سلسله درس‌هائی از نهج‌البلاغه - درس هفدهم

«تصور خدا» در نهج‌البلاغه – قسمت سوم

 

هر چند در چارچوب جهان شناختی دو ساحتی افلاطونی آنچنانکه حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری می‌گوید:

«عرفان و اشراق و درون‌بینی حیات را همچون یک من تمرکز دهنده متجلی می‌سازد. چنین معرفتی که، از آن جهت که چون فقط نقطه عزیمتی را در اختیار ما قرار می‌دهد چندان کامل نیست. در تجربه دینی ما منهای نقطه عزیمت (إِنَّا لِلَّهِ) تجلی مستقیم ماهیت واقعیت روحانی نیز مطرح می‌شود (إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ)» (بازسازی فکر دینی در اسلام - فصل محک فلسفی تجلیات تجربه دینی - ص 73 – س 11).

لذا به این ترتیب است که، آنچنانکه متعلق تجربه عرفانی و اشراقی و صوفیانه دیدن یگانی چیزها می‌باشد از نظر اقبال، متعلق تجربه دینی یا نبوی پیامبر اسلام، دیدن چیز یگانه است.

«دیدیم که حکمی که بر پایه تجربه دینی بنا شده باشد، کاملا با عقل تایید می‌شود. نواحی مهم‌تر تجربه، که با نظری ترکیبی مشاهده می‌شود، آخرین زمینه در تجربه را یک اراده خلاق توجیه شده با عقلی آشکار می‌سازد که ما با دلیل، توانستیم آن را چون یک من توصیف کنیم. قرآن، برای آنکه جنبه فردیت من نهایی را موکد سازد، به نام «الله» می‌دهد، و آن را چنین توصیف می‌کند: بگو الله یگانه است، بی‌نیاز است و دیگران به او نیازمندند، نه زاید و نه زاییده شده است، و هیچ کس همتای او نیست.» (سوره اخلاص) (بازسازی فکر دینی در اسلام - فصل تصور خدا و معنی نیایش - ص 74 - س 1 به بعد).

آنچه از این کلام اقبال قابل فهم است اینکه: از نظر اقبال تجربه دینی با تجربه صوفیانه عرفانی متفاوت می‌باشد و تجربه نبوی پیامبر اسلام از جنس تجربه دینی است نه از جنس تجربه صوفیانه، آنچنانکه امروز فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش بر طبل آن می‌کوبد. یعنی برعکس دیدگاه حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری، فرج دباغ معتقد است که جنس تجربه نبوی پیامبر اسلام همان جنس تجربه صوفیانه می‌باشد و مضافا اینکه فرج دباغ معتقد است که، علاوه بر اینکه تجربه صوفیانه از جنس تجربه نبوی می‌باشد تجربه صفوفیانه مسلمانان (تاریخ اسلام که از قرن دوم و به خصوص از بعد از قرن پنجم و از بعد از حمله مغول‌ها به جوامع مسلمان جاری و ساری گردید) نه تنها افتی برای تجربه نبوی پیامبر اسلام نبوده، بلکه مقوم و محصول تکاملی تجربه نبوی پیامبر اسلام می‌باشد.

در همین رابطه است که فرج دباغ تجربه صوفیانه افرادی مثلا مولوی یا غزالی را برتر از تجربه نبوی پیامبر اسلام می‌داند چراکه او معتقد است که تجربه صوفیانه در تاریخ اسلام توانست مقولات فربهی مثل عشق که در تجربه نبوی پیامبر اسلام وجود نداشت به تجربه نبوی پیامبر اسلام اضافه کنند و به همین دلیل است که فرج دباغ نه تنها (برعکس تمامی پیشگامان ضد انحطاط‌گرای جوامع مسلمان از عبدالرحمن بن خلدون تونسی تا سیدجمال و اقبال و شریعتی و حتی مرحوم مهندس بازرگان، که عامل انحطاط جوامع مسلمین در فقه و تصوف می‌دانستند، تصوف‌گرائی را در جامعه مسلمان عامل انحطاط جوامع مسلمان نمی‌داند بلکه بالعکس معتقد است راه نجات اسلام و مسلمین در این شرایط تاریخی بازگشت به تصوف‌گرائی و اسلام صوفیانه و اشعری‌گری مولوی می‌باشد و در همین رابطه است که فرج دباغ از بعد از پایان جنگ رژیم مطلقه فقاهتی با حزب بعث صدام حسین و بعد از فوت خمینی، که او با فرایند 20 ساله، ارتجاع مذهبی و رویکرد اشعری‌گری خود وداع کرد) فرایند ارتجاع مذهبی فرج دباغ از سال 45 با پیوند با انجمن حجتیه در مدرسه علوی و پیوند با کرباسچیان رئیس مدرسه علوی و مرتضی مطهری بر علیه ارشاد شریعتی آغاز شد و تا پایان 4 ساله دوران حضورش در شورای کودتای فرهنگی بر علیه جنبش دانشجوئی ایران ادامه داشت علی ایحال، از بعد از فوت خمینی و بعد از جنگ 8 ساله رژیم مطلقه فقاهتی با رژیم حزب بعث صدام حسین بود که فرج دباغ از فاز ارتجاع مذهبی خود وارد فاز لیبرالیست اقتصادی شد.

