علل و دلایل شکست انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران – قسمت شش
بر این مطلب بیافزائیم که پیروی کردن از قوانین عام و کلی حاکم بر دیالکتیک حرکت جوامع دیگر بشری در راستای هدایتگری کنکریت و مشخص جوامع خاص بدون در نظر گرفتن خودویژگیهای تاریخی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و حتی جغرافیائی آن جوامع باعث رویآوری و گرفتار شدن در حصار «رویکرد انطباقی» در عرصه اتخاذ استراتژی و تاکتیک عمل هدایتگرانه آن جوامع میگردد؛ که مشکل عمده استراتژی حرکت تحولخواهانِ مردم ایران در عرصه هدایتگری جنبشهای پیشرو و پیشاهنگ در این رابطه قبلاً مطرح ساختیم، چراکه استراتژی جنبشهای پیشرو و پیشاهنگ حرکت تحولخواهانِ مردم ایران از آغاز تکوین انقلاب مشروطیت چه در فرایند اول انقلاب مشروطیت و چه در فرایند دوم مشروطیت (دوران قیام مسلحانه ستارخان و باقرخان) و چه در فرایند قیامهای منطقهای پس از جنگ بینالملل اول (در گیلان و خراسان و آذربایجان توسط کوچک خان و کلنل پسیان و شیخ محمد خیابانی) و چه در فرایند مبارزه پارلمانتاریستی مصدق و چه در فرایند احزاب تابع استراتژی حزب طراز نوین لنینیستی در سه مؤلفه پیشاهنگی چریکگرائی مدرن رژی دبرهای و ارتش خلقی مائوئیستی و تحزبگرایانه لنینیستی در دهههای 30 و 40 و 50 و 60 در داخل جامعه ایران همه مولود همین انحراف رویکرد انطباقی به جامعه ایران در عرصه تعیین استراتژی و تاکتیک بوده است، چراکه تمامی این جریانها جهت اتخاذ استراتژی و تاکتیک هدایتگرایانه خود بر مبنای تکیه بر قانونمندیهای عام و کلی دیالکتیک حرکت دیگر جوامع بشری (بدون در نظر گرفتن وجه مشخص و کنکریت قوانین خاص جامعه ایران و با تکیه الگوئی بر استراتژی و تاکتیکهای محوری جوامع دیگر اگر چه آن استراتژی و تاکتیکهای محوری در آن جوامع دارای عملکرد مثبت بوده است ولی به علت در نظر نگرفتن خود ویژگیهای فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی و سیاسی جامعه بزرگ ایران) میخواستند بر آن استراتژیها و تاکتیکهای محوری در جامعه ایران تکیه کنند، به همین دلیل تا این زمان در طول 150 سال عمر حرکت تحولخواهانِ مردم ایران بزرگترین «عامل شکست تمامی جنبشهای پیشرو و پیشگام شکست در استراتژی بوده است»؛ که در این عرصه آنچنانکه ستارخان و باقرخان در عرصه استراتژی جنبش مسلحانه پیشرو شکست خوردند، جنبشهای سه گانه منطقهای گیلان کوچک خان و خراسان کلنل پسیان و آذربایجان شیخ محمد خیابانی (در مرحله پساجنگ اول بینالمللی و پیشاکودتای انگلیسی رضاخان – سید ضیاء) نیز در عرصه استراتژی انطباقی نیز شکست خوردند.
همچنین پیشهوری در آذربایجان در مرحله پساجنگ بینالملل دوم و حزب توده در دهه 20 نیز شکست خوردند و شکست استراتژی پارلمانتاریستی مصدق در دهه 20 تا کودتای 28 مرداد 32 هم به علت شکست در استراتژی به بنبست رسیده او بود. آنچنانکه شکست استراتژی چریکگرائی دهه 40 و 50 در جامعه ایران به علت شکست در استراتژی بوده است؛ و در ادامه آن شکست جنبشهای پیشاهنگ در فرایند پساانقلاب ضد استبدادی سال 57 و بهخصوص در دهه 60 یعنی از 30 خرداد سال 60 به بعد همگی معلول شکست در استراتژی بوده است.
