اقبال «پیام – آوری» برای عصر ما که «از نو باید او را شناخت»

استراتژی سه مؤلفه‌ایی «اصلاحات» اقبال و شریعتی – قسمت بیست و نه

 

2 - شریعتی برعکس محمد اقبال (در پروسس مبارزه خودش از اواخر دوران دانش‌آموزی و دوران دانشجوئی دانشگاه مشهد تا رفتن به فرانسه جهت ادامه تحصیل) در عرصه تدوین استراتژی خود دوران پر فراز نشیبی طی کرد. او در آغاز همگام با پدرش استاد محمدتقی شریعتی در راستای نهضت مقاومت ملی حرکت می‌کرد که تا جبهه ملی سوم، او در خارج از کشور این مسیر را ادامه داد. البته در دورانی که برای تحصیل در خارج از کشور بود. شریعتی در راستای همین کسب استراتژی خود، باز به علت پیوند با مجاهدین جنبش آزادی‌بخش الجزائر دچار تحولات جدیدی شد. بطوریکه در برهه‌ای او با تاسی از انقلاب در حال تکوین الجزائر، جهت جنبش رهائی‌بخش مردم ایران بر استراتژی ارتش خلقی تکیه می‌کرد؛ و برای انجام تدارکات آن دست به کار شده بود. ولی در اواخر اقامتش در فرانسه شریعتی 30 سال بعد از فوت اقبال به یکباره با اندیشه اقبال آشنا می‌شود؛ و همین آشنائی شریعتی با اندیشه اقبال باعث می‌گردد تا تمامی افکار و اندیشه‌های شریعتی چه در عرصه ایدئولوژی و چه در عرصه استراتژی زیر و زبر بشود.

اینکه شریعتی چگونه در مغرب زمین با اندیشه محمد اقبال آشنا می‌شود و تا چه اندازه حجم افکار و اندیشه‌های اقبال را صید می‌کند، بر ما روشن نیست، چراکه شریعتی در عرصه تحقیق و صید افکار و اندیشه‌ها و مطالعات خود مهارناپذیر بوده است؛ و در این راستا برای هیچکس توان تحقیق نگذاشته است. البته در اینجا هم برای ما، این موضوع چندان اهمیتی ندارد، چراکه آنچه که اهمیت دارد، این است که با آشنائی شریعتی به اندیشه‌های اقبال، در اواخر دوران اقامتش در فرانسه، «شریعتی جدیدی متولد می‌شود» که تا آخر عمر او تنها در این مسیر گام برداشته است.

باری، شریعتی جدیدی که در اواخر دوران اقامتش در فرانسه توسط پیوند با اندیشه‌های محمد اقبال لاهوری متولد شد، دارای خود ویژگی‌های جدیدی شد که فهم و شناخت آن می‌تواند برای ما اهمیت وافری داشته باشد.

نخستین خودویژگی شریعتی جدید این بود که او با تاسی از محمد اقبال «کلیت استراتژی اصلاحات از پائین سه مؤلفه‌ای اقبال را پذیرفته بود» و این استراتژی اصلاحات از پائین اقبال را جایگزین استراتژی ارتش خلقی قبلی خود کرده بود. آنچنانکه فوقا هم اشاره کردیم شریعتی در چارچوب استراتژی اصلاحات از پائین سه مؤلفه‌ای اقبال، مانند محمد اقبال بر «اولویت مؤلفه اصلاحات فرهنگی» جهت رهائی مردم ایران تکیه می‌کرد؛ و در راستای همین اولویت اصلاحات فرهنگی بود که شریعتی مانند محمد اقبال بر «اولویت بازسازی اسلام فقه‌زده و فلسفه یونانی‌زده و تصوف‌زده ایرانیان تکیه می‌کرد». البته نکته‌ای که در این رابطه در عرصه استراتژی اصلاحات شریعتی قابل توجه است، اینکه شریعتی با استراتژی اصلاحات از پائین سه مؤلفه‌ای اقبال، «به صورت انطباقی برخورد نکرد» بلکه برعکس برخورد شریعتی با استراتژی اصلاحات از پائین سه مؤلفه‌ای اقبال، «صورت تطبیقی داشت»؛ و در رابطه با همین برخورد تطبیقی با استراتژی اصلاحات از پائین سه مؤلفه‌ای اقبال بود که شریعتی پس از پایان تحصیل و بازگشت به کشور ابتدا تمام تلاش خود را جهت تبیین «اسلام تاریخی» به کار گرفت. اسلام شناسی مشهد و مقاله‌های شریعتی در کتاب «محمد خاتم پیامبران» حسینه ارشاد محصول همین تلاش شریعتی جهت تبیین «اسلام تاریخی» بود.

