پاسخ به سوالهای رسیده - سؤال هیجدهم – قسمت پنجم
جنبش پیشگامان جهت اعتلای خودآگاهی (طبقاتی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و تاریخی) جامعه بزرگ ایران،
چگونه میتوانند با پرسشهای جدید، پاسخهای گذشته را به چالش بکشند؟
محمد اقبال لاهوری در بیان خاطرات و بیوگرافی خود مینویسد: «یک روز صبح مشغول تلاوت قرآن بودم. پدرم گفت چه میکنی؟ گفتم قرآن میخوانم. گفت: همیشه قرآن را آنچنان بخوان که گویی بر تو نازل شده است. اقبال میگوید همین یک جمله پدرم همیشه مثل نقشی که روی سنگ کنده باشند در دلم اثر گذاشت و از آن به بعد به هر آیهای از قرآن که میرسیدم خودم را در جایگاهی قرار میدادم که انگار این آیه بر من نازل میشود» آنچه منظور ما از نقل این خاطره از محمد اقبال لاهوری بود اینکه پیشگام و پیشگامان برای اینکه بتوانند به صورت تطبیقی قرآن را به حرف درآورند، باید در عرصه پرسش یا طلب به اندازهای رشد کنند که پیامبر اسلام در عصر و زمان خودش رشد و تعالی پیدا کرده بود.
بنابراین از مرحلهای پیشگام و پیشگامان میتوانند به فرایند تطبیقی به حرف درآوردن قرآن دست پیدا کنند که بتوانند در چارچوب طلب و پرسشهای فربه انسانی و اجتماعی و تاریخی مشخص درد مشترک همسان (بسان پیامبر اسلام در قرن هفتم میلادی) با بشریت پیدا کنند. باری، سوالی که در همین جا و در همین رابطه قابل طرح است اینکه چرا مردم ایران که در مشروطیت توانستند اولین انقلاب دموکراتیک قاره آسیا را به انجام برسانند و مردمی که توانستند در دهه 20 نخستین جنبش جهانی ضد استعمار نو در مرحله پسا جنگ بینالملل دوم بر علیه امپریالیسم جهانی تحت رهبری دکتر محمد مصدق به پیروزی برسانند، چرا در فرایند ایجابی جنبش ضد استبدادی سال 57 بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی شکست خوردند؟ و چرا این شکست (مردم ایران در فرایند ایجابی انقلاب ضد استبدادی سال 57) باعث گردیده است تا در طول 40 سال گذشته (پسا شکست انقلاب ضد استبدادی 57 در فرایند ایجابی) مردم ایران گرفتار مهیبترین هیولای استبداد و استثمار و استخفاف و استحمار تاریخ خود بشوند؟
در پاسخ اجمالی به این سؤال فربه است که باید بگوئیم علت و دلیل این شکست مردم ایران، همان پاسخ کهنه دادن به سؤال جدید مردم ایران در مبارزه ضد استبدادی سال 57 بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی بود. همان موضوعی که تاین بی از آن تحت عنوان انحطاط یک جامعه یاد میکند، چراکه در فرایند ایجابی انقلاب ضد استبدادی سال 57 تنها پکیج فلسفه سیاسی آلترناتیو رژیم توتالیتر و کودتائی پهلوی، «پکیج ولایت فقیه خمینی بود» که جوهر نظریه ولایت فقیه خمینی چیزی نبود جز آنچنانکه که مخملباف در یکی از فیلمهایش میگوید: «تصوف یا عرفان وقتی که با فقه ترکیب بشود از دل آن فاشیسم متولد میگردد» به عبارت دیگر ولایت فقیه خمینی چیزی جز سنتز ترکیب فقه و تصوف و فلسفه سیاسی نخبگان افلاطونی نبود؛ و به همین دلیل «نظریه ولایت فقیه خمینی» در سال 57 و در جریان پیروزی جنبش ضد استبدادی مردم ایران بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی «پاسخی کهنه برای سؤال جدید مردم ایران در جریان انقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران بود» و در نتیجه همین پاسخ کهنه خمینی به سؤال جدید مردم ایران (در خلاء و غیبت پاسخهای نو به سؤال جدید مردم ایران توسط پیشاهنگان و روشنفکران و پیشگامان و پیشروان سیاسی مردم ایران بود) که باعث گردید تا آن «پاسخ کهنه بدل به هیولای مهیب استبداد و استثمار و استخفاف و استحمار رژیم مطلقه فقاهتی در طول 40 سال گذشته بر جامعه شوربخت ایران بشود.»
