شکست و ناکامی «انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران» چگونه قابل تبیین است؟ - قسمت هفت
در این رابطه ما بر این باوریم که برای «برخورد دیالکتیکی با موضوع مبارزه دو مؤلفهای روحانیت و مردم ایران در سالهای 41 و 42 و به خصوص در رابطه با خیزش 15 خرداد 42 باید در عرصه کالبدشکافی ما، بین رهبری خیزش و قاعده خیزش تمایزش قائل بشویم» و انگیزه مبارزه سیاسی روحانیت حوزههای فقاهتی با دربار را متفاوت با انگیزه مردم ایران در این خیزش تعریف بکنیم. چراکه در رویکرد ما «انگیزه مشارکت مردم در خیزش 15 خرداد 42 مقابله با زخم کهنهای بود که از کودتای 28 مرداد بر روی سینه مردم ایران قرار داشت؛ و مردم ایران به دنبال علنی کردن اعتراض خودشان بر علیه رژیم کودتائی محصول کودتای 28 مرداد 32 بودند.»
سابعاً اگر خیزش 15 خرداد 42 در پیوند با رهبری روحانیت با جنبش ضد استبدادی سال 57 و یا در ادامه آن مقایسه بکنیم، بدون تردید مهمترین نتیجهگیری که در این رابطه میتوانیم بکنیم اینکه، «آنچنانکه خمینی و حواریون روحانی او حرکت اعتراضی خود بر علیه دربار پهلوی در سالهای 41 و 42 با حرکت سلبی (نه ایجابی که همان مخالفت با حق رأی زنان ایران و مخالفت با پروژه اصلاحات ارضی و مخالفت با پروژه به اصطلاح انقلاب سفید شاه – کندی مادیت بخشیدند) همان خمینی و همان حواریون روحانی او در سال 57 با شعار سلبی: «شاه باید برود» بود که توانستند بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران مسلط بشوند» و توانستند «عکس خودشان در سطح کره ماه قرار بدهند و بر دوش همین مردم سوار بشوند تا به کرسی ولایت مطلقه فقاهتی در طول 41 سال گذشته رژیم مطلقه فقاهتی حاکم دست پیدا کنند.»
باری، بدین ترتیب است که میتوانیم نتیجهگیری کنیم که وجه مشترک رهبری خیزش 15 خرداد 42 و جنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران در این میباشد که در هر دو حرکت سیاسی – اجتماعی فوق، «خمینی توانست با شعار سلبی (بدون طرح شعار ایجابی بهصورت علنی و آشکار) رهبری و هژمونی خودش را بر این دو حرکت سیاسی – اجتماعی تثبیت نماید». پرواضح است که این رویکرد خمینی (در رهبری دو حرکت 15 خرداد 42 و سال 57) «کاملاً عکس رویکرد رهبری در جنبش مشروطیت و رهبری در جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران بوده است». چراکه در هر دو ابر جنبش مشروطیت و ملی کردن صنعت نفت ایران، «هر چند شعار مردم سلبی بوده است، ولی شعار رهبری در هر دو ابر جنبش فوق ایجابی بوده است». بطوریکه در این رابطه باید بگوییم شعار رهبری ابر جنبش مشروطیت «قانونخواهی» و شعار رهبری ابر جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران «ملی کردن صنعت نفت ایران و مبارزه رهائیبخش برای دستیابی به استقلال سیاسی و استقلال اقتصادی یا به قول مصدق مبارزه برای دستیابی به توازن منفی با قدرتهای امپریالیستی بوده است.»