بنابراین تلاش شریعتی پس از بازگشت او به ایران جهت «تبیین اسلام تاریخی» برای آن بود که شریعتی به درستی می‌دانست که زمانی او می‌تواند در جامعه ایران «اقدام به بازسازی اسلام فقه‌زده و تصوف‌زده و فلسفه یونانی‌زده بکند که او بتواند اسلام تاریخی تبیین کرده خود را جایگزین اسلام فراتاریخی دگماتیست فقهی و فلسفی و کلامی حوزه‌های فقاهتی بکند». شریعتی به درستی می‌دانست که «اسلام دگماتیست فراتاریخی حوزه‌های فقاهتی شیعه و سنی قابل اصلاح و قابل بازسازی نیستند». شاید در این رابطه اگر داوری کنیم که بزرگترین دستاورد حرکت شریعتی برای جامعه ما و جوامع مسلمین، در فرایند پس از بازگشت او به ایران این بود که شریعتی توانست برای اولین بار «اسلام تاریخی را در اسلام شناسی مشهد و محمد خاتم پیامبران تدوین و تبین کند و سپس آن را جایگزین اسلام فراتاریخی دگماتیست حوزه‌های فقهی بکند، داوری انتزاعی نباشد»، چراکه تنها «اسلام تاریخی» است که می‌تواند مورد بازسازی در اصول و فروع قرار گیرد؛ و البته این کاری بود که محمد اقبال قبل از شریعتی به انجام آن دست پیدا نکرده نبود؛ و شاید دلیل آنکه اقبال در این رابطه گامی برنمی‌داشت این باشد که اقبال فکر می‌کرد توسط اولویت بازسازی کلامی اسلام، دیگر نیازی به تبیین اسلام تاریخی و جایگزین کردن آن به جای اسلام فراتاریخی دگماتیست حوزه‌های فقاهتی نباشد.

شریعتی با تبیین و تدوین «اسلام تاریخی» اسلام دگماتیست حوزه‌های فقاهتی را از آسمان به زمین آورد و شرایط برای بازسازی اصول و فروع آن توسط اجتهاد در اصول و فروع فراهم کرد؛ و در همین رابطه بود که شریعتی پس از «تدوین اسلام تاریخی» در «درس‌های اول و دوم اسلام‌شناسی ارشاد» در نیمه دوم سال 50 با تاسی از اسلام‌شناسی محمد اقبال (در کتاب گران‌سنگ بازسازی فکر دینی در اسلام او) به «بازسازی کلامی توحید پرداخت» و توحید انتزاعی حوزه‌های فقاهتی که محصور رویکرد ارسطوئی در عرصه‌های توحید افعالی و توحید صفاتی و توحید ذاتی شده بود، شریعتی به عرصه جامعه و واقعیت کشانید؛ و به جای توحید صفاتی و توحید ذاتی و توحید افعالی ارسطوئی حوزه‌های فقاهتی، برای اولین بار به «تبیین توحید انسانی، توحید اجتماعی، توحید تاریخی و توحید اخلاقی پرداخت.»

