«تئوری تغییر» در رویکرد 45 سال گذشته حیات سیاسی – اجتماعی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در دو فرایند:
«عمودی یا سازمانی» آرمان مستضعفین ایران و «افقی یا جنبشی» نشر مستضعفین ایران کدام است؟ - قسمت هفتم
در همین رابطه است که شریعتی در فرایند استراتژی گفتمانسازانه خودش در مرحله دوم حیات سیاسیاش علاوه بر اینکه در طول اندیشههای محمد اقبال لاهوری (نه به موازات و نه در عرض آن) گفتمانسازی خودش را تعریف مینمایند، مانند علامه محمد اقبال لاهوری (چه در عرصه پروژه بازسازی اسلام تاریخی و چه در عرصه بازسازی جوامع مسلمین در فرایند پسا فروپاشی خلافت عثمانی و فرایند پسا جنگ جهانی) «معتقد به رویکرد تطبیقی توسط پتانسیل درونی برای انجام این بازسازی بود نه تکیه بر انرژی برونی با رویکرد انطباقی» و به این ترتیب است که «شریعتی در نقد رویکرد نظریهپردازان جامعه ایران در طول یک قرن گذشته در تعیین ابر مسئله جامعه ایران بر این باور بود که آنها در این رابطه به شکل غیر دیالکتیکی با رویکرد تک مؤلفهای عمل میکردند و نمیتوانستند به صورت دیالکتیکی در تعیین ابر مسئله جامعه ایران بر پایه مثلث سه ابر مسئله جامعه ایران یعنی استبداد و استثمار و استحمار عمل کنند». لذا هر کدام به صورت مکانیکی یکی از این مؤلفهها سه گانه (استبداد و استثمار و استحمار) را به عنوان ابر مسئله جامعه ایران عمده کرده و دو مؤلفه دیگر را نادیده گرفتهاند. در نتیجه همین مسئله باعث گردیده که در طول یک قرن گذشته هرگز «نظریهپردازان ایرانی نتوانند به صورت کامل ابر مسئله جامعه ایران را به صورت دیالکتیکی کشف کنند.»
پر واضح است که آنچنانکه قبلاً هم اشاره کردیم همین امر باعث گردیده تا به علت نشناختن دیالکتیکی ابر مسئله جامعه ایران توسط نظریهپردازان در یک قرن گذشته جامعه ایران (در طول یک قرن گذشته) گرفتار سه مشکل اساسی بشوند:
مشکل اول «مشکل چه نمیخواهند در بستر تحول اجتماعی بوده است.»
مشکل دوم «مشکل چه میخواهند به عنوان آلترناتیو وضع موجود بوده است.»
مشکل سوم «چگونگی رسیدن به آرمان و خواسته (چگونه باید در راستای آن خواستن حرکت کرد) میباشد.»
صد البته همین رویکرد غیر دیالکتیکی در سه مشکل فوق باعث گردیده که تمامی تحولات سیاسی – اجتماعی ایران که در طول بیش از یک قرن گذشته انجام گرفته است، شکست بخورد. چراکه برای مثال در جنبش ضد استبدادی سال 57 علت و دلیل شکست این جنبش عظیم ضد استبدادی آن بود که «مردم ایران تنها میدانستند چه نمیخواهند بدون اینکه بدانند چه میخواهند و بدون اینکه بدانند چگونه میتوانند به چه میخواهند خود دست پیدا کنند». در نتیجه همین خلاء «چه میخواهند؟» و «چگونه میتوانند؟» به «چه میخواهند دست پیدا کنند؟» باعث گردید تا شرایط برای موجسواری خمینی و حواریون او بر جنبش ضد استبدادی آنها در سالهای 56 و 57 فراهم بشود؛ و خمینی توانست «در خلاء چه میخواهند تودهها، هیولای نظریه استبدادساز ولایت فقیه خود را به عنوان یک گفتمان بر اذهان تودههای ایرانی تحمیل بکند» و بالاخره در بستر آلترناتیوسازی خمینی توانست با شعار «شاه باید برود» و «همه با هم» (که همان «همه با من» بود) شرایط برای انتقال قدرت از حکومت توتالیتر و کودتائی پهلوی به روحانیت حواریون خودش در حوزههای فقاهتی و تکوین رژیم مطلقه فقاهتی فراهم بکند؛ و همین امر باعث گردید تا انقلاب ضد استبدادی مردم ایران شکست بخورد؛ و همچنین در رابطه با سه مشکل فوق بود که در جریان جنبش ضد استعماری و رهائیبخش (دکتر محمد مصدق در فرایند پسا شهریور 20 تا کودتای 28 مرداد 32) بود که مردم ایران تحت هدایتگری دکتر محمد مصدق و همراهانش به درستی فهمیده بودند که «چه میخواهند؟» بدون آنکه بدانند «چه نمیخواهند؟» و همین شکاف باعث گردید که در فرایند دوم حرکت دکتر محمد مصدق (که فاز دموکراسیخواهانه حرکت مصدق بود) تمامی دشمن سه مؤلفهای مردم ایران از استحمار روحانیت تا استبداد دربار و استعمار و استثمار امپریالیسم آمریکا و انگلیس در کنار هم بر علیه تنها دولت دموکراتیک تاریخ ایران یعنی دو لت مصدق به وحدت برسند و دولت مصدق را با کودتای 28 مرداد 32 سرنگون بکنند.