بنابراین در این چارچوب است که پیشگامان امروز جامعه بزرگ ایران جهت بازشناسی گذشته تاریخی جامعه ایران و جهت مقابله کردن با «بازتولید استبداد» در آینده حرکت تحولخواهانه مردم ایران (برعکس آنچه که در 40 سال گذشته فرایند پسا انقلاب 57 با ظهور هیولای مهیب ولایت فقیه شاهد بودهایم) میبایست به این واقعیت تاریخی خودآگاهی پیدا کنند که در جنبش مشروطیت، هر چند مردم ایران در عرصه حرکت تحولخواهانه سلبی خود با نفی استبداد و تکیه بر قانونگرایی توانستند در مسیر جامعه (استبدادزده و فقهزده و سنتزده و تصوفزده) ایران «سوالی نو» مطرح کنند، اما در فرایند ایجابی پاسخ به آن «سؤال جدید» از آنجائیکه جامعه سیاسی ایران به حوزههای فقاهتی و روحانیت آن حوزههای هزار ساله جهت کسب پاسخ به سؤال خود پناه بردند، همین امر باعث گردید تا در فرایند ایجابی انقلاب دموکراتیک مشروطیت (که نخستین انقلاب دموکراتیک قاره آسیا بود) شکست بخورند، چرا که روحانیت حوزههای فقاهتی در چارچوب رویکرد دگماتیستی و ذاتگرایانه و روایتگرایانه خود هرگز و هرگز «توان پاسخ نو به سوالهای جدید مردم ایران در فرایند حرکت دموکراتیک انقلاب مشروطیت و قبل از آن و بعد از آن هرگز و هرگز نخواهند داشت.»
لذا به همین دلیل بود که دو پاسخی که (با پرسش جدید مردم ایران در عصر مشروطیت در برابر سؤال جدید ضد استبدادی مردم ایران) از طرف دو جناح روحانیت چه شیخ فضل الله نوری و چه آخوند خراسانی و نائینی مطرح گردید «بر پایه تائید حق حاکمیت و حق قدرت سیاسی و اجتماعی روحانیت حوزههای فقاهتی در دوران غیبت امام زمان قرار داشت، نه بر پایه حق دموکراتیک مردم ایران در تعیین سرنوشت سیاسی خود». فراموش نکنیم که آنچنانکه گرامشی میگوید: «وای به مرحلهای که گذشته متلاشی بشود، اما نو حاضر نباشد و یا وجود نداشته باشد تا جایگزین کهنه گردد». همین خلاء پاسخ نو به سؤال جدید مردم ایران باعث شکست انقلاب مشروطیت در فرایند ایجابی گردید و کار به آنجا رسانید که جنگ بین دو جناح روحانیت حوزههای فقاهتی در فرایند پسا انقلاب مشروطیت شرایط برای بازتولید استبداد محمدعلی شاه قاجار فراهم گرد و بنابه دعوت محمدعلی شاه قاجار، لیاخوف روسی مجلس نمایندگان مردم ایران را به توپ بست؛ و البته باز در همین رابطه بود که در سال 32 شاهد بودیم که مردم ایران در فرایند پسا پیروزی جنبش ضد استعماری و ملی کردن صنعت نفت تحت هژمونی دکتر محمد مصدق در شرایطی که فرایند دموکراتیک و دموکراسیخواهی خود را در مرحله ایجابی دنبال میکردند، با گرایش دوباره مردم ایران به روحانیت حوزههای فقاهتی جهت کسب پاسخ به سؤال جدید دموکراسیخواهی خود این امر باعث گردید تا با غلبه روحانیت دگماتیست حوزههای فقاهتی تحت رهبری ابوالقاسم کاشانی و بروجردی و بهبهانی، دوباره همان فاجعه مشروطیت در عرصه ایجابی حرکت دموکراتیک مردم ایران تکرار بشود؛ و روحانیت با تکیه بر بازتولید استبداد سیاسی مانند گذشته «پاسخی کهنه به پرسش نوین جامعه بزرگ ایران بدهند» که حاصل و سنتز این پاسخ کهنه روحانیت دگماتیست و ارتجاعی حوزههای فقاهتی به پرسش جدید مردم ایران، در سال 32 باعث گردید که همان کودتای شکست خورده 25 مرداد سال 32 (امپریالیسم آمریکا و امپریالیسم انگلیس و دربار کودتائی و توتالیتر پهلوی) در 28 مرداد 32 یعنی سه روز بعد (با حضور دو جناح روحانیت تحت هژمونی کاشانی و بروجردی و بهبهانی همراه با امپریالیسم آمریکا و امپریالیسم انگلیس و دربار کودتائی و توتالیتر پهلوی) کودتای شکست 25 مرداد 32 در 28 مرداد 32 بر علیه تنها دولت دموکراتیک تاریخ ایران به پیروزی برسد.