همچنین شریعتی در عرصه استراتژی اصلاحات از پائین سه مؤلفه‌ای اقبال پس از «تدوین اسلام تاریخی» برای اولین بار تلاش کرد تا جهت پیاده کردن این استراتژی (اصلاحات از پائین اقبال) در جامعه ایران که یک جامعه دینی با رویکرد شیعی بود، پروژه بازسازی اسلام اقبال را (به جای اینکه مانند اقبال محدود به رویکرد اهل تسنن و اسلام فقاهتی سنی مذهب بکند) با رویکرد شیعی، اسلام را مورد بازسازی در اصول و فروع آن قرار دهد. لذا در این رابطه بود که شریعتی بازسازی شناخت امام علی و بازسازی شناخت امام حسین و بازسازی شناخت فاطمه و بازسازی شناخت زینب و حر و غیره همه در این رابطه انجام داد. بر این مطلب بیافزائیم که گرچه شریعتی بر «استرتژی اصلاحات از پائین سه مؤلفه‌ای اقبال تکیه می‌کرد و بازسازی اسلام تاریخی شیعی خود را در راستای اصلاحات فرهنگی در جامعه ایران می‌دانست» و معتقد بود که اسلام بازسازی شده تطبیقی او پس از انتقال به جامعه مسلمان ایران می‌تواند توسط زایش «خودآگاهی دینی» بسترساز رویش خودآگاهی اجتماعی و خودآگاهی سیاسی و خودآگاهی طبقاتی و خودآگاهی تاریخی در جامعه ایران بشود و همراه با رویش و زایش این خودآگاهی‌ها در رویکرد شریعتی بود که او معتقد بود که در چارچوب استراتژی اصلاحات از پائین، فرایند اصلاحات فرهنگی می‌تواند وارد فرایند اصلاحات اجتماعی و اصلاحات سیاسی بشود که البته و البته و البته اینچنین نشد؛ و همین «عدم استحاله اصلاحات فرهنگی به اصلاحات اجتماعی باعث گردید تا جنبش ارشاد شریعتی مانند جنبش انحطاط‌زادئی محمد اقبال شکست بخورد.»

در نتیجه به همین دلیل بود که با دستگیری شریعتی و بسته شدن ارشاد (توسط ساوا ک رژیم توتالیتر و کودتائی پهلوی) همراه با خاموش شدن چراغ‌های حسینیه ارشاد، جنبش آگاهی‌بخش ارشاد شریعتی نیز خاموش شد. هر چند که اندیشه‌های شریعتی به صورت مجموعه آثار، با تیراژ بالا الی الان جزء پر فروش‌ترین کتاب‌های موجود می‌باشد، ولی یادمان باشد که «نشر افکار و اندیشه‌ها غیر از حرکت اجتماعی و سیاسی در جامعه است» و لذا در این رابطه بوده است که پیوسته ما در طول 43 سال گذشته حیات سیاسی خود معتقد بوده‌ایم که بزرگترین رسالت پیشگامان مستضعفین ایران، «استحاله افکار و اندیشه شریعتی از متن کتاب‌ها به متن جامعه می‌باشد.»

در این رابطه است که معتقدیم بزرگترین سوالی که پیشگامان مستضعفین ایران باید پیوسته و مکرر بکنند اینکه چرا استراتژی اصلاحات از پائین سه مؤلفه‌ای اقبال و شریعتی در فرایند اول اصلاحات فرهنگی خود متوقف گردید و نتوانست وارد فرایند اصلاحات از پائین اجتماعی و اصلاحات از پائین سیاسی بشود؟

آیا واقعاً اقبال و شریعتی در این رابطه معتقد به استحاله خود به خودی بودند؟ یا اینکه «خودآگاهی دینی مولود اسلام بازسازی شده آنها نتوانست در بستر جامعه باعث اعتلای خودآگاهی اجتماعی و خودآگاهی طبقاتی و خودآگاهی سیاسی بشود.»

فراموش نکنیم که شریعتی در کنفرانس «از کجا آغاز کنیم؟» بر «خودآگاهی دینی» در جامعه دینی ایران، «هم به عنوان سرپل اتصال روشنفکر با توده‌های ایران و هم به عنوان موتور به حرکت درآوردن جامعه دینی ایران تکیه می‌کرد». البته انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران صدق این دو ادعای شریعتی را به نمایش گذاشت؛ اما موضوعی که باز در این رابطه جای سوال‌اش باقی اینکه آیا انتقال خود به خودی اسلام بازسازی شده شریعتی به فرایند جامعه ایران باعث انقلاب ضد استبدادی سال 57 گردید یا احساس و شور مذهبی بود که جامعه دینی ایران را در سال 57 به حرکت در آورد؟

پاسخ ما در اینجا عامل دومی است. چرا؟

پایان