درس‌هائی از تاریخ – قسمت پنجاه و یک

28 مرداد 32 «پایان حرکت مصدق» یا «سرفصلی جدید» در حرکت او

چه درس‌هائی «امروز» می‌توانیم از حرکت «دیروز» مصدق برای «فردای» خود بگیریم؟

 

باری آنچه در این رابطه قابل توجه می‌باشد اینکه رویکرد مصدق به دموکراسی به رویکرد رزا لوگزامبورگ بیشتر نزدیک است تا رویکرد لیبکنشت چرا که:

اولاً مصدق به دموکراسی پارلمانی اعتقاد داشت، نه به دموکراسی مستقیم جنبشی آنچنانکه لیبکنشت مطرح می‌کرد.

ثانیاً مصدق به لیبرال دموکراسی بورژوازی و آزادی‌های سیاسی مربوطه به عنوان عامل بسترساز دموکراسی پارلمانی مورد اعتقاد خودش توجه داشت.

ثالثاً مصدق در بستر دموکراسی پارلمانی مورد اعتقاد خودش معتقد به حرکت دو مؤلفه‌ای از بالا توسط احزاب سیاسی و از پائین توسط جنبش‌های کارگری و جنبش‌های دانشجوئی و جنبش‌های معلمان و غیره بود.

رابعاً مصدق جنبش برابری‌طلبانه و عدالت‌خواهانه در چارچوب جنبش‌های آزادی‌خواهانه و دموکراسی‌طلبانه تعریف می‌کرد نه بالعکس.

خامسا مصدق به سوژه مدنی به جای سوژه انقلابی و به حرکت گام به گام به جای تغییر انقلابی و به پارلمانتاریست به جای خیزش‌های دفعی بیشتر بها می‌داد.

سادساً مصدق به اولویت دموکراسی سیاسی نسبت به دموکراسی اقتصادی اعتقاد داشت و بر این باور بود که از طریق دموکراسی سیاسی باید به دموکراسی اقتصادی دست پیدا کرد نه بالعکس.

سابعاً مصدق در چارچوب رویکرد دموکراسی پارلمانی مورد اعتقاد خود معتقد به مشارکت در قدرت سیاسی و کسب قدرت سیاسی بود.

ثامناً مصدق بر این باور بود که جامعه بدون آزادی و دموکراسی می‌پژمرد.

7 - مصدق در تمام طول عمر سیاسی خود بر این باور بود که جامعه ایران برای نیل به دموکراسی می‌بایست در جاده مشروطیت حرکت کنند، چراکه از نظر او مشروطیت از آغاز یک فرایند بوده است و اگرچه از نظر او پروسس مشروطیت (از کودتای 1299 تا شهریور 20) توسط حرکت رضا شاه شکست خورد، ولی او معتقد بود که «جامعه ایران از مشروطیت عبور نکرده است» و ضرورت و نیازهای مشروطیت هنوز پا برجاست؛ و جامعه ایران برای نیل به جامعه مدنی و دموکراسی هنوز نیازمند به مشروطیت می‌باشد؛ و بنابراین مصدق معتقد بود که تا زمانیکه جامعه ایران از مشروطیت عبور نکرده است و ضرورت‌های تاریخی بسترساز تکوین جنبش مشروطیت (نخستین انقلاب دموکراتیک قاره آسیا) وجود دارد، باید مشروطیت به عنوان یک فرایند در جامعه ایران پیوسته بازتولید بشود.

بنابراین در این رابطه است که ما می‌توانیم داوری کنیم، آنچنانکه ستارخان و باقرخان به عنوان موتور محرکه و معمار مشروطیت دوم پس از استبداد صغیر محمد علی شاه بودند، مصدق به عنوان موتور محرکه و معمار مشروطیت سوم در فرایند پسا شهریور 20 و پسا تبعید رضا شاه می‌باشد، چراکه این مصدق بود که توانست در عرصه جنبش رهائی‌بخش و جنبش دموکراسی‌خواهانه خود، مشروطیت به شکست کشانیده شده توسط رضا خان را بازتولید نماید.