در همین رابطه جهت بسترسازی نظری و ذهنی در جامعه جنگ زده و مصیبت زده دهه 70 ایران که بهترین شرایط (مانند دوران بعد از حمله مغول) عینی جهت گرایش به جامعه‌گریزی و مسئولیت‌گریزی و تصوف‌گرائی و فردگرایی فراهم شده بود، بستر جهت تبلیغ و ترویج اسلام صوفیانه از کانال اسلام اشعری و صوفیانه مولوی و غزالی فراهم دید (که معلم کبیرمان شریعتی در درس 19 اسلام‌شناسی ارشاد تبلیغ اندیشه مولوی در جامعه مسلمین در این دوران به عنوان یک سم قاتل معرفی می‌کرد) بهمین ترتیب او در ادامه حرکت هانری کربن و سیداحمد فردید، جامعه ایران و جامعه مسلمین را جهت فردگرائی و گرایش به لیبرالیسم اخلاقی و فلسفی که بسترساز لیبرالیسم اقتصادی مورد هدف او بود، آماده کرد و از اینجا بود که او تمام اسلام از قرآن تا تفسیر و کلام و فلسفه و حتی علم و سیاست از کانال اسلام صفویانه و اشعری‌گری مولوی و حافظ و غزالی و غیره تبیین می‌کند، در نتیجه او تصوف‌گرائی را در دهه بعد از جنگ در جامعه ایران به عنوان گفتمان غالب درآورد، از اینجا بود که او:

الف – با یک جنس دانستن تجربه نبوی پیامبر اسلام با تجربه صوفیانه.

ب – تبیین صوفیانه تجربه نبوی پیامبر اسلام که همان وحی نبوی می‌باشد جهت اولویت بخشیدن تجربه صوفیانه بر تجربه نبوی.

ج – عرفی کردن زبان قرآن و وحی نبوی جهت به محاق کشانیدن رویکرد قرآنی و تطبیقی اقبال که در تعریف و تبیین آن اقبال گفته است:

نقش قرآن تا در این عالم نشست / نقش‌های پاپ و کاهن را شکست

فاش گویم آنچه در دل مضمر است /این کتابی نیست چیز دیگر است

چون به جان در رفت جان دیگر شود / جان چو دیگر شد جهان دیگر

مثل حق پنهان و هم پیداست این / زنده و پاینده و گویاست این

اندرو تقدیرهای غرب و شرق / سرعت اندیشه پیدا کن چو برق

با مسلمان گفت جان بر کف بنه / هر چه از حاجت فزون داری بده

آفریدی شرع و آئینی دگر / اندکی با نور قرآنش نگر

از بم و زیر حیات اگه شوی / هم زتقدیر حیات اگه شوی

محفل ما بی‌می و بی‌ساقی است /ساز قرآن را نواها باقی است

زخمه ما بی‌اثر افتد اگر /آسمان دارد هزاران زخمه‌ور

ذکر حق از امتان آمد غنی / از زمان و از مکان آمد غنی

ذکر حق از ذکر هر ذاکر جداست /احتیاج روم و شام او را کجاست

حق اگر از پیش ما برداردش /پیش قومی دیگری بگذاردش

از مسلمان دیده‌ام تقلید و ظن /هر زمان جانم بلرزد در بدن

ترسم از روزی که محرومش کنند /آتش خود بر دل دیگر زنند

کلیات اقبال – جاوید نامه – ص 317 – س 1 به بعد

د – تفسیر کردن قرآن از دالان اسلام صوفیانه و اشعری‌گری مولوی (مثل تفسیر سوره حدید ایشان) جهت تبیین اسلام دگماتیسم صوفیانه خود در مدل اسلام تجربت اندیش.