باری، برای فهم تفاوت جایگاه نظری شعار ایجابی و سلبی در عرصه شکست و پیروزی جنبشها و فهم جایگاه برتر ابر جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران تحت رهبری دکتر محمد مصدق و برتری انقلاب مشروطیت نسبت به انقلاب ضد استبدادی سال 57 و فهم علت اصلی شکست انقلاب 57 لازم می دانیم که در اینجا به تبیین علت پیروزی مردم تونس در سال 89 در میان شکست دیگر کشورهای عربی در عرصه انقلابهای موسوم به بهار عربی بپردازیم؛ به عبارت دیگر در این رابطه بهتر است که به این سؤال پاسخ بدهیم که چرا در میان موج انقلابهای سالهای 2009 به بعد، کشورهای عربی موسوم به بهار عربی «تنها کشور تونس توانست به پیروزی نسبی پایدار دست پیدا کند؟»
در پاسخ به این سؤال فربه باید عنایت داشته باشیم که:
الف - انقلابهای بهار عربی که توانست دیوار ترس و سکوت را در استبدادیترین کشورهای عربی را بشکند و چهره منطقه را تغییر بدهد از کشور تونس شروع شد و جرقه این انفجار بزرگ در کشور تونس، توسط خودسوزی محمد بو عزیزی، جوان دستفروش تونسی زده شد، قابل ذکر است که محمد بو عزیزی به دلیل فوت پدرش از سنین خرد سالی تحصیلات را کنار گذاشته بود و وارد بازار کار شده بود تا با فروش سبزیجات و میوه توسط یک گاری دستی بتواند هزینه زندگی خانواده پدرش را تأمین نماید. بو عزیزی در 17 دسامبر سال 2009 زمانی که در سن 26 سالگی مشغول انجام کار با گاری دستیاش بود، توسط ماموران سد معبر شهرداری تونس، منهای اینکه مورد ضرب و شتم و تحقیر قرار میگیرد، گاری دستیاش به همراه سبزیجات و میوههای او ضبط میشود، لذا از آنجائیکه برای محمد بو عزیزی ضبط گاری و وسایل آن توسط ماموران سد معبر شهرداری به معنای سلب وسایل معیشت خانودهاش بود، در آن زمان در حالی که گریه میکرده، فریاد میزده که: «چرا با من چنین میکنید؟ و چرا به من ظلم میکنید؟ من یک آدم عادی هستم که فقط میخواهم کار کنم» سرانجام خودش را برای استرداد گاری دستیاش به مقابل ساختمان شهرداری پایتخت تونس میرساند و وقتی که در خصوص استرداد گاری دستیاش از ماموران سد معبر شهرداری تونس پاسخ منفی میشنود، خود را همانجا به آتش میکشد که البته پس از خودسوزی، او با تأخیر یک ساعته آمبولانس سرانجام به یکی از بیمارستانهای شهر تونس منتقل میکنند که البته 18 روز بعد از این حادثه، محمد بو عزیزی در آن بیمارستان فوت میکند و «مرگ او مقدمه بزرگترین توفان سیاسی تاریخ آفریقا و خاورمیانه میشود». بدون تردید، مرگ بو عزیزی آغاز موج انقلابهایی شد که به خیابانهای تونس محدود نماند و «تحولات بزرگی را در لیبی، مصر، یمن، بحرین و البته سوریه رقم زد.»
ب - انقلابهای بهار عربی بدون استثناء با شعار: «آزادی و عدالت» شکل گرفتند، اگرچه نتایج و حاصل آن در کشورهای مختلف عربی از آنچه تصور میشد، پیچیدهتر گردید.
ج - در میان کشورهای متعدد عربی درگیر در پروسس حرکت بهار عربی «تونس کم هزینهترین انقلاب برای شهروندانش داشت». چراکه کمتر از یک ماه بدون درگیری یا بحران قابل توجهی حرکت بهار عربی تونس به سقوط حکومت زین العابدین بن علی پس از 23 سال منجرشد. بدون تردید، این فونکسیون فوری بهار عربی در تونس باعث گردید تا به سرعت بهار عربی مانند یک سونامی کشورهای عربی را یک به یک درنوردد و دیکتاتورهای حاکم بر این کشورها از حسنی مبارک تا قذافی سقوط کنند. در این رابطه بود که در پی فرار بن علی از تونس به عربستان، احزاب این کشور ظرف مدت کوتاهی بر تشکیل دولت انتقالی به ریاست منصف مرزوقی، یکی از مخالفان شناخته شده دیکتاتور سابق به توافق رسیدند، بنابراین، از اینجا بود که یک سال بعد از مرگ بو عزیزی با موفقیت نخستین انتخابات پارلمانی تونس با مشارکت بیسابقه تمام احزاب و جریانات سیاسی برگزار گردید.
