پاسخ به سوال‌های رسیده - سؤال هیجدهم – قسمت ششم

جنبش پیشگامان جهت اعتلای خودآگاهی (طبقاتی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و تاریخی) جامعه بزرگ ایران،
چگونه می‌توانند با پرسش‌های جدید، پاسخ‌های گذشته را به چالش بکشند؟

 

 قابل ذکر است که اقبال در عرصه پرسش علل و دلایل شکست حرکت سیدجمال:

اولاً به جایگاه حرکت تاریخی سیدجمال توجه داشت.

ثانیاً محمد اقبال مانند سیدجمال درد مشترک جوامع مسلمان انحطاط تمدنی و انحطاط فرهنگی و انحطاط سیاسی و انحطاط اجتماعی می‌دانست، لذا در این رابطه بود که محمد اقبال معتقد بود که شعار انحطاط‌زدائی سیدجمال در جوامع مسلمان یک شعار محوری است و بدین ترتیب بود که محمد اقبال پرسش دوران‌ساز و تاریخی خود را در خصوص علل و دلایل شکست حرکت سیدجمال در چارچوب باور خود به شعار انحطاط‌زدائی سیدجمال و به درد مشترک تمامی جوامع مسلمان که همان انحطاط‌زدائی یا گرفتار انحطاط بودن بود، مطرح کرد. آنچه در این رابطه بیش از هر امری قابل توجه بود اینکه محمد اقبال گرچه هم در تشخیص درد مشترک جوامع مسلمان و هم در تعیین شعار رهائی جوامع مسلمان با سیدجمال مشترک بود اما در تجویز نسخه درمان با سیدجمال اختلاف و تفاوت داشت چراکه برعکس سیدجمال (که معتقد بود انحطاط‌زدائی جوامع مسلمان در گرو بازیابی اقتدار سیاسی و اقتدار نظامی و اقتدار مذهبی روحانیت حوزه‌های فقاهتی می‌باشد و توسط این رویکرد بود که سیدجمال شعار «عساکر جرار» و «سلاطین مقتدر» و «روحانیت جلیل القدر» می‌داد و دستیابی به این سه مؤلفه قدرت از نظر سیدجمال رمز نجات جوامع مسلمان از انحطاط تمدنی و انحطاط سیاسی و انحطاط اجتماعی و غیره می‌باشد).

محمد اقبال لاهوری پاسخی که پس از طرح پرسش دوران‌ساز خود در باب علل و دلایل شکست حرکت سیدجمال مطرح کرد عکس تجویز نسخه سه مؤلفه‌ای قدرت سیدجمال بود به این ترتیب که:

اولاً محمد اقبال برعکس سیدجمال به جای حرکت از بالا، به حرکت از پائین معتقد بود و در این رابطه تا آنجا پیش رفت که حتی با مهاتما گاندی در جریان انقلاب رهائی‌بخش مردم هندوستان دچار کنتاک شد چرا که گاندی جهت اصلاح اجتماعی مردم هند معتقد به حرکت از بالا و از مسیر قدرت سیاسی بود در صورتی که محمد اقبال جهت اصلاح اجتماعی جامعه بزرگ هندوستان معتقد به حرکت از پائین و از کانال اصلاحات فرهنگی بود.

ثانیاً محمد اقبال برعکس سیدجمال در راستای انحطاط‌زدائی جوامع مسلمان به جای تکیه بر پروژه اصلاح سیاسی معتقد به تحول رادیکال در عرصه‌های مختلف فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی بود و البته استراتژی تحول رادیکال برای اقبال (برعکس پروژه اصلاحات از بالای سیدجمال) صورتی فرایندی داشت نه صورت پروژه‌ای و فراورده‌ای. لذا به همین دلیل بود که محمد اقبال در چارچوب رویکرد بازسازی خود، این رویکرد بازسازی را در سه مؤلفه فرهنگی و سیاسی و اجتماعی تعریف کرد و در چارچوب این تعریف سه مؤلفه‌ای خود بود که محمد اقبال لاهوری همزمان استراتژی بازسازی خودش را در سه جبهه فرهنگی توسط پروژه بازسازی اسلام تطبیقی و جبهه اجتماعی جهت بسترسازی اعتلای جنبش اجتماعی ضد استعماری و ضد امپریالیستی جوامع مسلمان و جبهه سیاسی توسط حمایت از رویکرد دموکراسی‌گرائی و تشکیل دولت – ملت‌های جدید به پیش می‌برد.

