«جنبش زنان ایران» در مسیر «رهائی» - قسمت ششم

 

یادمان باشد که در یک تقسیم‌بندی بزرگ نابرابری‌های موجود در جامعه امروز ایران شامل:

1 - نابرابری‌های حقوقی،

2 - نابرابری‌های اقتصادی، می‌شوند که خود نابرابری‌های حقوقی شامل:

الف – نابرابری‌های جنسیتی،

ب – نابرابری‌های سیاسی،

ج – نابرابری‌های مذهبی،

د - نابرابری‌های اقلیتی قومی می‌باشند.

آنچنانکه نابرابری‌های اقتصادی شامل:

1 - نابرابری‌های طبقاتی،

2 - نابرابری‌های توزیع درآمد،

3 - نابرابرهای توسعه اقتصادی می‌باشند.

طبیعی است که در کادر چنین تعریفی از نابرابری‌های موجود در جامعه ایران، «مبارزه با این نابرابری‌ها می‌تواند دارای جوهر مبارزه با فقر هم باشند». به عبارت دیگر، آنچنانکه در جامعه امروز ایران مبارزه با نابرابری‌ها دارای جوهر و مضمون مبارزه با فقر می‌باشد، مبارزه با فقر به صورت مکانیکی (جدای از مبارزه با نابرابری‌ها)، نمی‌تواند به مبارزه با نابرابری‌ها بیانجامد. آنچنانکه بارها و بارها این موضوع در دهه 60 و دهه 80 در جامعه ایران توسط ظهور پوپولیسم تجربه کرده‌ایم و در دهه اول و دوم قرن بیست و یکم خلق‌های کشورهای آمریکای لاتین این مهم را با ظهور پوپولیسم چاوزی تجربه نمو ده‌اند.

به طوری که در این رابطه می‌توان داوری کرد که «علت شکست پوپولیسم چاوزی در آمریکای لاتین همین مبارزه مکانیکی با فقر، خارج مبارزه همه جانبه با نابرابری‌های حقوقی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در جوامع فلاکت‌زده آمریکای لاتین می‌باشد». عنایت داشته باشیم که «جوهر دموکراسی - سوسیالیستی شریعتی مبارزه همزمان با نابرابری‌ها و فقر به صورت هیرارشیک، بر پایه اولویت مبارزه با نابرابری‌ها می‌باشد». قابل ذکر است که در جامعه امروز ایران که جمعیت حاشیه‌نشینان شهری بیش از 18 میلیون نفر می‌باشد و تنها شهر تهران جمعیت حاشیه‌نشینانش بیش از پنج میلیون نفر است که در مقایسه با جمعیت 13 میلیون نفری طبقه کارگر و زحمتکشان ایران و جمعیت دو میلیون نفری معلمان و جمعیت چهار میلیون نفری دانشجویان، می‌توانیم به شرایط حساس هرم جنبش‌های اردوگاه امروز مستضعفین ایران، آگاهی پیدا کنیم؛ و به این حقیقت بزرگ آگاهی پیدا کنیم که پاشنه آشیل جنبش‌های اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران و پاشنه آشیل آینده جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین، همین جنبش حاشیه‌نشینان شهری می‌باشد که به علت فقر خانمانسوز حاکم بر حاشیه‌نشینان ایران، به یکباره سونامی‌وار به صورت خودجوش و خودانگیخته حرکت می‌کنند و «آش را با جاش، با خود می‌برند» و تمامی شاخه‌های دیگر جنبش‌های اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران، مانند سال 57 به دنبال خود می‌کشند و در فقدان سازمان‌گری و تشکیلات و رهبری، همه آنچه را که حاصل کرده‌اند، دو دستی تقدیم ارتجاع یا پوپولیسم ستیزه‌گر و غارتگر می‌کنند.

به همین دلیل هر گونه حرکت خودجوش مدیریت نشده توسط جنبش‌های درون اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران می‌تواند باعث پیشرو شدن فاجعه بار جنبش حاشیه‌نشینان 18 میلیون نفری ایران بشود. که آنچنانکه در جریان انقلاب ضد استبدادی بهمن ماه 57 تجربه کردیم، پیشرو شدن جنبش حاشیه‌نشینان شهری علاوه بر اینکه باعث می‌گردد تا تمامی شاخه‌های دیگر جنبش‌های اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران، حتی جنبش کارگری تحت هژمونی جنبش حاشیه‌نشینان شهری درآیند، عاملی می‌شود تا هژمونی جنبش حاشیه‌نشینان شهری، بسترساز ظهور پوپولیسم و رهبری ارتجاع مذهبی یا برتری جناح‌های درونی قدرت حاکم بشود.

