«نوروز» سوره تماشای بهار
زمستان گذشت و هستی «دوباره پر شد از هیاهوی تازههای وجود.»
زمستان گذشت و ساعت گیج زمان در شب تار حیات غاسق، میزند پی در پی زنگ.
زمستان گذشت و «آنچه که بگذشت دیگر نمیآید باز» و بدین سان است که «نوروز» مثل «یک پرسش بیپاسخ» بر لب سرد «زمان» چون هلال مه نو، ماسیده است و بدین سان است که «نوروز» چون «نسیم در رگ هر برگ میدود خاموش» و اینک «نوروز» در نجوای غمناک علفها و در گهواره خروشان بادها «راز فصل بهار را به تماشا میگذارد» و اینک «نوروز» همراه با وداع کلاغهای منفرد از باغهای پر کسالت زمستان و در بیابانهای بیپایان «زمان» تمام قد مانند هزاران سال گذشته ظاهر میشود و «بهار» پس از حیات دوباره طبیعت شاهد ظهور «حیاتی نو» در قامت تاریخی نوروز میگردد؛ و در تاریکی بیآغاز زمان «نوروز» در انتهای تونل تاریخ، با بهار، روشنائی و نوری هویدا میسازد؛ و با آن روشنائی نوروز است که «پیکر سیاهی سرد زمستان امروزمان بلعیده میشود» و «بهار اجتماعی ما» در بستر «بهار طبیعت» در کنار «راه زمان» از نو بازتولید میگردد؛ و با آن «شب و زمستان در ما فرو میمیرد» و حیات و بیداری در ما بالنده میگردد و این میشود که «ما اوج خود را پیدا میکنیم» و از اینجا است که این پنجره هزار ساله که بر روی احساسمان گشوده شده است، نوروز، بوی ترانه گم شده ما میگردد؛ و در سایه این نوروز است که ما میتوانیم «امروز درخت اقاقیا را در حسرت بیداری فردای خلق تماشا کنیم.»
اگرچه «راه» از شب آغاز میشود و از «مسیر» زمستان عبور میکند، ولی برعکس «نوروز ابدیت را در شاخههای گل و زمزم بهار به تماشا میگذارد» و با نوروز میتراود، «آفتاب از بوتهها و شب تابان میشود»، از آن چون موج باد و با نوروز، درخت نقشی در ابدیت میریزد و با نوروز، میان زمان و خاک و میان خوشه و خورشید، خنجر زمان درهم شکسته میشود؛ و با نوروز، در خورشید چمنهای خزندهای دیده میگشایند و کبوترها در بارش آفتاب نوروز، به رویاهای روشنائی خویش پر میکشند و در بستر نوروز ناپیدائی «دو کرانه تاریخ و زمان» را زمزمه میکنند.
اکنون این ما، باید با تاسی از نوروز «از شورهزار دیالکتیک خوب و بدها بیرون بیائیم» و چون جویبارها «آئینه بهار بشویم» و دو کران خود را هر لحظه از نو بیافرانیم و برویم و برویم تا «بیکرانیها را زمزمه نمائیم» و فریاد ریشهها را در سیاهی فضا از نو روشن سازیم؛ و باید همچون نوروز، بهار را در جنون چیدن نور و گشودن گره تاریکیها و کشف دروازه ابدیت «عبادت کنیم» تا با بهار «پهنای جهان و زمان بر ما گشوده گردد»؛ و نوروز، برای ما پنجرهای گردد، به سمت و سوی پهنای همه جهان تا در شبهای ما، فلق ظاهر شود و در جاده تهی زمان در زیر درخت گرانبار شب و سردی زمستان یکبار دیگر «اسطوره ایرانیت ما به نمایش گذاشته شود.»