«تئوری تغییر» در رویکرد 45 سال گذشته حیات سیاسی – اجتماعی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در دو فرایند:

«عمودی یا سازمانی» آرمان مستضعفین ایران و «افقی یا جنبشی» نشر مستضعفین ایران کدام است؟ - قسمت شش

 

باری، دومین رویکرد آلترناتیوطلبانه‌ای که در فرایند پسا کودتای 28 مرداد 32 توانست به صورت همه جانبه در جامعه ایران نهادینه بشود و تا نیمه دهه 50 به عنوان رویکرد مسلط بر جامعه ایران درآید هیولای جنبش چریکی مدرن با رویکرد مذهبی سازمان مجاهدین خلق و رویکرد مارکسیستی فدائیان خلق بودند. پر واضح است که بزرگترین فونکسیونی که جنبش چریک‌گرائی مدرن تحت هژمونی دو سازمان مجاهدین خلق و فدائیان خلق برای جامعه ایران داشته است همان نهادینه شدن حرکت آلترناتیوسازی به جای حرکت گفتمان‌سازی بوده است که در تحلیل نهائی «تنها رویکردی که توانست دستاورد رویکرد آلترناتیوسازی جنبش چریکی مدرن دهه 40 - 50 را به سود خود ضبط نماید رویکرد آلترناتیوساز خمینی در چارچوب تئوری استبدادساز ولایت فقیه بود» چرا که:

اولاً - «تنها رویکردی که توانست جنبش گفتمان‌ساز و روشنگری ارشاد معلم کبیرمان شریعتی را به محاق اجتماعی بکشاند رویکرد چریک‌گرائی مدرن بود» که از دهه 40 تا سال 1355 (چهار سال بعد از بسته شدن حسینیه ارشاد و دستگیری شریعتی) به عنوان رویکرد مسلط بر جامعه ایران در آمده بود. یادمان باشد که رویکرد آلترناتیوخواهانه خمینی که از سال 42 عرصه میدانی پیدا کرده بود و از سال 46 به علت نظریه استبدادساز ولایت فقیه خمینی پایه نظری هم پیدا کرده بود، «به علت جوهر ارتجاعی و زن‌ستیزانه و استبدادسازی که داشت، هرگز نتوانست در فرایند پسا سرکوب جنبش 15 خرداد در جامعه سیاسی و جامعه مدنی کشور ایران نهادینه بشود و طرفدارانی پیدا کند». لذا به همین دلیل بود که هرگز «جنبش آلترناتیوخواهانه خمینی نتوانست، مانند جنبش آلترناتیوخواهانه چریکی، جنبش گفتمان‌ساز و روشنگری ارشاد شریعتی را تحت الشعاع خود قرار بدهد» و به همین دلیل بود که «جنبش چریک‌گرائی مدرن در این مدت تنها رقیب اجتماعی خودشان را جنبش گفتمان‌ساز و روشنگری ارشاد شریعتی می‌دانستند که البته در همین رابطه است که علی الدوام (به علت همان رقابت گفتاری که با جنبش روشنگری ارشاد شریعتی داشتند) در شکل‌های مختلفی جنبش روشنگری ارشاد شریعتی را مورد بمباران تبلیغاتی شوم خود قرار می‌دهند.»

ثانیاً - از آنجائیکه خمینی در عرصه رویکرد آلترناتیوساز خودش به صورت میدانی «فاقد هر گونه تشکیلات و سازمان‌یابی بود» و در جنبش 15 خرداد سال 42 دیدیم که «نیروی سازمان‌دهندگان جنبش همان هسته لمپن تحت مدیریت طیب حاجی رضائی بودند» لذا به همین دلیل خمینی بود که توانست «شکست جنبش چریکی مدرن از نیمه دهه 50 به عنوان عامل پیروزی استراتژی غیر سازمان‌گرایانه خودش تحلیل نماید.»