قابل ذکر است که تمامی جریانهای پیشاهنگ فرایند پساانقلاب 57 تلاش میکنند تا با مطلق کردن تأثیر سرکوب همهجانبه رژیم مطلقه فقاهتی در دهه 60 (که با تیغ و داغ و درفش و جوی خون از 30 خرداد سال 60 تا نسلکشی سیاسی تابستان 67 به استقبال جنبشهای پیشاهنگ جامعه ایران رفتند) در عرصه آسیبشناسی دیالکتیکی شکست خود جایگاه استراتژی انطباقی خود بهعنوان عامل اصلی شکست نادیده بگیرند برای نمونه سازمان مجاهدین خلق که در فرایند پسا 30 خرداد سال 60 تلاش میکرد تا با آنتاگونیست کردن فضای داخلی ایران بر علیه رژیم مطلقه فقاهتی حاکم و با عریان کردن ماهیت سرکوبگرایانه و ضد دموکراتیک رژیم مطلقه فقاهتی علاوه بر اینکه آنچنانکه خود مدعی بودند در مدت حداکثر شش ماه رژیم مطلقه فقاهتی را سرنگون سازند تلاش میکردند تا در فضای سرکوب عریان جامعه ایران توسط رژیم مطلقه فقاهتی حاکم با تکیه بر استراتژی مسلحانه و چریکگرایانه (که «تنها استراتژی است که میتواند در فضای بسته و خفقان و رعب و سرکوب و اختناق و سرنیزهای دارای فونکسیون پیشاهنگی برای نیروهای پیشاهنگ نه جنبشهای پیشرو و نه نیروهای پیشگام» در راستای استراتژی مسلحانه جریانهای سیاسی و هرمی و عمودی جامعه باشد) سازمان خود را در نوک پیکان جنبشهای ضد استبدادی جامعه ایران در مبارزه با رژیم مطلقه فقاهتی قرار دهند؛ و شیوه مبارزه مسلحانه یا چریکگرایانه و یا ارتش خلقی و یا پیشاهنگی خود را بهعنوان «تنها راه مبارزه ممکن با رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران» به جامعه ستمزده و اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران و جریانهای جنبش سیاسی ایران و جنبشهای پیشرو و پیشگام ایران «تحمیل» نمایند؛ و از آنجائیکه این تشکیلات دارای تجربه چندین ساله تشکیلاتی و «سازماندهی هرمی» مبارزه چریکی و مسلحانه میباشند و از آغاز تکوین این سازمان الی الان (از سال 44 تا به امروز) حیات سیاسی و تشکیلاتی و اجتماعی این جریان در جامعه ایران «در گرو تابعیت محوری این جریان از استراتژی مسلحانه و چریکگرایانه و ارتش خلقی و پیشاهنگی بوده است» و باور رهبری این سازمان در طول نیمقرن گذشته بر این امر قرار داشته است که «بازنگری در استراتژی مسلحانه و چریکگرایانه و ارتش خلقی و پیشاهنگی سازمان مجاهدین خلق به مثابه فروپاشی تشکیلاتی و مرگ سیاسی و اجتماعی این سازمان میباشد» و استمرار حیات سیاسی و اجتماعی و تشکیلاتی آنها در جامعه ایران تنها و تنها در گرو امکان فونکسیون داشتن این استراتژی در جامعه ایران میباشد؛ و در هر شرایطی که استراتژی غیر پیشاهنگی و غیر قهرآمیز و غیر مسلحانه و غیر ارتش خلقی و غیر چریکگرایانه یعنی «استراتژی پیشگامی یا استراتژی پیشروئی» در جامعه ایران دارای فونکسیون بشود، بدون تردید این سازمان و همراه با آن استراتژی پیشاهنگی (و جریانهای تابع استراتژی پیشاهنگی چریکگرائی و مسلحانه) گرفتار ورطه هولناک سکتاریست و نابودی سیاسی و اجتماعی و حتی تشکیلاتی و فرقهای خواهند شد.