یادمان باشد که رضا شاه هر چند که توسط مدرنیزه کردن جامعه ایران از بالا در چارچوب پروژه جهانی امپریالیسم انگلیس تلاش می‌کرد تا با تاسی از کمال آتاتورک و با پشتیبانی امپریالیسم انگلیس در آغاز و نازیسم آلمانی در آخر، جامعه ایران را ورای مشروطیت به سمت وابستگی امپریالیستی و مدرنیزاسیون پیش ببرد و تلاش می‌کرد تا مانند آتاتورک نظام جمهوری را جایگزین سلطنت و شاهنشاهی بکند که البته با فشار روحانیت حوزه‌های فقاهتی، رضا شاه مجبور شد تا به جای جمهوری مورد درخواست خودش، سلطنت را بپذیرد، ولی نکته‌ای که در این رابطه نباید از نظر دور بداریم اینکه رضا شاه مانند محمد علیشاه قاجار توسط رویکرد استبدادی و توتالیتر خود، مشروطیت را تعطیل و به شکست کشانید؛ و باز فراموش نکنیم که هسته اصلی مشروطیت، آزادی‌خواهی و قانون‌گرائی و حقوق‌مداری و حق برابر در شهروندی برای همه جامعه ایران بود، به عبارت دیگر در رویکرد مصدق مانیفست مشروطیت عبارت بود از: «جایگزین کردن قانون به جای فقه، حق شهروندی به جای رعیت، حق و حقوق به جای تکلیف و تقلید و تعبد و همچنین آزادی سیاسی و مدنی و اجتماعی به جای استبداد بود» که البته رضا شاه توسط تکیه بر مدرنیزاسیون و بازتولید استبداد، تلاش می‌کرد تا با رویکرد تزریقی امپریالیسم جهانی و سرمایه‌داری جهانی به عنوان آلترناتیو مشروطیت (مانند کمال آتاتورک در ترکیه) مشروطیت را به شکست بکشاند؛ که البته شکست خورد.

ولی آنچه در این رابطه قابل توجه بود اینکه مصدق از فرایند پسا شهریور 20 و به موازات فرو شکستن استبداد رضاخانی، برعکس ستارخان و باقرخان که تلاش کردند جهت شکستن استبداد صغیر محمد علی شاه قاجار (که به لیاخوف روسی دستور داده بود تا نماد مشروطیت یعنی مجلس شورای ملی را به توپ ببندد) بر جنبش مسلحانه تکوین یافته از پائین تکیه کنند، تلاش کرد تا توسط تکیه محوری کردن بر قانون اساسی که از نظر مصدق نماد مشروطیت بود، توسط جنبش ملی کردن صنعت نفت یا همان جنبش رهائی‌بخش تکوین یافته از پائین و پروژه دموکراسی پارلمانی مورد اعتقاد خود به بازسازی مشروطیت سوم (که در دوران 20 ساله استبداد رضاخان به کمای تاریخ رفته بود) بپردازد؛ و لذا در این رابطه است که می‌توانیم مصدق را به عنوان «معمار مشروطیت سوم» معرفی کنیم؛ و البته دلیل ما در رابطه با این داوری در باب مصدق بر این امر قرار دارد که:

اولاً در طول حیات سیاسی مصدق، قانون اساسی مشروطیت منشور تمامی حرکات مصدق بود بطوریکه در این رابطه می‌توانیم داوری کنیم که حتی در زمان فرار شاه از کشور در مرداد ماه 32 که حزب توده تمامی مجسم‌های شاه را پائین آورد و شعار آلترناتیو رژیم دموکراتیک خلق به جای سلطنت مشروطه سر می‌داد و حسین فاطمی شعار سرنگونی رژیم پهلوی را سر می‌داد، مصدق در چارچوب همان رویکرد و اعتقاد خود به قانون اساسی مشروطیت، نه حاضر شد که شعار جمهوریت دموکراتیک خلق حزب توده را بپذیرد و نه حاضر شد که به شعار سرنگونی رژیم پهلوی حسین فاطمی تن دهد؛ و تنها شعار مصدق در این رابطه همان شعار محوری: «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» بود که البته این شعار محوری و ضد دربار مصدق هم از دل همان رویکرد او به قانون اساسی مشروطیت بیرون آمده بود.