ه – اولویت بخشیدن نهائی، تجربه صوفیانه مولوی و امثالهم بر تجربه نبوی پیامبر اسلام تحت لوای کشف مقوله عشق در اسلام صوفیانه مولوی در برابر مقوله خشیت قرآن. (قابل توجه است که آنچنانکه فوقا هم مطرح کردیم، «مقوله عشق» در دیسکورس صوفیانه مولود، «اعتقاد به جهان شناختی دو ساحتی افلاطونی می‌باشد». که خود مولوی به این جهان شناختی دو ساحتی افلاطون اعتقاد داشت آنچنانکه حافظ نیز بر این سیاق فکر می‌کرد).

و - مطلق کردن، «منظومه فکری صوفیانه مولوی» که بسترساز تبلیغ و ترویج و «جایگزینی جهان‌بینی دو ساحتی افلاطونی مولوی به جای جهان‌بینی توحید اسلام تطبیقی اقبال و شریعتی» در دهه 70 گردید. قابل ذکر است که، آنچنانکه قبلا هم به اشاره رفت، «مبنای جهان شناختی و جهان‌بینی تمامی عرفا و اسلام صوفیانه در تمامی مذاهب و رویکردهای مختلف از جمله خود مولوی و حافظ و غیره، اعتقاد به ثنویت جهان شناختی افلاطونی توسط دو ساحتی دیدن جهان و وجود می‌باشد.»

ز - طرح، رازدانی در کنار عقل نقاد خودبنیاد به عنوان «گوهر روشنفکر دینی» در برابر طرح مسئولیت پذیری و خودآگاهی پذیری شریعتی به عنوان گوهر روشنفکر دینی پارادوکسی بود که فرج دباغ جهت مقابله کردن با اسلام تغییرساز و اجتماعی اقبال و شریعتی مطرح کرد.

ح - متافیزیک حداکثری اسلام دگماتیسم صوفیانه فرج دباغ در کانتکس تاسی او از این شعر مولوی در مثنوی – دفتر اول – ص 18 – سطر 4 بیت 312 که می‌گوید:

گه چنین بنماید و گه ضد این / جز که حیرانی نباشد کار دین

که مطابق این شعر مولوی، فرج دباغ فونکسیون دین را علاوه بر اینکه محدود به فرد می‌کند فراورده نهایی آن را، ایجاد حیرت در فرد تعریف می‌کند. برعکس ادعای پیامبر اسلام که در سوره حدید آیه 25 کار دین را شورانیدن توده‌ها بر علیه نظام‌های حاکم قدرت ثلاثه جهت برپائی قسط معرفی می‌نماید.

«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَينَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيعْلَمَ اللَّهُ مَنْ ينْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِي عَزِيزٌ - هدف ارسال رسل از آدم تا خاتم این بوده است که ما خداوند آن‌ها را فرستادیم تا با بینات و کتاب و میزان، توده‌های جوامع مختلف بشری را جهت برپائی قسط و عدالت برشورانند و آهن را در این رابطه قرار دادیم چراکه در آهن هم قدرت نهفته است و هم صنعت و منفعت و البته در نهایت برای اینکه بدانیم تا چه کسانی در غیبت رسل پیامبرانشان را نصرت می‌کنند. به درستی که خداوند هم قوی است و هم عزیز است» (سوره حدید - آیه 25).

ط - باز در همین رابطه برعکس دیدگاه فرج دباغ، پیامبر اسلام جهت راززدائی کردن اسکولاستیکی جهان، انسان‌ها را آنچنانکه در فصل اول کتاب فکر دینی اقبال هم شاهد هستیم، به مطالعه مکرر طبیعت تشویق می‌کند.

«تَبَارَكَ الَّذِي بِيدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ - الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَياةَ لِيبْلُوَكُمْ أَيكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ - الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ - ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَينِ ينْقَلِبْ إِلَيكَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِيرٌ - پر برکت است خدائی که وجود به دستش ریزش کرد و بدین ترتیب است که او بر همه این وجود توانا است - همان خداوندی که موت و حیات را آفرید تا بیازماید شما را در عمل خودتان و اوست خدائی که هم عزیز است و هم غفور - همان خداوندی که هستی و وجود را خلق کرد پس اگر تو در این خلقت حیران شدی - اقدام به بازفهمی در جهان و وجود بکن، چراکه توحید در خلقت این جهان مانع از رازآلود بودن این خلقت می‌شود پس اگر باز هم این جهان برایت رازآلود بود، دوباره در شناخت خود شک بکن و اقدام به بازفهمی مجدد آن بکن، بدین ترتیب است که دیگر برای تو این جهان رازآلود نخواهد بود تا تو گرفتار حیرت و حیرانی بشوی» (سوره ملک – آیات 1 تا 4).

ادامه دارد