آنچنانکه شاهد هستیم که در دوران پساحمله دوم نظامی امپریالیسم آمریکا به عراق همراه با سرنگونی رژیم صدام حسین و خلع سلاح مجاهدین خلق در عراق به علت اینکه استراتژی چریکگرائی و مسلحانه مجاهدین خلق در بنبست میدانی قرار گرفت هر چند که مجاهدین خلق برای سالها بعد از خلع سلاح شدن توسط ارتش امپریالیسم آمریکا تلاش میکردند تا با «حفظ شهرک اشرف بهعنوان نماد استراتژی مسلحانه خود» بر طبل «نمادین استمرار استراتژی مسلحانه خود بپردازند» و حمایت از شهرک اشرف در عراق بهعنوان استراتژی خود تعریف میکردند، اما در ادامه به علت فشار نظامی رژیم مطلقه فقاهتی بالاخره پس از انتقال به شهرک لیبرتی مجبور به انتقال نیروهای خلع سلاح شده خود به کشور آلبانی شدند و پس از این خلع سلاح شدن توسط ارتش امپریالیسم آمریکا و نقل و انتقالات مکانی و جغرافیائی بود که مجاهدین خلق وقتیکه دریافتند که دیگر نمیتوانند در چارچوب استراتژی مسلحانه و چریکگرایانه و ارتش خلقی و پیشاهنگی گذشته خود بهصورت دینامیزم حرکت کنند و از آنجائیکه این سازمان در طول نیمقرن گذشته خود پیوسته اعتقاد داشته است که «حیات تشکیلاتی و حیات اجتماعی و حیات سیاسیاش در جامعه ایران تنها در گرو استراتژی مسلحانه و چریکگرایانه و ارتش خلقی و پیشاهنگی میباشد»؛ و «در رویکرد رهبری سازمان مجاهدین خلق در نیمقرن گذشته هر گونه بازنگری و بازسازی در عرصه تغییر استراتژی مسلحانه و چریکگرایانه و ارتش خلقی و پیشاهنگی این جریان به مثابه نابودی کل موجودیت تشکیلاتی و اجتماعی و سیاسی آن میباشد»، لذا در این رابطه است که مجاهدین خلق پس از بنبست استراتژی مسلحانه خود (در مرحله پساخلع سلاح شدن و تحویل شهرک اشرف و لیبرتی و انتقال نیروهایشان به آلبانی) بهجای بازنگری و بازسازی استراتژی پیشاهنگی نیمقرن گذشته خود در جامعه ایران که فاقد حداقل فونکسیون مثبت اجتماعی برای اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران و جنبشهای افقی پیشرو این اردوگاه بوده است، این بار از کانال «بسترسازی جهت حمله نظامی امپریالیسم آمریکا به ایران» (و سرنگون کردن رژیم مطلقه فقاهتی حاکم و جایگزین کردن استراتژی آزادی ایران از طریق واشنگتن بهجای آزادسازی ایران گذشته خود که از کانال شهرک اشرف و عراق بود) بازی با تضادهای جناحهای درونی امپریالیسم آمریکا در کنار ارتجاع منطقه تحت هژمونی عربستان سعودی و شاهزاده پهلوی و سلطنتطلبان و حزب دموکرات و کوموله کردستان و دیگر جریانهای سرنگونطلب از طریق حمله نظامی خارجی بهصورت تاکتیکمحوری در دستور کار خود قرار دادهاند.
فراموش نکنیم که این سازمان در «فرایند پسا 30 خرداد سال 60 و پسااعلام قیام مسلحانه بر علیه رژیم مطلقه فقاهتی حاکم» بعد از شش ماه وقتیکه با کشتار راهپیمائی پنجم مهر 60 و ضربه موسی در 19 بهمن 60 و بالاخره ضربه محمد ضابطی در اردیبهشت سال 61 روبرو شدند و دریافتند که برعکس تحلیل آنها «توازن قوا» در داخل به نفع رژیم مطلقه فقاهتی حاکم میباشد فرار را بر قرار ترجیح دادند و با هجرت به اروپا از اسفندماه سال 63 بهجای اینکه «عامل شکست خود را در فرایند پسا 30 خرداد سال 60 در اتخاذ استراتژی مسلحانه بدانند و در راستای بازنگری و بازسازی استراتژی مسلحانه وارد بحثهای جدی و فراگیر و همهجانبه تئوریک – تشکیلاتی بشوند و استراتژی مسلحانه و پیشاهنگی و چریکگرایانه و ارتش خلقی 20 سال گذشته این سازمان (از 44 تا 64) در بوته نقد تئوریک تشکیلاتی قرار دهند، با علم کردن شعار انقلاب ایدئولوژیک، آن هم بهصورت فرمالیته و صوری و بیگانه و دور از هرگونه انقلاب و تحول در ایدئولوژی و استراتژی سازمان برای آدرس غلط دادن به نیرویهای تشکیلاتی خود توسط تعریف تحریف شده از انقلاب ایدئولوژیک در صورت انتقاد از خود (بهاصطلاح رهبری این تشکیلات) در راستای نفی لیبرالیسم و نفی فردیت و نفی تبعیض جنسیت و رهبری زن در تشکیلات مجاهدین خلق سورنا را از دهان گشادش به صدا درآوردند.»