ثالثاً محمد اقبال لاهوری برعکس سیدجمال که جهت پروژه اصلاح دینی (بر رویکرد انطباقی توسط علم ساینس مغرب زمین و رویکرد عقلانی فلاسفه ارسطوزده و افلاطون‌زده مسلمان مانند ابن سینا و غیره تکیه داشت) علاوه بر اینکه در این رابطه به جای اصلاح دینی سیدجمال، بر بازسازی دینی اعتقاد داشت (که اصلاً و ابداً رویکرد بازسازی دینی محمد اقبال با پروژه اصلاح دینی سیدجمال به لحاظ زیرساختی و رویکردی شباهتی نداشت) با همه این احوال در عرصه رویکرد بازسازی هم متد اقبال (برعکس سیدجمال که یک متد انطباقی بر پایه علم ساینس بود) در چارچوب رویکرد تطبیقی استوار بود، بنابراین، بدین ترتیب بود که اقبال توسط پرسش فربه و دوران‌ساز: «علل و دلایل شکست حرکت سیدجمال؟» توانست چه به لحاظ نظری و چه به لحاظ عملی همچنین هم در عرصه سلبی و هم در عرصه ایجابی، تحولی همه جانبه در جوامع مسلمین ایجاد نماید و هر چند که استراتژی محمد اقبال در پروژه تجزیه هندوستان و تشکیل کشور پاکستان دچار انحراف و شکست شد ولی در این رابطه نباید فراموش کنیم که:

اولاً کشور پاکستان ده سال بعد از وفات محمد اقبال تکوین پیدا کرد و اصلاً و ابداً محمد اقبال در معماری اقتصادی و سیاسی و اجتماعی کشور پاکستان در فرایند پس از تجزیه از هندوستان دخالتی و دستی نداشته است.

ثانیاً رویکرد محمد اقبال در عرصه استراتژی جوامع مسلمان یک رویکرد امتی می‌باشد نه رویکرد دولت – ملتی و اعتقاد اقبال به رویکرد دولت – ملتی یک اعتقاد موقتی برای نجات جوامع مسلمان از فرایند انحطاط سیاسی گذشته خود می‌باشد و گرنه در درازمدت محمد اقبال مانند نظریه‌پردازان اتحادیه اروپا معتقد بود که این دولت - ملت‌ها مسلمان باید مانند اتحادیه اروپا به سوی اتحادیه واحد امتی پیش بروند چراکه در تحلیل نهائی از نظر محمد اقبال این تجزیه دولت – ملتی به ضرر جوامع مسلمان و به سود قدرت‌های امپریالیستی و استعمارگر و استثمارگر می‌باشد.

ثالثاً محمد اقبال در تمامی فرایند مبارزه رهائی‌بخش مردم هندوستان بر علیه امپریالیسم انگلستان به عنوان یکی از معماران انقلاب بزرگ هندوستان پیوسته در کنار گاندی و نهرو و محمدعلی جناح و دیگر معماران آن انقلاب بزرگ تاریخی مردم هندوستان بوده است و در این عرصه از آنجائیکه رویکرد محمد اقبال یک رویکرد تحول‌گرایانه رادیکال از پائین بود، در برابر رویکرد اصلاح‌طلبی از بالای گاندی یک رویکرد رادیکال بوده است نه رویکرد راست روانه و دگماتیستی و بنیادگرایانه و یا سنت‌گرایانه و البته در این چارچوب است که می‌توانیم رویکرد محمد اقبال را اینچنین فرموله نمائیم که: «بدون بازسازی دینی نمی‌توان در جوامع مسلمان به تحول فرهنگی دست پیدا کرد، آنچنانکه بدون تحول فرهنگی در جوامع مسلمان نمی‌توان به تحول اجتماعی از پائین دست پیدا کرد و بدون تحول اجتماعی از پائین نمی‌توان به تحول سیاسی دست پیدا کرد همان فرمول طلائی که معلم کبیرمان شریعتی از دهه 40 تلاش کرد که با اقتباس از مولانا علامه محمد اقبال لاهوری در جامعه ایران به صورت تطبیقی (نه انطباقی و دگماتیست) پیاده نماید». ماحصل آنچه که تا اینجا گفته شد:

1 - برای اینکه بتوانیم با پرسش‌های تازه پاسخ‌های گذشته را به چالش بکشیم:

الف - باید به دو ترم پرسش و پاسخ به عنوان دو رویکرد نگاه کنیم نه روش دیالوگ با همدیگر.