ثالثاً - اختناق مطلق رژیم توتالیتر و کودتای پهلوی از دهه 40 در سایه فضای چریکی جامعه ایران «شرایطی برای خمینی فراهم کرد تا از طریق رادیو روحانیت مبارز اهدائی صدام حسین، او پیام آلترناتیوخواهانه خود را به جامعه ایران برساند» بنابراین بدین ترتیب بود که خمینی در سال 57 با شعار «همه با هم» و شعار «شاه باید برود» توانست بر هژمونی جنبش ضد استبدادی مردم نگون‌بخت ایران سوار بشود و از 13 آبان‌ماه سال 58 با شعار «مرگ بر آمریکا» توانست جامعه سیاسی ایران را به سلاخی بکشاند و فضای باز سیاسی حاصل انقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران را به فضای خفقان و سرکوب بدل کند و با غصب تمامی دستاوردهای جنبش‌های سیاسی از جنبش چریکی مدرن تا جنبش مصدق توانست بر شانه غول‌های سیاسی ایران سوار بشود و علاوه بر اینکه عکس خودش را در سطح کره ماه قرار داد و هژمونی خودش را بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی تثبیت کرد، با نهادینه کردن نظریه استبدادساز ولایت فقیه خود در قانون اساسی کشور هیولای رژیم مطلقه فقاهتی خود را هم نهادینه نمود.

از اینجاست که می‌توانیم نتیجه‌گیری کنیم که یکی از عوامل اصلی شکست انقلاب 57 ضد استبدادی مردم نگون‌بخت ایران بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی «جایگزینی رویکرد آلترناتیوسازی خمینی و جنبش چریکی مدرن دهه 40 و 50 به جای رویکرد گفتمان‌ساز جنبش روشنگری ارشاد شریعتی بوده است» که برای فهم این مهم لازم است که عنایت داشته باشیم که مهمترین خودویژگی حرکت شریعتی در فرایند پسا بازگشت از اروپا و حضورش در حسینیه ارشاد و شکل‌گیری جنبش روشنگری ارشاد او «در همین جوهر گفتمان‌سازی‌اش مستتر می‌باشد.»

پر پیداست که «شریعتی این رویکرد را از حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری وام گرفته بود» و بدون تردید شریعتی از آغاز شروع حرکت سیاسی‌اش تا اواخر اقامتش در پاریس پیوسته با رویکرد آلترناتیوطلبانه (نه گفتمان‌سازانه) در برابر رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی وظیفه و مسئولیت خودش را تعریف می‌کرد؛ و به صورت مشخص تنها از اواخر دوران اقامتش در فرانسه بود که به علت آشنائی‌اش با اندیشه‌های محمد اقبال لاهوری او توانست به صورت تمام عیار در عرصه استراتژی زیر و زبر بشود و از آن زمان بود که «شریعتی استراتژی گفتمان‌سازی را جایگزین استراتژی آلترناتیوسازی قبلی خودش کرد» بنابراین در این راستا است که می‌توانیم داوری کنیم که «کل دوران حیات سیاسی شریعتی از آغاز تا انجام آن را می‌توانیم به دو فرایند بزرگ بر پایه استراتژی آلترناتیوسازی و استراتژی گفتمان‌سازی تقسیم نمائیم» ولی آنچه که در این رابطه بیش از هر چیز باید برای ما حائز اهمیت باشد اینکه «شریعتی تنها با استراتژی گفتمان‌سازی یا مرحله دوم حیات سیاسی خودش بود که شریعتی شد» و دلیل این امر همان است که «شریعتی در فرایند اولیه حیات سیاسی خودش با استراتژی آلترناتیوسازی هرگز نتوانست راهی نو در جامعه ایران باز کند.»