باری، نکته‌ای که در این رابطه جنبش زنان ایران باید به آن توجه داشته باشند اینکه از یکطرف پیوند جنبش زنان ایران با شاخه‌های دیگر جنبش‌های اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران برای جنبش زنان ایران به صورت یک امر حیاتی می‌باشد آنچنانکه جنبش زنان ایران بدون پیوند با شاخه‌های دیگر جنبش‌های اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران، هرگز به صورت منفرد نمی‌تواند به حداقل خواسته‌های خود دست پیدا کند؛ و در رابطه با پیوند جنبش زنان ایران با شاخه‌های دیگر جنبش‌های اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران، بزرگ‌ترین خطری که در کمین جنبش زنان ایران قرار دارد، جایگاه جنبش 18 میلیون نفری حاشیه‌نشینان شهری ایران می‌باشد. چرا که هر آن شرایط جهت تحمیل هژمونی جنبش حاشیه‌نشینان بر جنبش زنان ایران (مانند سال 57) آماده است.

طبیعی است که عدم سازمان‌گری جنبش زنان ایران در این شرایط تندپیچ تاریخ ایران به همراه حضور توده بدون سازماندهی شده جنبش زنان ایران، شرایط جهت دنباله‌روی جنبش زنان ایران فراهم می‌باشد. تنها عاملی که می‌تواند از سقوط جنبش زنان ایران در این شرایط جلوگیری نماید، همان سفارش ابوالقاسم لاهوتی شاعر بزرگ سوسیالیست ایرانی می‌باشد که می‌گفت: «چاره رنجبران، وحدت و تشکیلات، است

بنابراین اگر جنبش زنان ایران در این شرایط می‌خواهند توسط آسیب‌شناسی حرکت خود به مبارزه با آفت‌های جنبش خود بپردازند، باید در سرلوحه حرکت خود بر دو اصل «وحدت درونی جنبش و پیوند با شاخه‌های دیگر جنبش‌های اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران» تکیه کنند. پر واضح است که به موازات وحدت درونی جنبش و پیوند با شاخه‌های دیگر جنبش‌های اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران، باید به سازماندهی و سازمان‌گری خود نیز اهمیت کافی بدهند؛ زیرا نکته‌ای که در این رابطه جنبش زنان ایران نباید فراموش کنند اینکه حرکت به صورت توده‌ای بی‌شکل یا بدون سازماندهی شده زنان ایران، باعث می‌گردد تا جنبش زنان ایران به صورت طعمه‌ای آماده در خدمت جناح‌های درونی حاکمیت برای بالا بردن قدرت چانه‌زنی خود، در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت درآیند. همان بازی که در 38 سال گذشته بارها و بارها شاهد آن بوده‌ایم.

در خصوص مقایسه دو انقلاب مشروطیت و انقلاب ضد استبدادی بهمن ماه 57 مردم ایران بر پایه جایگاه زنان ایران در این دو انقلاب، باید توجه داشته باشیم که هر چند انقلاب مشروطیت سال 1906 ایران نخستین انقلاب دموکراتیک در کشورهای پیرامونی بود، اما به لحاظ آسیب‌شناسی بزرگ‌ترین ضعف انقلاب مشروطیت، خلاء حضور زنان در این انقلاب بود؛ زیرا همین خلاء حضور زنان در انقلاب مشروطیت باعث گردید (که به علت حاکمیت اسلام فقاهتی در دو شاخه مشروعه شیخ فضل الله نوری و مشروطه آخوند خراسانی و نائینی آن که هر دو شاخه اسلام فقاهتی فوق در خصوص نفی حقوق دموکراتیک زنان ایران اختلافی نداشتند)، تا در قانون اساسی مشروطیت حتی به حداقل حقوق زنان که حق انتخاب کردن و حق انتخاب شدن است، هم بهائی داده نشود. تا آنجا که زنان ایران تا دهه 40 از این حق ابتدائی مدنی و سیاسی خود محروم بودند.

شاید بزرگترین عامل غیبت زنان ایران در انقلاب مشروطیت، حاکمیت سنت زن‌ستیز و مذهبی و اسلام فقاهتی زن‌ستیز بر جامعه سنت‌زده و استبدادزده و فقه‌زده ایران بود. تا آنجا که در این رابطه می‌توانیم انقلاب مشروطیت را یک انقلاب مذکر بدانیم؛ و اگر نظریه تروتسکی که می‌گوید: «معیار دموکراسی در هر جامعه، حضور و نقش زنان و دستیابی زنان به حقوق دموکراتیک‌شان می‌باشد» بپذیریم، می‌توانیم چنین داوری کنیم که «علت شکست انقلاب مشروطیت، همین عدم حضور زنان و همین محروم بودن زنان ایران از حق مسلم ابتدائی حقوق دموکراتیک‌شان بوده است

لذا به موازات شکل‌گیری مدرنیته نظری و عملی در جامعه ایران، از آنجائیکه «مدرنیته نظری» (که از اواخر قرن نوزدهم توسط ترجمه آثار انقلاب کبیر فرانسه به وسیله روشنفکران ایرانی به صورت وارداتی شکل گرفت) با «مدرنیته عملی و حکومتی و وارداتی رضا خانی تزریق شده از بالا» در دهه اول و دوم قرن هجری جاری، در تناقض و تضاد بود تا آنجا که می‌توان «مدرنیته وارداتی و حکومتی و تزریق شده از بالای رضاخانی، یک مدرنیته بی‌ریشه تعریف کرد». چرا که مدرنیته رضاخانی یک مدرنیته تقلیدی اقتباس کرده از کمال آتاتورک در ترکیه جدید بود که به شیوه آتاتورک، رضا خان تلاش می‌کرد تا مانند آتاتورک، در سایه مدرنیته حکومتی و تزریقی و تحمیلی، به جنگ اسلام فقاهتی و سنت‌های منحط تاریخی و اتوریته روحانیت شیعه در جامعه ایران برود.