باز در ادامه همین انحراف بین پرسش جدید و پاسخ کهنه روحانیت حوزه فقاهتی بود که در جریان انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران شاهد بودیم که 18 هزار روحانیت حوزههای فقاهتی توسط 80 هزار مسجد و حسینسه توانستند (در خلاء سازماندهی و جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین و در غیبت پیشاهنگان سه مؤلفهای چریکگرای مدرن و ارتش خلقی مائوئیستی و تجزبگرایان طراز نوین لنینیستی) رهبری خود را بر انقلاب ضد استبدادی مردم شوربخت ایران نهادینه و تثبیت کنند؛ و توسط این تثبیت رهبری بود که خمینی و حواریون او توانستند مانند مشروطیت و سال 32 روحانیت حوزههای فقاهتی در لوای نظریه ولایت فقیه این بار هم پاسخی کهنه به سؤال جدید دموکراسیخواهانه و مبارزه ضد استبدادی مردم شوربخت ایران بدهند.
باری با یک نگاه کلی به شکستهای پی در پی جامعه بزرگ ایران در حرکت تحولخواهانه 150 سال گذشته خود میتوانیم چنین نتیجهگیری کنیم که عامل کلیدی شکست مردم شوربخت ایران متاسفانه در همین فرمول: «پاسخ کهنه دادن به سؤال نو توسط روحانیت دگماتیست حوزههای فقاهتی بوده است» و البته اوج فاجعه در اینجاست که در فرایند پسا انقلاب 57 به خصوص از خرداد 76 الی الان هم این حرکت جامعه ایران به سمت روحانیت جهت پاسخ کهنه به سؤال نو آنها ادامه پیدا کرده است، چراکه آنچنانکه از خرداد 76 الی الان شاهد هستیم، باز مردم شوربخت ایران جهت مقابله با رژیم مطلقه فقاهتی، پاسخ سؤال جدید دموکراسیخواهانه خودشان را از همان سوراخ دعا سابق یعنی روحانیت حوزههای فقاهتی تحت رهبری و هژمونی افرادی امثال سیدمحمد خاتمی یا شیخ مهدی کروبی و یا شیخ حسن روحانی و غیره در رنگهای مختلف سفید و سبز و بنفش دنبال میکنند؛ که البته در این کادر حرکت افرادی مانند میرحسین موسوی و غیره باز در چارچوب همان پاسخ کهنه روحانیت حوزههای فقاهتی قابل تعریف میباشد، نه بیشتر از آن قابل تعریف میباشد، چراکه آنچنانکه در سال 88 در اعلامیهها و پلاتفرم و برنامه میرحسین موسوی شاهد بودیم، او هم مانند سیدمحمد خاتمی و شیخ مهدی کروبی و شیخ حسن روحانی به دنبال همان «پاسخ کهنه دادن به سؤال نو مردم ایران میباشد» که البته پاسخ کهنه میرحسین موسوی همان طلائی کردن دوران دهه شصت خمینی و تلاش میرحسین موسوی جهت بازتولید دوران اوج فاجعه دهه 60 خمینی میباشد.
