آن چنانکه در تقریر فوق از کتاب بازسازی مشهود است، بر این مبانی قرار دارد:

الف – داستان آدم در قرآن که در سوره‌های بقره و اعراف و طه و غیره نقل شده است، «تبیین کننده پروسس تکامل تکوین خلقت انسان در هستی می‌باشد نه بیانگر تاریخ حیات فردی به عنوان ابوالبشر به نام آدم آن چنانکه تورات نقل می‌کند

ب - از دیدگاه اقبال آن چنانکه در قصه آدم در آیه 11 - سوره اعراف به وضوح مطرح شده است (وَلَقَدْ خَلَقْنَاکمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِکةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ... - قبل از سجده ملائکه بر آدم، ابتدا ما شما انسان‌ها را خلق کردیم و شما را در گهواره تکامل صیرورت بخشیدیم، و پس از آن بود، که سجده ملائکه بر پای انسان انجام گرفت) «آدم در قرآن برعکس تورات، نخستین انسان روی زمین نبوده است، تا مانند تورات او را ابوالبشر بدانیم، بلکه برعکس در قرآن، داستان آدم تبیین سمبلیک صیرورت تکاملی وجود در آخرین فرایند و حلقه تکامل آن یعنی انسان می‌باشد

ج - کرامت و مزیت انسان در قرآن «وَلَقَدْ کرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا» (سوره اسری - آیه 70) در رویکرد اقبال به خاطر آزادی و اراده انسان می‌باشد. لذا به همین دلیل اقبال در دیسکورس خود، به خاطر مرزبندی با فلسفه یونان و عرفان هند شرقی به جای استفاده از واژه‌هائی مثل روح و نفس و غیره از اصطلاح خودی استفاده می‌کند، آن چنانکه اگر بگوئیم، که هسته خودی در منظومه معرفتی اقبال، که همان اراده و اختیار انسان می‌باشد، به عنوان سنگ زیربنای این اندیشه است، (تا آنجا که بدون فهم این هسته امکان شناخت اندیشه اقبال وجود ندارد)، سخنی به گزاف نگفته‌ایم.

د – در تقریر فوق، «اقبال به صراحت اعلام می‌کند، که قصه سجده ملائک بر آدم، آن چنانکه تورات مدعی آن است، سجده بر آدم ابوالبشر نبوده است بلکه بالعکس، سجده ملائک پس از خلقت و کمال و تکامل انسان به معنای اتم و اکمل، بر پای انسان شکل گرفته است نه بر پای فردی به نام آدم.» به عبارت دیگر اقبال معتقد است، که داستان سجده ملائکه بر پای همه انسان‌ها، دائماً و در هر زمانی به خاطر کرامت انسان و انسانیت در حال انجام است، نه اینکه یک عملی بوده است، که برای یکبار آن هم در پای یک فردی به نام آدم صورت گرفته باشد یعنی از نظر اقبال، در داستان خلقت آدم در قرآن سخن بر سر کرامت همه انسان‌ها در همه زمان‌ها، به خاطر انسان بودن است نه تاریخ زندگی فردی به نام آدم و به عنوان ابوالبشر آن چنانکه اسلام فقاهتی بر طبل آن می‌کوبد.

ه – رمز خلیفه الهی انسان و رمز امانتداری انسان در قرآن «وَإِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلَائِکةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً...» (سوره بقره - آیه 30)، «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُومًا جَهُولًا» (سوره احزاب - آیه 72) یعنی همان امانتی که به قول حافظ، تمام وجود توان تحمل آن را نداشتند، در رویکرد اقبال، در همین جوهر اراده و اختیار انسان نهفته است و لذا در همین چارچوب است که اقبال، در عرصه تبیین جهان و وجود هسته تبیین و تکوین این جهان را ماده مرده ماتریالیستی نمی‌داند بلکه بالعکس، او هسته زیرساخت تمام وجود را حیات می‌داند.

البته او همین حیات را هم آن چنانکه اوپارین می‌گوید، مولود تکامل ماده مرده نمی‌داند، بلکه بالعکس او ماده را مولود نزول حیات در پروسس تکامل خود تبیین می‌کند و آنچنان اقبال بر حیات و هدفداری و زمان و تکامل تکیه می‌کند، که بن مایه اولیه تکوین همه وجود حیات می‌داند نه ماده و حتی وحی نبوی پیامبر اسلام و تکوین عقل برهان استقرائی در انسان را هم در چارچوب همین حیات و هدفداری و تکامل تبیین می‌نماید تا آنجا که اقبال حتی، ختم نبوت پیامبر اسلام در چارچوب تکوین پدیده عقل استقرائی در انسان را هم توسط همین پدیده حیات و هدفداری و تکامل تبیین و تعریف می‌نماید.