لذا در مقایسه مدرنیته تقلیدی و وارداتی و حکومتی رضاخانی با مدرنیته فرانسوی و مدرنیته آلمانی و مدرنیته انگلیسی، می‌توانیم داوری کنیم که مدرنیته رضاخانی به لحاظ بسترهای اولیه نظری، یک مدرنیته بی‌ریشه‌ای بود که از حداقل پایگاه نظری در این رابطه برخوردار نبود. باید در این رابطه به این نکته ظریف توجه داشته باشیم که به علت تقلیدی بودن مدرنیته رضاخانی از شیوه آتاتورک، رضا خان نتوانست در عرصه نظری، بین مدرنیته عملی خود و مدرنیته نظری روشنفکران ایرانی در نیمه دوم قرن نوزدهم پیوندی ایجاد نماید. البته هر چند بین مدرنیته نظری نهضت فرهنگی روشنفکران اواخر قرن نوزدهم ایران با مدرنیته عملی و تقلیدی رضاخانی افتراق و بیگانگی وجود داشت، اما باید به این مهم توجه داشته باشیم که هر دو مدرنیته فوق از خصیصه ضد مذهبی و سکولاریستی برخوردار بودند. البته دلیل ضد مذهبی بود جوهر هر دو مدرنیته نظری و عملی فوق این بود که:

اولاً مظروف این مدرنیته، جامعه سنت‌زده و فقه‌زده و استبدادزده ایران بود که بر اثر حاکمیت اسلام فقاهتی بر اندیشه و عمل جامعه ایران، به همه این مؤلفه‌ها انحطاط‌زده، جوهر فقهی بخشیده بود. لذا طبیعی بود که در شرایطی که عامل انحطاط جامعه ایران، گرفتار شدن این جامعه در ورطه سنت متصلب مذهبی فقه‌زده و استبدادزده بود، در مبارزه با این سنت متصلب مذهبی فقه‌زده و استبدادزده، جوهر مدرنیته نظری روشنفکران نیمه دوم قرن نوزدهم ایران و مدرنیته وارداتی و حکومتی و تقلیدی و ضد روحانیت رضاخانی، از مضمون ضد مذهبی برخوردار باشند.

ثانیاً از آنجائیکه مدرنیته نظری نهضت فرهنگی روشنفکران نیمه دوم قرن نوزدهم ایران، کپی‌برداری از مدرنیته نظری انقلاب کبیر فرانسه بود، با عنایت به اینکه مدرنیته فرانسوی برعکس مدرنیته آلمانی یک مدرنیته ضد مذهبی و سکولار بود، این امر باعث گردید تا از همان آغاز تکوین مدرنیته نظری نهضت فرهنگی روشنفکران نیمه دوم قرن نوزدهم در جامعه ایران، آن مدرنیته نظری یک مدرنیته ضد مذهبی و سکولار باشد؛ که همین جوهر ضد مذهبی مدرنیته وارداتی نهضت فرهنگی روشنفکران ایرانی در اواخر قرن نوزدهم، باعث گردید تا توده‌های پائینی جامعه ایران جهت مقابله با این مدرنیته ضد مذهبی فرانسوی، به جای جدائی از سنت منحط فقه‌زده و استبدادزده قبلی خود، بیشتر به دامن این سنت فقه‌زده و منحط خود پناه ببرند که این موضوع باعث متصلب شدن بیشتر سنت فقه‌زده حاکم بر ذهنیت مردم ایران گردید.

نمایش انقلاب مشروطیت و نقش روحانیت ارتجاعی در انحراف این انقلاب و پیروی بی‌چون و چرای مردم ایران از روحانیت در انقلاب مشروطیت معرف اثبات داوری فوق می‌باشد. در صورتیکه اگر از همان نیمه دوم قرن نوزدهم روشنفکران ایرانی به جای تاسی و تقلید از مدرنیته ضد مذهبی فرانسوی، بر مدرنیته آلمانی تکیه می‌کردند، شرایط تاریخی مدرنیته در جامعه ایران صورتی غیر از این پیدا می‌کرد که ما هم در مشروطیت شاهد آن بودیم و هم الی الان شاهدان هستیم؛ چراکه برعکس مدرنیته مذهب‌ستیز و سکولار فرانسوی که در جنگ با کلیسای قرون وسطائی شکل گرفت، مدرنیته آلمانی که مولود برتری پروتستان‌ها بر کاتولیک‌ها در جنگ مذهبی داخلی به رهبری لوتر و کالون بود، یک مدرنیته مذهب‌گرا می‌باشد.

ادامه دارد