ب – اگر به پرسش و پاسخ به عنوان دو رویکرد نگاه کنیم در آن صورت پرسش و پاسخ می‌شود دو شیوه، جهت خودآگاه کردن گروه‌های مختلف اجتماعی، به این ترتیب که از آنجائیکه موضوع پرسش صورت خاص و مشخص دارد، همین جایگاه باعث می‌گردد تا پیشگام توسط به پرسش درآوردن آن موضوع مشخص، آن گروه مخصوص مربوطه را مورد مخاطب تبلیغی و ترویجی و یا تهییجی خود قرار دهد.

ج – رویکرد پرسش‌گرایانه به لحاظ ارزشی مقدم بر رویکرد پاسخ‌گرایانه می‌باشد چرا که با رویکرد پرسش‌گرایانه «ما طرح موضوع می‌کنیم»، طبیعی است که «طرح موضوع کردن هرگز کهنه نمی‌شود» اما از آنجائیکه در رویکرد پاسخ‌گرایانه، ما توسط پاسخ تجویز نسخه می نمائیم همین امر باعث می گرد از آنجائیکه تجویز نسخه زمان‌پذیر و مکان‌پذیر می‌باشند در نتیجه پاسخ‌های مطرح شده در زمان‌ها و مکان‌های دیگر کهنه بشوند، بنابراین همین خودویژگی زمانی و مکانی بودن و کهنه شدن پاسخ‌ها باعث می‌گردد تا یکی از وظایف پیشگامان مستضعفین ایران تلاش در جهت نو کردن آن پاسخ‌های کهنه در عرصه زمان‌ها و مکان‌های مختلف باشد.

بدون تردید پیشگام و پیشگامان جامعه جهت نو کردن آن پاسخ‌ها باید با رویکرد پرسش‌گرایانه و رویکرد تاریخ‌گرایانه و رویکرد تطبیقی خود وارد مرحله نوسازی پاسخ‌ها بشوند، چراکه توسط رویکرد پرسش‌گرایانه و تاریخ‌گرایانه و تطبیقی در چارچوب تحلیل مشخص از شرایط مشخص زمانی و مکانی علاوه بر اینکه شرایط برای خودآگاه‌سازی مخاطبین آن موضوع در گروه‌های مختلف اجتماعی فراهم می‌گردد، خود این امر باعث می‌گردد تا موضوع برای تعریف پاسخ‌گرایانه صورتی مشخص پیدا کند.

2 - رویکرد پرسش‌گرایانه در عرصه تبلیغ و ترویج و تهییج دارای سابقه 2500 ساله می‌باشد بطوریکه بعضی مبداء این رویکرد را سقراط می‌دانند و معتقدند که سقراط در چارچوب رویکرد دیالکتیک خود در پاسخ به سوال‌هایی که از او می‌شد او به جای پاسخ صریح و روشن از طریق پرسش‌گری از سؤال کننده، تلاش می‌کرد تا پاسخ سؤال را از خود سؤال کننده دریافت نماید، چرا که او در این رابطه معتقد بود که پاسخ سؤال‌ها در ذهن و مغز و حافظه خود سؤال کننده از قبل وجود دارد، ولی سائل یا سؤال کننده خودش از او موضوع خبر ندارد. لذا در این رابطه بود که سقراط می‌گفت: «من قابله‌ای هستم که می‌توانم توسط پرسش‌های خودم جواب سؤال را از ذهن سؤال کننده مانند نوزاد متولد کنم.»