و – اقبال برعکس ارسطو و اشاعره و اسلام فلسفی و اسلام فقاهتی، خداوند را محصور و زندانی علم باری خود نمی‌داند، او به خداوندی معتقد است که با اراده و آزادی تمام در حال خلق جدید می‌باشد «یسْأَلُهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» (سوره الرحمان – آیه 29) و خلقت دائم او بدون نقشه از پیش طراحی شده می‌باشد و به صورت علی الدوام و پیوسته این خدا دائماً در حال خلق جدید در عرصه سیستم باز وجود به سوی آینده و جلو پیش می‌رود، یعنی هم خود خلق می‌کند و هم خود طراحی می‌نماید و هم خود زمان می‌آفریند و هم با زمان به سوی آینده تکاملی پیش می‌رود.

«البته اقبال در بازسازی کلامی خود از چنین خداوند با اراده و خالق و فاعل در عرصه پروژه بازسازی نظری و عملی اسلام و مسلمانان در قرن بیستم نتیجه می‌گیرد که، اگر خدای خالق هستی، خدای با اراده و آزاد است نه محصور و محدود، و اگر این خدای آزاد و با اراده و خالق و فاعل (نه صانع و ناظر آن چنانکه ارسطو می‌گوید) علی دوام در حال خلق جدید و آفرینش نوها از دل کهنه‌ها می‌باشد، ما انسان‌ها به عنوان جانشین چنین خدائی، باید مانند این خدای فاعل و خالق و با اراده و آزاد، خود آزاد و با اراده و در حال حرکت تحول‌خواهانِ فردی و اجتماعی و تاریخی باشیم

به عبارت دیگر از نظر اقبال «انسان‌ها و مسلمانانی که خدای سلطانی و خدای محصور در علم خود و خدای گرفتار در زندان اصل علیت و خدای خارج از وجود و خدای انسان‌وار پرستش و عبادت می‌کنند، نمی‌توانند انسان‌ها یا مسلمانانی باشند که مانند صدر اسلام بتوانند سرنوشت خودشان در جهان توسط آزادی و اراده و خودآگاهی خود تعیین نمایند

شبی پیش خدا بگریستم زار / مسلمانان چرا زارند و خوارند

ندا آمد نمی‌دانی که این قوم / دلی دارند و محبوبی ندارند

خدا آن ملتی را سروری داد / که تقدیرش به دست خویش بنوشت

به آن ملت سر و کاری ندارد / که دهقانش برای دیگران کشت

کلیات اقبال لاهوری – ارمغان حجاز – ص 455 – س 12

ز - در عرصه جهان‌شناسی اقبال برای تبیین جهان هستی و وجود از حیات شروع می‌کند، نه از ماده مرده و در این عرصه زمان از نظر اقبال به عنوان سنگ بنای تبیین جهان می‌باشد، که علاوه بر اینکه بر آفاق و انفس حاکم است بر خلق علی دوام خداوند هم به عنوان خداوند خالق و فاعل حاکم می‌باشد. اقبال در تبیین زمان حقیقی و فلسفی به عنوان یک واقعیت در جهان خارج (نه آن چنانکه کانت می‌گفت زمان به عنوان یک مقوله ساخته ذهن انسان) به اعماق وجود و حیات می‌رود و در چارچوب دیالکتیک نو شدن حال‌ها، و رفتن آن کهنه‌ها به تبیین زمان می‌پردازد؛ و لذا بدین ترتیب است که اقبال در «تبیین جهان معتقد به جهان باز است» (نه جهان بسته تکوین یافته در چارچوب علم قبلی باری آن چنانکه ارسطو و افلاطون تبیین می‌کنند).

اقبال معتقد است که «این جهان دائماً در حال خلق جدید که به صورت هدفدار و تکاملی در چارچوب یک سیستم باز به سوی آینده هدفدار می‌رود، زائیده خلق علی دوام خدای خالق و خدای فاعل می‌داند. خدائی که به عنوان یک واقعیت در درون تمام وجود از رگ گردن انسان گرفته، تا کوانتوم‌ها و کهکشان‌های دور، حضور و وجود خلاقانه و فاعلانه دارد نه حضور برون خلقی و صانعی و ناظری