ثانیاً مصدق در فرایند معماری مشروطیت سوم برعکس فرایند مشروطیت اول و مشروطیت دوم، جنبش مشروطیت (آنچنانکه 36 سال قبل از مشروطیت میرزا یوسف خان مستشارالدوله در کتاب «یک کلمه» خود مطرح کرده بود و در ادامه آن میرزا ملکم خان بر آن تاکید ورزیده بود) بر «قانون‌مداری» تکیه داشت بدین خاطر، مصدق در معماری مشروطیت سوم از آنجائیکه از آغاز بر این باور بود که تنها با روش دموکراتیک می‌توان به بازسازی مشروطیت سوم و دموکراسی پارلمانی در جامعه ایران دست پیدا کرد، بنابراین در این رابطه بود که مصدق در چارچوب همان شعار محوری خود که «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» نسبت به تعیین مکانیزمی جهت کنترل و محدود کردن قدرت دربار رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی به جای تکیه محوری بر قانون‌مداری، بر دموکراسی پارلمانی به عنوان مکانیزم کنترل و محدود کردن قدرت دربار تکیه می‌کرد، چرا که باور مصدق بر این امر قرار داشت که توسط دموکراسی پارلمانی در جامعه بزرگ ایران هم می‌توان به آزادی رسید وهم می‌توان قانون‌مداری را در جامعه ایران امری اجتماعی و توده‌ای کرد و هم می‌توان به کنترل و محدود کردن قدرت در دربار پهلوی دست پیدا کرد و هم می‌توان جامعه ایران را به صورت کنش‌گران اصلی آزادی‌خواهانه و برابری‌طلبانه درآورد و هم می‌توان جامعه ایران را از فرایند گذشته رعیتی وارد فرایند جدید شهروندی کرد و هم می‌توان حق و حقوق را جایگزین تکلیف‌مداری و تقلیدمحوری اسلام دگماتیست و ارتجاعی حوزه‌های فقاهتی کرد و هم می‌توان توسط جایگزین کردن قانون به جای فقه دگماتیست و ارتجاعی حوزه‌های فقاهتی به اسلام منهای فقاهت و در تحلیل نهائی به اسلام منهای روحانیت که همان شعار محوری معلمان کبیرمان شریعتی و اقبال بود، دست پیدا کرد.

یادمان باشد که در رویکرد مصدق، دموکراسی پارلمانی آلترناتیو ایجابی استبداد می‌باشد که البته این مهم در طول 150 سال حرکت تحول‌خواهانه جامعه ایران به عنوان یک معضل تئوریک بوده است چرا که مشکل کلیدی در عرصه نظری که در گذشته بسترساز بازتولید استبداد در تاریخ ایران شده است و در طول 40 سال گذشته باعث گردیده تا هیولای استبداد تاریخ بشر یعنی رژیم مطلقه فقاهتی از دل جنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران متولد بشود همه و همه به خاطر آن بوده است که در جامعه ایران بر خلاف جوامع مغرب زمین در عرصه نظری بدون تئوری استبداد در دو فرایند «ایجابی و سلبی» وارد مبارزه با استبداد حاکم می‌شدند در نتیجه به جای اینکه «با استبداد مبارزه کنند، با مستبد مبارزه می‌کردند» و همین امر باعث می‌شده است که در اثر مبارزه ضد مستبد مردم ایران به خصوص در 150 ساله گذشته یک مستبد برود و مستبدی خطرناک‌تر از مستبد قبلی جایگزین او بشود. آنچنانکه در این رابطه فاجعه تا آنجا رسیده است که شعار محوری مردم ایران این شده بود که «کی بد رفته که بدتر جانشین آن نشده باشد؟»

باری، در این رابطه بود که مصدق در فرایند معماری مشروطیت سوم در چارچوب دموکراسی پارلمانی (و در کادر شعار محوری خودش که «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» تلاش می‌کرد تا توسط آن در دو عرصه «ایجابی و سلبی» به صورت آلترناتیو تئوری استبداد) بر دموکراسی پارلمانی تکیه نماید.