3 - در چارچوب رویکرد پرسش‌گرایانه ارزش و اهمیت هر فرد به اندازه پرسش‌هائی است که دارد و به اندازه پرسش‌هائی طرح کرده است، نه به اندازه پاسخ‌های داده شده او به آن پرسش‌ها، چرا که بدون تردید «پاسخ‌ها در عرصه زمان و مکان‌های مختلف کهنه می‌شوند، اما پرسش‌ها در عرصه زمان و مکان نه تنها کهنه نمی‌شوند، بلکه متکامل‌تر هم می‌شوند.»

4 – برای اینکه توسط پرسش‌های تازه بتوانیم پاسخ‌های گذشته را به چالش بکشیم، باید رویکرد ما یک «رویکرد تطبیقی» باشد نه «رویکرد انطباقی و دگماتیستی» چرا که تنها با رویکرد تطبیقی است که ما می‌توانیم به صورت دیالکتیکی و مشخص زمانی و مکانی طرح پرسش کنیم. با رویکرد انطباقی و دگماتیستی طرح پرسش و پاسخ کردن باعث می‌گردد تا به صورت یکطرفه داوری خودمان را در طرح پرسش و پاسخ دخالت بدهیم، نه در چارچوب شرایط زمانی و مکانی خودویژه موضوع.

5 - در رویکرد پرسش‌گرایانه این نظریه‌پرداز و صاحب نظر و پیشگام است که پرسش می‌کند نه جاهل از عالم، بنابراین منظور نظریه‌پرداز دیگر در اینجا کسب پاسخ از مخاطب نیست بلکه برعکس هدفش خودآگاه کردن آن گروه اجتماعی نسبت به آن موضوع می‌باشد. مثلاً وقتی که پیامبر اسلام و قرآن می‌گوید: «فَأَینَ تَذْهَبُونَ – به جا کجا می‌روید؟» (سوره تکویر – آیه 26) این سؤال قرآن و پیامبر سؤال از همه انسان‌ها چه در گذشته و چه در حال می‌باشد، طبیعی است که قرآن و پیامبر در اینجا نمی‌خواهند جهت تکمیل اطلاعات خود از جامعه و مردم خود سوالی کنند و منتظر پاسخ از آنها باشد.

6 – در رویکرد پرسش‌گرایانه از آنجائیکه پرسش از جانب صاحب علم به طرف جامعه و مردم مطرح می‌شود همین امر باعث می‌گردد که صاحب نظر و عالم فربه‌ترین موضوعات حرکت خودش را به صورت سؤال مطرح نماید نه موضوعات پیش پا افتاده. لذا به همین دلیل است که بیشتر «موضوعات استراتژی» به صورت سؤال در می‌آورند نه موضوعات تاکتیکی. مثلاً وقتی که شریعتی پرسش «از کجا آغاز کنیم؟» یا «چه باید کرد؟» یا «کدامین اسلام؟»، «کدامین شیعه؟»، «کدامین تسنن؟» و غیره مطرح می‌کند، همه این سوال‌ها در چارچوب همان استراتژی جنبش روشنگرایانه خودش مطرح می‌کند و یا وقتی که سیدجمال پرسش‌های خود را اینچنین مطرح می‌کند: «چرا مسلمین ضعیف شده‌اند؟»، «این چه بلائی است که نازل شده است؟» یا «کجا رفت آن حشمت و اجلال و عظمت مسلمانان؟» و یا «این تنزل بی‌اندازه امروز مسلمانان را علت چیست؟» و یا «پس چه باید کرد؟» در تحلیل نهائی هدف تمامی این پرسش‌ها از جانب سیدجمال در چارچوب همان استراتژی انحطاط‌زدائی سیدجمال قابل تعریف می‌باشد.

بنابراین بدین ترتیب است که می‌توانیم بگوئیم که در رویکرد پرسش‌گرایانه، «هم سؤال» و «هم پاسخ» باید از طرف عالم و نظریه‌پرداز و پیشگام مطرح بشود نه از طرف مخاطب. البته طرح پرسش توسط عالم و نظریه‌پرداز و پیشگام منهای پاسخ یک فونکسیون دیگر هم دارد و آن خودآگاه کردن مخاطب می‌باشد. پر واضح است که در این چارچوب هر چه سائل بزرگتر باشد پرسش او بزرگتر خواهد.

پایان