اقبال پیام – آوری برای عصر ما که از نو باید او را شناخت – قسمت پنجاه و سه

«عرفان نوین»، «کلام نوین»، «فقه نوین» و «فلسفه نوین» بازسازی شده اقبال و شریعتی

بر پایه «تجربه دینی» (دو مؤلفه‌ای انفسی و آفاقی)، «خدای خالق»، «انسان مختار»، «عقل برهانی استقرائی» و «پیامبر خاتم»

 

مقام امن و می بی‌غش و رفیق شفیق / گرت مدام میسر شود زهی توفیق

جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است / هزار بار من این نکته کرده‌ام تحقیق

دریغ و درد که تا این زمان ندانستم / که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق

دیوان حافظ – دکتر یحیی قریب – ص 267 – سطر یک به بعد

چراکه او بر این باور است که «گرت مدام میسر شود زهی توفیق» برای حافظ نه تنها جامعه و دشمن بیرون تعریفی ندارد، حتی رفتن به بهشت هم ارزش بیرون آمدن از مقام امنش ندارد.

از در خویش خدایا به بهشتم مفرست / که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس

دیوان حافظ – ص 238 – سطر 5

بنابراین حافظ غیر واقعی می‌گوید که او به دنبال شکافتن فلک و انداختن طرحی نو در جهان می‌باشد

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم / فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد / من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم

بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه / که از پای خمت ناگه به حوض کوثر اندازیم

دیوان حافظ – ص 313 - سطر 6 به بعد

و غیر واقعی می‌گوید: «چرخ را بر هم می‌زنم اگر غیر مرادم برود.»

چرخ بر هم زنم آر غیر مرادم گردد / من نهانم که زبونی کشم از چرخ فلک

دیوان حافظ – ص 270 – سطر 6

چراکه اصلاً در تجربه باطنی صوفیانه و عارفانه، «جائی برای برونی کردن تجربه انفسی وجود ندارد و جز دشمن درونی که همان نفسش می‌باشد، چیز دیگر نمی‌بیند تا با او بجنگد و نابودش کند» برعکس رویکرد عرفان دینامیک تطبیقی پیامبرانه که در بستر تجربه دینی دو مؤلفه‌ای انفسی و آفاقی تلاش می‌کنند تا این نفس یا به قول اقبال «خودی» خود را همزمان در پراکسیس سه مؤلفه‌ای انفسی و اجتماعی و طبیعی (به قول معلم کبیرمان شریعتی توسط «عبادت، کار و مبارزه اجتماعی») رشد و تکامل بدهند و البته برای «عرفان کلاسیک گذشته، کشتن خودی کاری کارستان بوده است.»

کشتن خود کار عقل و هوش نیست / شیر باطن سخره خرگوش نیست

دوزخست این نفس و دوزخ اژدهاست / کو بدریاها نگردد کم و کاست

هفت دریا را در آشامد هنوز / کم نگردد سوزشان خلق سوز

سنگ‌ها و کافران سنگدل / اندر آیند اندرو زار و خجل

هم نگردد ساکن از چندین غذا / تا زحق آید مر او را این ندا

سیر گشتی سیر گوید نی هنوز / اینت آتش اینت تابش اینت سوز

عالمی را لقمه کرد و در کشید / معده‌اش نعره زنان هل من مزید

حق قدم بر وی نهد از لامکان / آنگه او ساکن شود از کن فکان

چونک جز و دوزخست این نفس ما / طبع کل دارند جمله جزوها

این قدم حق را بود کو را کشد / غیر حق خود کی کمان او کشد

در کمان ننهند الا تیر راست / این کمان را باژگون کژ تیرهاست

راست شو چون تیر و اره از کمان / کز کمان هر راست بجهد بی‌گمان

چونک واگشتیم زپیکار برون / روی آوردیم به پیکار درون

قد رجعنا من جهاد الاصغریم / با نبی اندر جهاد اکبریم

قوتی خواهم زحق دریا شکاف / تا بسوزن بر کنم این کوه قاف

سهل شیری دان که صف‌ها بشکند / شیر آن را دان که خود را بشکند

مثنوی – دفتر اول – ص 71 – ابیات 1410 تا 1425

باری برعکس تجربه باطنی صوفیانه، در تجربه دینی پیامبرانه دو مؤلفه‌ای انفسی و آفاقی هر چند تجربه دینی مانند تجربه باطنی صوفیانه از جنبه انفسی و درونی و فاز حرائی شروع می‌شود، اما برعکس تجربه باطنی صوفیانه عرفان کلاسیک گذشته در تجربه دینی پیامبرانه سمت‌گیری نهائی تجربه انفسی در عرصه برونی آفاقی مادیت پیدا می‌کند؛ و لذا در این رابطه است که اقبال (برعکس مولوی که پس از تجربه باطنی صوفیانه‌اش پر کاهی در مصاف تندباد می‌شود) پس از مرحله انفسی تجربه دینی خودش در فرایند تجربه آفاقی‌اش، مادیت برونی و اجتماعی آن تجربه درونی و انفسی‌اش را اینچنین تعریف می‌کند:

تیر و سنان و خنجر و شمشیرم آرزوست / با من میا که مسلک شبیرم (امام حسین و عاشورا و کربلا) آرزوست

از بهر آشیانه خس اندوزیم نگر / باز این نگر که شعله درگیرم آرزوست

گفتند لب به بند و زاسرار ما مگو / گفتم که خیر نعره تکبیرم آرزوست

گفتند هر چه در دلت آید زما بخواه / گفتم که بی‌حجابی تقدیرم (سرنوشت آشکار) آرزوست

از روزگار خویش ندانم جز این قدر / خوابم زیاد رفته و تعبیرم آرزوست

کو آن نگاه ناز (پیامبر اسلام) که اول دلم ربود / عمرت دراز باد همان تیرم آرزوست

کلیات اشعار فارسی اقبال - فصل می باقی – ص 248 – سطر 7 به بعد

و در این رابطه بود که محمد اقبال در عرصه «برونی و آفاقی کردن تجربه دینی انفسی‌اش، برای خودش نقش اجتماعی موسای کلیم قائل بود.»

دم مرا صفت باد فروردین کردند / گیاه را زسر شکم چو یاسمین کردند

نمود لاله صحرانشین زخونابم / چنانکه بادهٔ لعلی به ساتگین کردند

بلند بال چنانم که بر سپهر برین / هزار بار مرا نوریان کمین کردند

فروغ آدم خاکی زتازه کاری‌هاست / مه و ستاره کنند آنچه پیش ازین کردند

چراغ خویش (اشاره اقبال به حرکت نظری و عملی خودش است) برافروختم که دست کلیم (اشاره اقبال به ید بیضای موسای کلیم می‌باشد) / درین زمانه نهان زیر آستین کردند

درآ به سجده و یاری زخسروان مطلب / که روز فقر نیاگان ما چنین کردند

کلیات اشعار فارسی محمد اقبال – فصل زبور عجم - ص 154 – سطر 11 به بعد

و باز در همین رابطه است که علامه محمد اقبال لاهوری در خصوص برتری تجربه‌های دینی و درونی و انفسی خودش و مادیت یافتن فونکسیون فرایند انفسی در عرصه آفاقی جامعه و تاریخ بشر اینچنین تبیین می‌نماید.

زخاک خویش طلب آتشی که پیدا نیست (دیگر مانند موسی به دنبال آتش در صحرای سینا برای کسب تجربه نبوی نرو بلکه از خاک وجودی خودت این آتش را دنبال کن) / تجلی دگری در خور تقاضا نیست (نبوت تمام شده است تجلی نبوی دیگر در این زمان وجود ندارد)

به ملک جم ندهم مصرع نظیری را (نظیری نیشابوری عارف و شاعر) / کسی که کشته نه شد از قبیله ما نیست

اگر چه عقل فسون پیشه (عقل ابزاری) لشکری انگیخت / تو دل گرفته نه باشی که عشق تنها نیست (اشاره به تجربه دینی خودش است)

تو ره شناس نه‌ئی وز مقام بی‌خبری / چه نغمه ایست که در بربط سلیمی نیست

نظر به خویش چنان بسته‌ام (اشاره اقبال به حل شدگی‌اش در عرصه تجربه دینی و درونی و انفسی و آفاقی‌اش می‌باشد) که جلوهٔ دوست (تجلی خداوند) / جهان گرفت و مرا فرصت تماشا نیست

بیا که غلغله در شهر دلبران فکنیم / جنون زنده دلان (اشاره اقبال به تجربه‌های دینی خودش است) هرزه گرد صحرا نیست

زقید و صید نهنگان حکایتی آور (اشاره اقبال به عظمت جهان‌بینی خودش در عرصه پراکسیس انفسی و آفاقی‌اش می‌باشد) / مگو که زورق ما روشناس دریا نیست

مرید همت آن رهروم که پا نگذاشت / به جاده‌ئی که درو کوه و دشت و دریا نیست (اشاره اقبال به این است که در رفتن آفاقی نباید مسیر ساده را انتخاب کرد بلکه برعکس باید مسیر سخت و پر پیچ و خم انتخاب کرد)

شریک حلقهٔ رندان باده پیما باش / حذر زبیعت پیری که مرد غوغا نیست (اشاره اقبال به این است که در عرصه پراکسیس آفاقی باید همراه با کسانی بشویم که رندان بلاکش هستند، نه نازپرود تنعم‌ها و رهبانان گوشه‌نشین)

کلیات اشعار فارسی محمد اقبال – فصل می باقی – ص 248 – سطر 1 به بعد

 

ادامه دارد