ثالثاً مصدق در فرایند معماری مشروطیت سوم تلاش می‌کرد تا در عرصه جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران که همراه با جنبش رهائی‌بخش و جنبش ضد استعمار نو و جنبش ضد امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم انگلیس بود، در چارچوب شعار: «ناسیونالیسم» برای اولین بار در تاریخ ایران، جامعه بزرگ ایران را به صورت «دو لت – ملت» مستقل به نمایش گذارد. فراموش نکنیم که هر چند از فرایند اول مشروطیت جامعه ایران به دنبال دولت – ملت کردن مدرن خود بود ولی به علت دخالت دولت‌های استعمارگر خارجی و به علت مرکزگریزی جنبش‌های منطقه‌ای، این امر باعث گردید که تا فرایند شهریور 20 شرایط برای ظهور جامعه ایران به صورت دولت - ملت فراهم نشود؛ و لذا از آنجائیکه در فرایند پسا جنگ بین‌الملل دوم به موازات تضعیف قدرت امپریالیستی و استعمارگر جهانی شرایط برای ظهور و اعتلای جنبش‌های ضد استعمار نو در کشورهای پیرامونی به وجود آمد، همین امر بسترساز آن شد که در این فرایند شعار ناسیونالیسم در عرصه جنبش رهائی‌بخش، بسترساز شعار دستیابی به دولت – ملت‌های مستقل بشود که بدون تردید از آنجائیکه مصدق معمار این جنبش رهائی‌بخش در کشورهای پیرامونی بود و از آنجائیکه شعار ملی کردن صنعت نفت ایران در آن شرایط تندپیچ تاریخ ایران خود دلالت بر شعار استقلال جامعه ایران از قدرت‌های استعمارگر خارجی می‌کرد، همین امر عاملی گردید تا مصدق در چارچوب شعار ناسیونالیسم در فرایند مشروطیت سوم منادی و معمار جامعه ایران به عنوان دولت – ملت مستقل نیز باشد.

رابعاً مصدق در فرایند معماری مشروطیت سوم از آنجائیکه بر این باور بود که در جامعه ایران «مشروطیت و نفت همزمان به دنیا آمده است» و «نفت در تاریخ ایران تنها یک کالای اقتصادی نبوده است» و پیوسته در عرصه سیاسی نفت از بدو پیدایشش در جامعه ایران اهرمی بوده است که تاریخ ایران را شکل می‌داده، همه این عوامل باعث گردید تا مصدق در تحلیل سیاسی خود از ظهور رژیم کودتائی پهلوی این رژیم توتالیتر را «سنتز قرارداد وثوق الدوله تعریف نماید». لذا در این بستر طبیعی بود که مصدق تمامی بحران‌های سیاسی داخلی و خارجی جامعه ایران، از کودتای اسفند 1299 تا کودتای 28 مرداد 32 همه و همه در چارچوب همان قرارداد نفتی وثوق الدوله تحلیل و تفسیر کند.

بنابراین در این چار چوب بود که شعار: «ملی کردن صنعت نفت ایران» و شعار «اقتصاد بدون نفت» مصدق در عرصه معماری مشروطیت سوم بیش از آنکه «یک شعار اقتصادی باشد یک شعار استراتژیک سیاسی بود» چرا که مصدق بر این باور بود که بدون ملی کردن نفت در جامعه ایران نمی‌توان به استقلال سیاسی دست پیدا کرد.

ادامه دارد