فراموش نکنیم که «شریعتی در فرایند آلترناتیوسازانه خود تنها در ادامه راه مصدق تا جنبش آزادی‌بخش الجزائر گام بر می‌داشت، نه بیشتر»، ولی برعکس او در فرایند دوم حیات سیاسی خودش «با استراتژی گفتمان‌سازانه خودش توانست راهی نو در جامعه بزرگ ایران باز نماید که علی الدوام راه گفتمان‌سازانه او در جامعه امروز ایران هم ادامه دارد و به عنوان تنها استراتژی نجات‌بخش جامعه ایران در این شرایط تندپیچ کشور ایران می‌باشد» که البته دلایل این امر عبارتند از:

الف - در عرصه استراتژی گفتمان‌سازانه شریعتی (برعکس فرایند آلترناتیوسازانه حیات سیاسی او) شریعتی بر این باور است که هر گونه «تحول ساختاری و همه جانبه در جامعه ایران باید از پائین، آن هم به صورت جنبشی خودجوش و خودسازمانده و دینامیک و خودرهبر به انجام برسد». اشاره شریعتی در کنفرانس «از کجا آغاز کنیم» و تکیه او به جنبش ستارخان و باقرخان در مشروطیت دوم به عنوان الگوی مورد اعتقادش تنها در این رابطه قابل تفسیر می‌باشد.

ب - شریعتی در فرایند استراتژی گفتمان‌سازانه خودش (که همان مرحله دوم حیات سیاسی‌اش می‌باشد) بر این باور اعتقاد پیدا کرد که «تنها با گفتمان آرمان‌محور (نه مانند استراتژی آلترناتیوسازانه مرحله اول حیات سیاسی‌اش که نتیجه‌گرا بود) می‌توان جامعه دینی فقرزده و استبدادزده و فقه‌زده ایران را از پائین به حرکت درآورد» و لذا به همین دلیل بود که «جوهر گفتمان شریعتی در فرایند پسا بازگشت از اروپا تا وفاتش آرمان‌گرائی بود نه نتیجه‌گرائی.»

ج - شریعتی در فرایند استراتژی گفتمان‌سازانه اش (که همان مرحله دوم حیات سیاسی‌اش می‌باشد) بر این باور اعتقاد پیدا کرد که «وظیفه پیشگامان در عرصه استراتژی آگاهی‌بخش تنها تولید آگاهی برای ایجاد امید به آینده برای ساختن جهانی بهتر در گروه‌های مختلف اجتماعی از اردوگاه کار و زحمت تا طبقه متوسط شهری و حتی حاشیه‌نشینان شهر و مزدبگیران می‌باشد.»

د – شریعتی در فرایند استراتژی گفتمان‌سازانه‌اش (مرحله دوم حیات سیاسی‌اش) بر این باور اعتقاد پیدا کرد که برای اینکه گفتمان او بتواند در عرصه مبارزه اجتماعی – سیاسی جوهر رهائی‌بخش پیدا کند، «این گفتمان باید انسان‌محور باشد نه سیاست‌محور» چراکه تنها توسط «گفتمان انسان‌محور است که آن گفتمان می‌تواند تمامی گروه‌های اجتماعی که گرفتار استضعاف سیاسی و استضعاف اقتصادی و استضعاف معرفتی شده‌اند به حرکت درآورد.»

یادمان باشد که در این رابطه شریعتی بر این باور بود که «اگر بخواهیم تنها توسط یکی از مؤلفه‌های استضعاف، مثل مؤلفه صرف استضعاف اقتصادی که همان استثمار می‌باشد یا مؤلفه صرف استضعاف سیاسی که همان استبداد می‌باشد و یا مؤلفه صرف استضعاف معرفتی که همان استحمار می‌باشد در جامعه به وسیله پیشگامان، تولید آگاهی و خودآگاهی و جنبش و حرکت بکنیم، گرفتار سکتاریست می‌شویم» آنچنانکه در حرکت پیروان مارکسیسم در قرن نوزدهم و بیستم شاهد بودیم جنبش‌های حاصل این رویکرد و حرکت نمی‌توانند فراگیر بشوند و نمی‌توانند به حرکت‌های تحول‌خواهانه همه جانبه ساختاری تکوین یافته از پائین دست پیدا کنند. شکی نیست که در تحلیل نهائی حاصل اینگونه حرکت‌های تک بنی یا تک پایه‌ای روی‌آوری برای کسب قدرت سیاسی و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا و یا به عبارت دیگر دیکتاتوری تک حزبی با رویکرد حزب – دولت یا دیکتاتوری حزب کمونیست می‌باشد، نه چیزی بیشتر از آن آنچنانکه در قرن بیستم در تمامی کشورهای سوسیالیست دولتی با رویکرد مارکسیستی و حزب – دولت لنینیستی شاهد آن بودیم و همین عامل باعث فروپاشی سوسیالیسم حزب – دولت لنینیستی یا سوسیالیست مارکسیستی در دهه آخر قرن بیستم شد.