اقبال معتقد است که خدا در جهان قرار ندارد، بلکه جهان و وجود در خدا قرار دارند. خدای اقبال خدای بی‌مثال است که در بستر تکامل و شدن دائماً درحال خلق جدید می‌باشد. اقبال در تفسیر روحانی از جهان که از نظر او نیاز مشترک همه انسان‌ها می‌باشد، معتقد است که ماده در تسخیر حیات می‌باشد، نه آن چنانکه اوپارین می‌گوید «حیات مولود ماده» اقبال حتی «خود ماده مرده را هم فرایند نزولی حیات می‌داند، نه آن چنانکه اوپارین می‌گوید «مولود فرایند اعتلائی ماده مرده باشد

اقبال برای آن «حیات را به جای ماده مرده، بن مایه تبیین جهان خود قرار می‌دهد، تا از جهان علاوه بر یک تبیین روحانی، یک تبیین تطبیقی در رابطه با خدای خالق دائماً در حال خلق جدید که به صورت آزاد و با اراده در حال معماری، جهان به صورت هدفدار می‌باشد، ارائه دهد». «اقبال نمی‌خواهد، توسط تبیین در چارچوب ماده مرده، تبیین انطباقی از جهان بکند» چرا که در تبیین انطباقی از جهان در چارچوب حرکت ماده مرده - آن چنانکه دکارت به صورت فلسفی مدعی آن بود -، «جائی برای خدای خالق و فاعل و با اراده و آزاد باقی نمی‌ماند

تبیین روحانی از جهان از نظر اقبال، «همان تبیین تطبیقی از جهان در چارچوب حیات حاکم بر ماده می‌باشد»؛ و به همین دلیل «اقبال حتی تقدیر و قضا و قدر در عرصه هستی و در چارچوب این تبیین تطبیقی از جهان، چیزی جز همان فعلیت یافتن قابلیت‌های وجودی نمی‌داند». اقبال حتی در رابطه با موضوع شرور در هستی در چارچوب همان تبیین روحانی از جهان و وجود، این شرور را به دو قسمت تقسیم می‌کند، «قسمت اول شرور طبیعی است که او معتقد است که انسان‌ها می‌توانند توسط آگاهی و علم به این شرورها از وقوع خسارت بر خویش توسط آن‌ها جلوگیری نمایند و بستری جهت تکامل خود فراهم نمایند» و اما در رابطه با شرور انسانی، «اقبال شرورهای انسانی را مولود اختیار و اراده انسان می‌داند» لذا در تفسیر آیه 30 - سوره بقره «وَإِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلَائِکةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فی‌ها مَنْ یفْسِدُ فی‌ها وَیسْفِک الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِک وَنُقَدِّسُ لَک قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ» می‌گوید، موضوع این دیالوگ سمبلیک همان شرورهای زائیده اختیار و اراده انسانی می‌باشد و به همین دلیل او حتی شرور انسانی را هم به عنوان نمایش اراده و اختیار انسان‌ها در کلیت فلسفی، امری مثبت می‌داند. چراکه اقبال معتقد است که در غیبت این شرور انسانی اختیار و اراده انسانی معنی ندارد.

اقبال آن چنانکه در تفسیر آیه 11 - سوره رعد «...إِنَّ اللَّهَ لَا یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یغَیرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ... - خداوند احوال هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد مگر اینکه اول خود آن قوم شروع به تغییر احوال خود بکند» می‌گوید: بین خداوند و انسان‌ها پیوند حرکتی و تحولی وجود دارد. رابطه انسان‌ها با خداوند رابطه یکطرفه نیست و به همین دلیل او معتقد است که مهم‌ترین مشخصه خدای قرآن این است که آدمی را به حساب می‌آورد و در همین رابطه است که، «اقبال اصل فناء فی الله دیسکورس عرفان و تصوف را به نقد می‌کشد؛ و آن را ویران کننده‌ترین اصل نفی کننده اختیار و اراده انسانی می‌داند

اقبال در داستان خلقت انسان در قرآن در تفسیر آیه 31 - سوره بقره «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلَائِکةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ کنْتُمْ صَادِقِینَ – و خداوند به آدم آموخت همه اسما پس از آن عرض کرد به ملائک و گفت خبر دهید مرا از این نام‌ها اگر صادق هستید» می‌گوید، مهم‌ترین قدرت انسان قدرت مفهوم‌سازی او در عرصه ذهن و شناخت است، او معتقد است آموختن نامگذاری در آیه فوق اشاره به قدرت مفهوم‌سازی و اختراع کلیات انسان‌ها می‌باشد، که توسط آن انسان‌ها توان شناخت و فهم جهان خارج پیدا می‌کنند، این فهمیدن است که از نظر اقبال تنها وجه ممیزه انسان می‌باشد.

ادامه دارد