اقبال «پیام – آوری» برای عصر ما که از نو باید او را شناخت – قسمت سی و هفت
«متافیزیک زمان محوری اقبال» در ترازوی «متافیزیک دیالکتیک محوری شریعتی»
ما که باشیم ای تو ما را جان و جان / تا که ما باشیم با تو در میان
ما عدمهاییم و هستیهای ما / تو وجود مطلق فانی نما
ما همه شیران ولی شیر علم / حملهمان از باد باشد دم به دم
حملهمان از باد و ناپیداست باد / جان فدای آن که ناپیداست باد
باد ما و بود ما از داد توست / هستی ما جمله از ایجاد توست
لذت هستی نمودی نیست را / عاشق خود کرده بودی نیست را
مولوی – مثنوی – دفتر اول – ص 14 و 15
از جمادی مردم و نامی شدم / از نما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم / پس چه ترسم کی زمردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر / تا بر ارم از ملائک بال و پر
وزملک هم بایدم جستن زجو / کلشی ء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک پران شوم / آن چه آن در وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون / گویدم انا الیه راجعون
مثنوی – دفتر سوم – ص 199
پر واضح است که محمد اقبال در چارچوب همین دستگاه متافیزیک حیاتمحور خودش است که میتواند به تفسیر معنوی از جهان بپردازد، چراکه اقبال جز حیات در کلان وجود چیزی نمیدید.
2 - محمد اقبال لاهوری در چارچوب همین دستگاه متافیزیک خودش است که معتقد است که توسط بیولوژی باید انسان را شناخت نه توسط فلسفه یونانی. پر پیداست که این رویکرد اقبال به انسان زائیده همان رویکرد حیاتمحوری به وجود و انسان هست لذا در این رابطه است که اقبال قصه خلقت آدم در قرآن که در سوره بقره از آیه 30 تا آیه 38 به تفصیل در باب آن صحبت شده است، قصه یک شخص یا دو شخص به نام آدم و حوا نمیداند بلکه برعکس اقبال بر این باور است که قصه آدم در قرآن قصه انسان و بشر است؛ و به همین دلیل است که اقبال آدم را «ابوالبشر یا انسان اول» نمیداند و با تاسی از آیه 11 سوره اعراف «وَلَقَدْ خَلَقْنَاکمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِکةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ...» میگوید: «قصه آدم در قرآن که در آیات 30 تا 38 سوره بقره در باب آن صحبت شده است مربوط به بعد از خلقت آدم و انسان در زمین هست نه همان زمان خلقت آدم و انسان و بشر.»
بنابراین در این رابطه است که اقبال نتیجه میگیرد که آدم در قرآن نماینده همه بشریت و انسانها هست نه یک فرد خاص؛ و از این جا است که اقبال پس از اینکه قصه آدم در قرآن به همه انسانها تعمیم میدهد، از همین قصه آدم در قرآن سه خصیصه و خودویژگی انسان در رویکرد قرآن را مطرح میکند که این سه خصیصه عام همه انسانها از نگاه قرآن عبارتند از:
الف – آدمی و انسان برگزیده خدا است. «ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیهِ وَهَدَی» (سوره طه - آیه 122).
ب – آدمی و انسان خلیفه و جانشین خداوند است. «وَإِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلَائِکةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً...» (سوره بقره - آیه 30).
ج - آدمی و انسان امانتدار خداوند هست. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا...» (سوره احزاب - آیه 72).
البته از نظر اقبال امانتی که از جانب خداوند تحویل انسان گردیده است، همان «من» یا «خودی» هست که حیات در عرصه تطور و تکامل خود در آدمی توانسته است در ساختار وجودی انسان ایجاد نماید؛ و در چارچوب همین «من» و «خود» و فردیت آدمی است که او معتقد است که به خاطر اینکه این «من» و «خود» و فردیت از جنس حیات هست، از بین نمیرود و باقی میماند و مبنائی برای خلود انسان است تا آنانیکه توانستهاند لیاقت حشر در قیامت در جهان را کسب کنند، بتوانند در قیامت توسط همین «من» و «خود» و یا حیات متعالی از جوهر اعمال و پراکسیس دنیائی خود بهرهمند گردند.
«فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیرًا یرَهُ - وَمَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یرَهُ» (سوره زلزال – آیات 7 و 8).
بنابراین در این رابطه است که در متافیزیک اقبال بهشت و جهنم دو مکان نیستند، بلکه دو حالت «خود» یا «من» میباشند که توسط اعمال دنیائی فرد مادیت پیدا میکنند. همچنین در این متافیزیک خلود و حشر حق همه انسانها نیست، بلکه لیاقتی است که افرادی (نه همه انسانها) در دنیا کسب میکنند ؛ و باز در چارچوب رویکرد فوق به «خود» و «من» بهعنوان نموداری از تطور و تکامل حیات در وجود انسان است که اقبال توسط دستگاه متافیزیک خود به عنصر «آگاهی» در انسان میرسد و «آگاهی» در انسان را همان «من» و یا «خود» مطرح مینماید و مبنای تکوین این «آگاهی» و «خود» و «من» در انسان را با استفاده از آیه 31 سوره بقره قدرت مفهومسازی انسان تعریف میکند.
«وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلَائِکةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ کنْتُمْ صَادِقِینَ - قَالُوا سُبْحَانَک لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّک أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکیمُ - قَالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کنْتُمْ تَکتُمُونَ» (سوره بقره - آیات 31 الی 33).
اقبال با تاسی از این آیه قرآن جهت تبیین «آگاهی» یا «من» یا «خود» انسان میگوید از خودویژگیهای انسان در قرآن همین قدرت مفهومسازی هست که مطابق آن آدمی میتواند توسط مفهومسازی، اختراع کلیات ذهنی بکند؛ و همین مفهومسازی بستر آگاهی انسان در مؤلفههای مختلف آن میشود که خود این عامل تکوین «آگاهی» و «من» و «خود» در انسان است.
3 - از آنجائیکه در متافیزیک اقبال او از حیات شروع میکند و پایه تبیین وجود در رویکرد او بر پایه حیات استوار هست و در عرصه تطور و تکامل حیات است که او به انسان میرسد و تجلی خداوند در جهان را در چارچوب همین حیات تعریف مینماید و بدون تردید اقبال در متافیزیک خودش پس از دستیابی به حیات در عرصه کلان وجود، به پدیده تکامل و نو شوندگی و نوآوری حیات در کلیت وجود برخورد کرده است که برای اقبال و در دستگاه متافیزیک اقبال امکان عبور از این پدیده عظیم وجود نداشته است، به عبارت دیگر اقبال نمیتوانسته است در چارچوب متافیزیک مبتنی بر حیات خود، بدون اصل تطور و تکامل و نو شوندگی و نوآوری حیات به تبیین جهان دست پیدا کند.
بدین خاطر از اینجا بوده است که اقبال در دستگاه متافیزیک خود به کشف عظیم موضوع «زمان در هستی و حیات» رسیده است . بدون تردید در این رابطه است که محمد اقبال را باید فیلسوف و کاشف زمان در هستی نامید؛ و باز به همین دلیل است که باید داوری کرد که متافیزیک اقبال بر ستون زمان استوار هست، چراکه اقبال توسط کشف عظیم زمان در خلقت بود که برای اولین بار توانست تکامل و نو شوندگی و نوآوری حیات در عرصه وجود را تبیین نماید؛ و توسط کشف عظیم زمان در عرصه وجود بود که اقبال توانست، نوآوری و نو شوندگی و تکامل در عرصه حیات را بهصورت دینامیک تبیین نماید.
زمان در دستگاه متافیزیک اقبال رمز خلاقیت و نو شوندگی و تکامل در وجود است. در متافیزیک اقبال این زمان است که در عرصه حیات وجود را میشکافد و به سوی آینده باز از پیش مقدر نشده پیش میرود. متافزیک اقبال با تکیه بر زمان است که میتواند نشان دهد که هستی بسته نیست. متافیزیک اقبال با تکیه بر کشف عظیم زمان واقعی در وجود است که میتواند زنده بودن خداوند و نو شوندگی خداوند در عرصه نو شوندگی وجود را تبیین نماید.
متافیزیک اقبال تنها توسط کشف عظیم زمان است که میتواند خدای دائماً در حال خلق جدید قرآن را «یسْأَلُهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» (سوره الرحمن - آیه 29) را تبیین نماید. متافیزیک اقبال تنها توسط کشف عظیم زمان است که میتواند تبیین کند که جهان سر و پای حیات است و حیات عین نو شدن است و حیات عین حرکت و غایت است و حیات عین مقصد است و حیات مقصد از پیش تعیین شده ندارد. متافیزیک اقبال تنها توسط کشف عظیم زمان است که میتواند دامنه کنشگری زمان را به خود خداوند هم تعمیم دهد. متافیزیک اقبال تنها توسط کشف عظیم زمان است که میتواند تبیین نماید که در ساختار کلان وجود ماده مولود حیات است، نه اینکه حیات مولود ماده باشد و حیات تقدم بر ماده دارد؛ و جوهر هستی حیات است نه ماده و بدون زمان، برای حیات امکان تکامل و تطور وجود ندارد؛ و بیزمانی تکرار و رکود است و وجود یکپارچه حرکت است؛ و جدائی وجود از حرکت غیر ممکن هست؛ و وجود عین حرکت است؛ و زمان عین حرکت است؛ و زمان در وجود قرار دارد نه وجود در زمان؛ و هیچ چیز در جهان حتی خود خداوند هم نمیتواند خالی از زمان بشود.
پایان