باز در همین رابطه بود که در انقلاب مشروطیت اول با اینکه مردم ایران توسط حرکت آگاهیبخش منورالفکرها و نظریهپردازان ایرانی از یوسف خان مستشارالدوله تا سید جمال الدین اسدآبادی و تا ملک المتکلمینها و غیره و غیره دریافتند بودند که «چه میخواهند؟» و با شعار «عدالتخانه» به دنبال «مقید کردن یا مشروطه کردن قدرت مطلقه سلطنتی یا فقاهتی بودند» ولی البته «نمیدانستند که چه نمیخواهند؟» و همین شکاف باعث گردید تا در بستر مبارزه برای دستیابی «به چه میخواهند؟» بود که خود آنها گرفتار همان «راهزنان همیشگی خود اعم از روحانیت حوزههای فقاهتی امثال شیخ فضل الله نوری و حواریونش و استبداد سیاسی از محمد علی شاه تا رضاخان و استعمار از روسیه تا انگلیس بشوند.»
همچنین در رابطه با همین «فهم مکانیکی و غیر دیالکتیکی از ابر مسئله جامعه ایران در یک قرن گذشته بوده است که شریعتی در نقد احمد کسروی در کنفرانس «از کجا آغاز کنیم» میگوید: «فرض کنیم که تمام حرفهایی که احمد کسروی (در فرایند پسا شهریور 20 و در جریان جنبش رهائیبخش و ضد استعماری و ملی کردن صنعت نفت، محمد مصدق) زده است، درست بوده باشد، اما شرایط تندپیچ زمانی و تاریخی و اجتماعی که احمد کسروی در ظرف آنها آن حرفها را زده است، آن شرایطی نبوده که او میبایست آن حرفها را میزد». در رابطه با این داوری است که شریعتی به یک اصل میرسد و آن «اصل از نظر شریعتی همان جغرافیای حرف میباشد»؛ که از نظر او اگر «اصل جغرافیای حرف از طرف پیشگام و روشنفکر رعایت نشود، ممکن است فونکسیون فعالیت حرکت نظری و عملی پیشگام و روشنفکر صورتی کاملاً برعکس آنچه که خود او میخواهد داشته باشد». در همین رابطه است که از نظر شریعتی تنها فونکسیونی که حرکت فرهنگی احمد کسروی در آن شرایط تاریخی و اجتماعی جامعه ایران داشت، «آدرس اشتباهی دادن به مردم ایران بوده است» چراکه حداقل فونکسیون حرکت کسروی این بود که باعث گردید تا با «عمده کردن جنگ با ارتجاع مذهبی حوزههای فقاهتی، دشمن عمده آن زمان یعنی استبداد پهلوی و امپریالیسم انگلیس که در حال استثمار ملت ایران بود، به محاق و فراموشی سپرده شوند.»
یادمان باشد که در سالهای 47 تا 51 که سالهای اوج جنبش گفتمانسازی و روشنگری ارشاد شریعتی بود، گرچه شریعتی در برخورد با روحانیت حوزههای فقاهتی «معتقد به تز اسلام منهای روحانیت بود» و گرچه او در بستر همین شعار (تز اسلام منهای روحانیت) معتقد بود که برای دستیابی به شعار «اسلام منهای روحانیت، باید مردم را از روحانیت بگیریم، نه روحانیت را از مردم» ولی هرگز نباید فراموش بکنیم که همین شریعتی در کنفرانس «قاسطین، مارقین و ناکثین» خود (که یکی از سه کنفرانسهای مهم او در آخرین روزهای حیات حسینیه ارشاد بوده است) در تبیین استراتژی تحقق این شعارهای خود در فضای استبدادزده و خفقانزده مطلق آن روز و در عرصه آرایش دو مبارزه:
1 - مبارزه با ارتجاع مذهب فقاهتی و
2 - مبارزه با استبداد مطلق رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی، شریعتی با صراحت میگوید:
«تضاد ما و روحانیت در مقایسه با تضاد ما با رژیم مستبد پهلوی تضاد اعضای خانواده نسبت به دشمن بیرونی میباشد.»
اضافه کنیم که این داوری شریعتی در بستر آرایش تضادها، مربوط به زمانی است که «ماشین فتوادهی روحانیت حوزههای فقاهتی نسبت به تکفیر شریعتی، از میلانی تا محمد حسین طباطبائی و غیره در حال فعالیت همه جانبه بود.»