د - آنچه در این رابطه در خصوص حرکت بهار عربی در کشور تونس در مقایسه با دیگر کشورهای عربی قابل توجه بوده است (و البته همین عامل هم باعث پیروزی بهار عربی در کشور تونس و شکست آن در دیگر کشورهای عربی شده است) اینکه در کشور تونس از آغاز الی الان حرکت بهار عربی بهصورت دو مؤلفهای ایجابی و سلبی مادیت پیدا کرده است، در صورتی که برعکس در کشورهای دیگر عربی اگرچه بهار عربی مانند تونس با سرعت فراگیر شدند، اما از آنجائیکه (برعکس کشور تونس) حرکت بهار عربی در آنها تنها جوهر سلبی ضد استبدادی (مانند جنبش ضد استبدادی سال 59 مردم ایران) داشته است و فاقد جوهر ایجابی بوده است، درنتیجه همان سرنوشتی نصیب کشورهای بهار عربی غیر تونس شد که جامعه نگونبخت ایران در سال 57 نصیبش گردید؛ زیرا گرچه با «جنبش تک مؤلفهای نفی استبداد» مردم ایران توانستند شاه و رژیم توتالیتر پهلوی را سرنگون کنند، اما چون جنبش ضد استبدادی مردم ایران در سال 57 «فاقد جوهر ایجابی بود» درنتیجه همین امر باعث گردید تا هیولای استبداد رژیم مطلقه فقاهتی حاکم جایگزین استبداد رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی بشود.
از اینجا بود که در کشورهائی مانند مصر و لیبی هم اگرچه حرکت بهار عربی تک مؤلفهای سلبی توانست مستبدین حاکم امثال حسنی مبارک و قذافی را سرنگون کند اما هرگز و هرگز نه در لیبی و نه در مصر، مردم نتوانستند با سرنگونی «مستبدین» به نفی «استبداد» دست پیدا کنند، پر پیداست که آبشخور نظری این انحراف در حرکت بهار عربی در کشورهای مصر و لیبی و غیره در آن میباشد که (برعکس کشور تونس) در این کشورها کنشگران عرصه حرکت بهار عربی به این حقیقت نرسیده بودند که منهای اینکه «مبارزه با مستبدین» غیر از «مبارزه با استبداد» است، «لازمه مبارزه با استبداد، حرکت دو مؤلفهای سلبی و ایجابی میباشد». به بیان دیگر تنها با حرکت سلبی صرف «اگرچه میتوان مستبد را سرنگون کرد ولی هرگز نمیتوان استبداد را در این کشورها سرنگون کرد». بر این مطلب بیافزائیم که گرانیگاه این «بحران نظری و تئوریک» از آنجا سرچشمه میگیرد که کنشگران نظری این عرصه هنوز به این باور نرسیدهاند که آنچنانکه «دموکراسی و آزادی در عرصه شعار ایجابی دارای تئوری میباشد، خود استبداد نیز دارای تئوری نظری است» و تا زمانیکه کنشگران سیاسی توسط «تئوری استبداد، به مبارزه با مستبدین حاکم نپردازند، مبارزه ضد استبدادی محدود و محصور به مبارزه با مستبدین میشود»؛ به عبارت دیگر «مبارزه با استبداد غیر از مبارزه با مستبد میباشد». هر چند که از نظر منطقیین این دو رابطه اعم و اخص من وجه دارند یعنی «هر مبارزه با استبداد مبارزه با مستبد هم میباشد، اما برعکس هر مبارزه با مستبد قطعاً مبارزه با استبداد نیست» و تا زمانیکه «مبارزه ضد استبدادی ما در چارچوب تئوری استبداد صورت نگیرد، بدون تردید با حرکت ضد استبدادی فاقد تئوری استبداد، مستبد سرنگون میشود اما استبداد با چهره مخوفتری بازتولید میگردد.»
ادامه دارد