ه - شریعتی در فرایند استراتژی گفتمان‌سازانه مرحله دوم حیات سیاسی خودش که از بعد از بازگشتش از اروپا تا وفاتش ادامه داشت بر این باور اعتقاد داشت که تنها گفتمانی می‌تواند در جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران بسیج‌گرا و در جهت تحول ساختاری همه جانبه اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و معرفتی و فرهنگی باشد که «مستضعف‌محور باشد نه حکومت‌محور یا قدرت‌گرا» و بر «پایه مستضعف‌محوری این گفتمان بتواند مستضعف و یا مستضعفین جامعه را به عنوان تنها عمل حرکت اجتماعی و حرکت تاریخی تعریف بکند» و این «گفتمان مستضعف‌محور بتواند موتور مبارزه طبقاتی و مبارزه ضد استثماری و مبارزه ضد استبدادی و مبارزه ضد استحماری و مبارزه رهائی‌بخش ضد استعماری در جامعه را بر مستضعفین کنکرت و مشخص آن دوران جامعه، تعریف و تحلیل و تبیین نماید.»

و - شریعتی در فرایند استراتژی گفتمان‌سازانه مرحله دوم حیات سیاسی خودش بر این باور اعتقاد داشت که برای اینکه «گفتمان بتواند در جامعه به عنوان گفتمان مسلط درآید» و برای اینکه «گفتمان بتواند در جامعه توده‌ای و فراگیر بشود» و برای اینکه «گفتمان بتواند در جامعه حرکت‌ساز و تحول‌آفرین گردد»، آن «گفتمان باید جامعه‌محور باشد نه فردمحور» آن «گفتمان باید دموکراسی و آزادی در بستر عدالت اجتماعی و سوسیالیسم تعریف بکند نه در بستر لیبرالیسم و سرمایه‌داری» همچنین «آن گفتمان باید تاریخ‌محور باشد نه فقه‌محور یا استبدادمحور.»

ز - شریعتی در فرایند استراتژی گفتمان‌سازانه مرحله دوم حیات سیاسی‌اش بر این اعتقاد بود که «تنها گفتمانی می‌تواند در جامعه بزرگ و رنگین کمان امروز ایران این جامعه را به سمت جهانی بهتر از امروز به حرکت در آورد که مبانی آن گفتمان در چارچوب تعریف ابر مسئله امروز جامعه ایران تنها به صورت تک مؤلفه‌ای و تک بعدی حرکت نکند بلکه برعکس ابر مسئله جامعه بزرگ ایران را در یک قرن گذشته در سه مؤلفه استبداد و استثمار و استحمار تعریف نماید» و همچنین این گفتمان باید بتواند «سه مؤلفه استبداد و استثمار و استحمار در پیوند دیالکتیکی با یکدیگر تعریف و تحلیل و تبیین کند نه به صورت مکانیکی و جدای از یکدیگر». چرا که در گفتمان‌سازی شریعتی در مرحله دوم حیاتش از زمان بازگشت از اروپا تا وفاتش (برعکس فرایند استراتژی آلترناتیوسازی مرحله اول حیات سیا سی‌اش) «استبداد و استثمار و استحمار سه رویه استضعاف‌گرایانه مستکبرین در جامعه می‌باشد». هر چند این سه مؤلفه در بستر تعیین ابر مسئله جامعه ایران در طول یک قرن گذشته آرایش‌پذیر می‌باشند، اما هرگز «نباید در تعیین ابر مسئله جامعه ایران نقش دو مؤلفه‌های دیگر توسط عمده و مطلق کردن یک مؤلفه نادیده گرفته شود.»

ادامه دارد