باری، در همین رابطه بوده است که ما امروز میتوانیم داوری کنیم که مبانی گفتمانسازانه شریعتی در بستر جنبش روشنگری ارشاد او (47 تا 56) بر سه پایه استوار بوده است:
1 - «چه میخواهیم؟» که پاسخ به آن از نظر شریعتی عبارت بود از: «دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای یا اجتماعی کردن سه مؤلفه قدرت سیاسی و اقتصادی و معرفتی در جامعه بزرگ ایران.»
2 - «چه نمیخواهیم؟» که پاسخ به آن از نظر شریعتی عبارت بود از: «نفی سه سلطه زر و زور و تزویر یا نفی سه قدرت استثمارگر و استبدادگر و استحمارگر یا نفی سه نماد تیغ و طلا و تسبیح در جامعه بزرگ ایران». به یاد داشته باشیم که شریعتی در تعریف این شعار خودش با صراحت اعلام میکرد که «در طول عمر حیات سیاسیام هر چه غیر از این شعار گفتهام اضافی بوده است.»
3 - «چگونه میخواهیم؟» جهت دستیابی به «چه میخواهیم؟» و «چه نمیخواهیم؟» که پاسخ به آن از نظر شریعتی عبارت است از: «مبارزه راهبرانه» (نه رهبریگرایانه و هژمونیطلبانه) و «گفتمانسازانه آگاهیبخش» (نه آلترناتیوسازانه در راستای کسب قدرت سیاسی از بالا) پیشگامان، در بستر جنبشهای خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین در دو جبهه بزرگ آزادیخواهانه و برابریطلبانه اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران.
قابل ذکر است که عنایت داشته باشیم که شریعتی در بستر تبیین استراتژی جنبش گفتمانسازانه و روشنگری ارشاد خود، پیرو استراتژی محمد اقبال لاهوری بود؛ و محمد اقبال لاهوری در این رابطه علاوه بر اینکه معتقد به «رویکرد گفتمانسازانه در بستر استراتژی آگاهیبخش بود» (نه رویکرد آلترناتیوسازانه برای کسب قدرت سیاسی)، استراتژی آگاهیبخش و گفتمانسازانه خودش را در کادر شعار «لا» و «الا» یا «چه نمیخواهیم؟» و «چه میخواهیم؟» و «چگونه میخواهیم؟» تعریف و تبیین میکرد.
همچنان بینی که در دور فرنگ / بندگی با خواجگی آمد بجنگ
روس را قلب و جگر گردیده خون / از ضمیرش (انقلاب اکتبر 1917 روسیه) حرف لا آمد برون
آن نظام کهنه را بر هم زد است / تیز نیشی بر رگ عالم زد است
کردهام اندر مقاماتش نگه / لا سلاطین، لا کلیسا، لا اله
فکر او در تند باد لا بماند / مرکب خود را سوی الا نراند
آیدش روزی که از زور جنون / خویش را زین تندباد آرد برون
در مقام لا نیاساید حیات / سوی الا میخرامد کائنات
لا و الا ساز و برگ امتان - نفی بیاثبات مرگ امتان
در محبت پخته کی گردد خلیل / تا نگردد لا سوی الا دلیل
ای که اندر حجرهها سازی سخن / نعرهٔ لا پیش نمرودی بزن
این که میبینی نیرزد با دو جو - از جلال لا اله آگاه شو
هر که اندر دست او شمشیر لاست / جمله موجودات را فرمانرواست
نکتهئی میگویم از مردان حال / امتان را لا جلال الا جمال
لا و الا احتساب کائنات / لا و الا فتح باب کائنات
هر دو تقدیر جهان کاف و نون / حرکت از لا زاید از الا سکون
تا نه رمز لا اله آید بدست / بند غیر الله را نتوان شکست
در جهان آغاز کار از حرف لاست / این نخستین منزل مرد خداست
ملتی کز سوز او یکدم تپید / از گل خود خویش را باز آفرید
پیش غیر الله لا گفتن حیات / تازه از هنگامهٔ او کائنات
از جنونش هر گریبان چاک نیست / در خور این شعله هر خاشاک نیست
جذبهٔ او در دل یک زنده مرد / میکند صد ره نشین را ره نورد
بنده را با خواجه خواهی در ستیز؟ / تخم لا در مشت خاک او بریز
هر کرا این سوز باشد در جگر / هولش از هول قیامت بیشتر
لا مقام ضربهای پی به پی / این غو رعد است نی آواز نی
ضرب او هر بود را سازد نبود / تا برون آئی زگرداب وجود
کلیات اقبال لاهوری – فصل پس چه باید کرد؟ - ص 395 – سطر 7 به بعد
ادامه دارد