در نتیجه بهموازات این اشتباه راه رفتن (جهت توجیه راه اشتباه رفتن خود) بود (که گرچه «انقلاب بهاصطلاح ایدئولوژیک» رهبری این سازمان بیش از 32 سال است یعنی از اسفند 63 الی الان که در درون این سازمان ادامه پیدا کرده است و در طول 32 سال گذشته این «انقلاب بهاصطلاح ایدئولوژیکی» رهبری سازمان مجاهدین خلق نتوانستهاند حتی بهاندازه یک جزوه چهار صفحهای دستاورد تئوریک ایدئولوژیک به جنبش سیاسی ایران عرضه کنند) مهمترین فونکسیونی که این انقلاب بهاصطلاح ایدئولوژیکی در طول 32 سال گذشته برای رهبری این تشکیلات داشته است این بوده است که به نیروهای تشکیلاتی این سازمان (از بعد از شکست استراتژی مسلحانه در فرایند پسا 30 خرداد سال 60 توسط رهبری این سازمان جهت فرار از جلو و فرافکنی) آدرس غلط داده شود تا بهجای اینکه استراتژی انطباقی مسلحانه و چریکگرائی این سازمان را به نقد تئوریک بکشند نیروهای بدنه و قاعده این تشکیلات (در غیبت رهبری نقدناپذیر) خودشان را از موضع ضعف به زیر ساطور انتقادهای رو کم کن درون تشکیلاتی بکشند تا شکست این سازمان در فرایند پسا 30 خرداد 60 و شکست این سازمان در فرایند پساورود به عراق از سال 65 و شکست این سازمان در فرایند پساتأسیس ارتش آزادیبخش در سال 66 و حمله فروغ جاویدان در تابستان 67 و شکست این سازمان در فرایند ادامه حضور در عراق پس از خلع سلاح شدن توسط ارتش امپریالیسم آمریکا و شکست این سازمان در فرایند تکیه بر تضادهای درونی جناحهای امپریالیسم آمریکا جهت آلترناتیوسازی خود و فراهم کردن بستر حمله نظامی امپریالیسم آمریکا به ایران با پاک کردن دامن رهبری معلول ضعف نیروهای تشکیلاتی معرفی نمایند. آنچنانکه محمدتقی شهرام در سالهای 52 تا 55 جهت استحاله مکانیکی ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق از جوهر مذهبی به جوهر ماتریالیستی بر اهرم ساطور انتقادهای رو کم کن درون تشکیلاتی تکیه میکرد.
به هر حال به همین دلیل است که در طول 36 سال گذشته عمر مجاهدین خلق در خارج از کشور رهبری این سازمان جهت پیشبرد حرکت این سازمان در چارچوب همان استراتژی مسلحانه، تلاش پیوسته کرده است تا در فرایندهای هجرت به عراق در سال 65 و تشکیل ارتش آزادیبخش در سال 66 و جنگهای کلاسیک چلچراغ و آفتاب و بالاخره فروغ جاویدان در جمعه 31 تیرماه 67 (که باعث گردید تا از 5 هزار نفر نیروی مجاهدین خلق، 1308 نفر که 31 نفر از آنها از زندانیان دوران پهلوی بودند و 27 نفر آنها از زندانیان دوران رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بودند کشته شوند و بیش از دو هزار نفر هم مجروح داشته باشند) و بالاخره در فرایند پساحمله امپریالیسم آمریکا به عراق در سال 2003 و اشغال نظامی عراق توسط امپریالیسم آمریکا و سرنگون کردن حکومت بعث و صدام حسین و خلع سلاح کردن مجاهدین خلق توسط ارتش امپریالیسم آمریکا امروز باز رهبری این سازمان (در ادامه همان استراتژی سابق خود جهت سرنگون کردن رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران) با تکیه بر جناحهای درونی امپریالیست جهانی و ارتجاع منطقه و تحریک آنها جهت حمله نظامی به ایران و آلترناتیو کردن خود راه گذشته خود را دنبال نماید. تا آنچنانکه مسعود رجوی در مصاحبههای خود در سال 60 (در مقایسه حرکت خودش با حرکت خمینی اعلام میکرد) که «تفاوت انقلاب مورد خواسته ما با انقلاب 57 در این است که در سال 57 انقلاب بدون سازماندهی انجام گرفت اما ما انقلاب با سازماندهی قبلی میخواهیم» غافل از اینکه «انقلاب سازماندهی شده توسط پیشاهنگ یک انقلاب فاشیستی میباشد نه انقلاب مردمی.»
ادامه دارد