بدین ترتیب همه این موارد این باور را در ما ایجاد میکند که عامل شکست تمامی مبارزه ضد استبدادی و دموکراسیخواهانه و برابریطلبانه مردم ایران (در 150 سال گذشته حرکت تحولخواهانه خودش) همین فرمول: «پاسخ کهنه دادن روحانیت حوزههای فقاهتی و اسلام دگماتیست فقاهتی به سؤال جدید مردم ایران میباشد» و لذا در چارچوب این فرمول طلائی است که میتوانیم در تعیین وظایف امروز پیشگامان مستضعفین ایران به این داوری بپردازیم که پیشگامان امروز ایران در راستای دستیابی به فرمول طلائی اسلام منهای فقاهت و منهای روحانیت معلم کبیرمان شریعتی به عنوان شاه کلید رهائی از دایره شکستهای گذشته حرکت تحولخواهانه خود، باید بتوانند توسط پرسشهای جدید، پاسخهای کهنه حوزههای فقاهتی در طول 150 سال گذشته عمر حرکت تحولخواهانه جامعه ایران را به صورت همه جانبه به چالش بکشند. یادمان باشد که پیشگامان مستضعفین ایران نمیتوانند برای به چالش کشیدن پاسخهای کهنه روحانیت حوزههای فقهی و اسلام دگماتیست فقاهتی به سوالهای جدید مردم ایران مستقیماً توسط طرح پاسخهای نو این پاسخهای کهنه را به چالش بکشند، چرا که پاسخهای نو بدون طرح پرسشهای جدید اموری مجرد و انتزاعی و غیر تاریخی میباشد که تنها به درد همان حوزههای مجردگرا و انتزاعی فقهی روحانیت میخورد نه به درد به چالش کشیدن پاسخهای کهنه روحانیت در طول هزار سال گذشته عمر حوزههای فقهی.
بنابراین بدین ترتیب است که باید بگوئیم که تنها راه به چالش کشیدن پاسخهای کهنه حوزههای فقاهتی در هزار سال گذشته (و به خصوص در 150 سال گذشته حرکت تحولخواهانه مردم ایران) توسط پیشگامان مستضعفین ایران در این است که با طرح «سؤالهای نو مانند شریعتی در دهه 40 و 50 بتوانیم همراه با پاسخهای نو پاسخهای کهنه حوزههای فقاهتی را به چالش بکشیم». یادمان باشد که سؤالهای جدیدی که شریعتی در دهه 40 و 50 مطرح کرد و توسط آن توانست پاسخ هزار ساله روحانیت حوزههای فقهی را به چالش بکشد عبارتند از: «از کجا آغاز کنیم؟»، «چه باید کرد؟»، «کدامین اسلام؟»، «اسلام نبوی و یا اسلام اموی؟»، «کدامین شیعه؟»، «شیعه علوی یا شیعه صفوی؟»، «کدامین تسنن؟»، «تسنن محمدی یا تسنن اموی؟»، «کدامین مذهب؟»، «مذهب شرک یا مذهب توحید؟» و غیره بوده است؛ و توسط این پرسشهای کلیدی بود که معلم کبیرمان شریعتی توانست پاسخهای هزار ساله روحانیت حوزههای فقهی را به چالش بکشد؛ و شرایط برای «فرمول طلائی خود که همان اسلام منهای روحانیت و اسلام منهای فقاهت است، فراهم بکند.»
لذا در این رابطه است که داوری کردیم که در اندیشه و دیسکورس و نظریات شریعتی آنچه که مهمتر از پاسخهای شریعتی به پرسشهای جدید میباشد، «همان پرسشهای جدید او میباشد» که باعث گردید تا پاسخهای کهنه هزار ساله روحانیت حوزههای فقاهتی را به چالش بکشد؛ و باز در این رابطه بود که داوری کردیم که اگر «پاسخهای شریعتی به پرسشهای جدید پیشگامان کهنه بشوند، هرگز و هرگز خود پرسشهای شریعتی کهنه نخواهند شد» و بدین ترتیب است که شریعتی در این عرصه میتواند برای پیشگامان یک مدل باشد. همچنین پرسش فربهی که محمد اقبال لاهوری در مسیر حرکت تحولخواهانه جوامع مسلمان جهان در آغاز قرن بیستم قرار داد این بود که «چرا حرکت انحطاطزدائی جوامع مسلمان توسط سیدجمال شکست خورد؟» گرچه این سؤال در اواخر عمر و حرکت سیدجمال برای خود سیدجمال و محمد عبده شاگرد او هم مطرح شده بود، ولی هم عمق این سؤال برای اقبال در قرن بیستم بسیار فراگیرتر از پرسش برای سیدجمال و عبده بود و هم پاسخی که اقبال به این پرسش داد بسیار همه جانبه تر از پاسخ سیدجمال و عبده بود.
ادامه دارد