سنگ‌هائی از فلاخن: سلسله بحث‌های تئوریک در باب آزادی و دموکراسی – قسمت هفتاد و شش

بازتعریف «گفتمان دموکراسی» در بستر کدامین از دو قرائت متفاوت و متضاد دموکراسی؟

«قرائت لیبرالیستی از دموکراسی؟» یا «قرائت سوسیالیستی از دموکراسی؟»

 

«درد انسان امروز این است که مقدس‌ترین آرمان‌های انسانی که در طول تاریخ حرکت، جنبش و شور ایجاد کرده و همه ارزش‌های انسانی که در این جهت شکل گرفته و بیشمار جهادها و شهادت‌ها را در همه نظام‌ها و در همه دوره‌ها در پی داشته است، به فرضیات فلان فیلسوف و نظریات فلان عالمی وابسته کرده‌اند که ساخت و پرورده قرن خویش، محیط اجتماعی خویش و وراثت فرهنگی خویش و مرحله تکامل علم در عصر خویش بوده است. فرضیات و نظریاتی که با گذر زمان تغییر می‌یابد، یا نفی می‌شود و یا در همان زمان نمی‌تواند مورد قبول ملت‌ها، طبقات و امت‌های دیگر قرار گیرد در حالی که همگی به اصالت این آرمان‌ها با همه توان خویش و ایمان خویش معترفند. سستی این پایه‌های فرضی به قدرت و اصالت بقای آن آرمان‌ها، صدمه می‌زند و پیروان آن آرمان‌ها را به تفرقه ذهنی و تعصبات فکری دچار می‌سازد. امروز می‌بینیم که چگونه توانسته‌اند از نیرومندترین قدرت معنوی انسان، به خصوص انسان‌های محروم یعنی مذهب برای مقاومت در برابر تحقق برابری و انقلاب ضد طبقاتی و ضد سرمایه‌داری و ضد مالکیت استثماری فردی استفاده کنند؛ و نیز چگونه توانسته‌اند خیلی از فلسفه‌های گوناگون و نظریات علمی را از جامعه‌شناسی گرفته تا بیولوژیک، برای محکوم کردن سوسیالیزم استخدام نمایند و چنین وانمود کنند که رسیدن به سوسیالیزم، یعنی رها کردن ارزش‌های اخلاقی، خداپرستی، آزادی و معنویت است؛ در صورتی که این مفاهیم تنها در یک جامعهٔ بی‌طبقه و آزاد از صرع افزون‌طلبی فردی است که می‌تواند تحقق یابد و این مفاهیم تنها در نظام سرمایه‌داری است که قربانی شده‌اند و مسخ یا مسخره گشته‌اند. چنانکه در سوی دیگر می‌بینیم و چه غم‌انگیز است که به نام سوسیالیزم با خشونتی غیر انسانی، آزادی فکری، آزادی علمی، آزادی ایمان، آزادی انتخاب و تنوع اندیشه‌ها و راه‌ها و ابتکارهای انسانی را نفی می‌کنند برای خویش توجیهات فیلسوفانه، جامعه‌شناسانه و عالمانه دارند؛ و کدام فاجعه بالاتر از این که سوسیالیسم از دست انسان قرن بیستم، آنچه را که در نظام سرمایه‌داری غربی هم به دست آورده است، برباید تا آنجا که روشنفکران آزادی‌خواه، ضد استعمار و حتی سوسیالیست‌های کشورهای عقب‌مانده‌ای که از نظام فاشیستی و استعماری رنج می‌برند و با سرمایه‌داری در جنگ‌اند، برای فرار کشورهای سرمایه‌داری را انتخاب می‌کنند و این چه شرم‌آور است اندیشیدن به این فاجعه‌ها، هم سنگینی بار خودسازی و هم هوشیاری‌ای را که باید با آن همراه باشد، مشخص می‌کند و این درس بزرگ را به ما می‌آموزد که انقلابی شدن بیش از هر چیز مستلزم یک انقلاب ذهنی، یک انقلاب در بینش و یک انقلاب در شیوه تفکر ماست. انقلابی توام با این آگاهی که ثمره تجربه بزرگ تاریخ انسان است، این آگاهی که خداپرستی را آخوندیسم به ابتذال کشاند و سوسیالیسم را مارکسیسم به اکونومیسم جبری کور مادی بدل کرد و آزادی را سرمایه‌داری نقابی برای نفاق و فریب کرد» (ص 164 – 165 – 166-167).

آنچه از گفته‌های فوق شریعتی برای ما قابل فهم است اینکه:

اولاً شریعتی در عبارات فوق «دموکراسی و سوسیالیسم و آگاهی را چه در عرصه فردی و چه در عرصه اجتماعی در پیوند با یکدیگر تعریف می‌نماید و جدائی این سه مؤلفه از همدیگر را یک فریب می‌خواند.»

ثانیاً تأمل در عبارات فوق این حقیقت را برای ما واضح می‌سازد که «انتقاد شریعتی از دموکراسی بدون تردید انتقاد از دموکراسی با قرائت لیبرالیستی است نه انتقاد از دموکراسی با قرائت سوسیالیستی». همچنین «انتقاد شریعتی از سوسیالیسم، انتقاد از سوسیالیسم با قرائت مارکسیستی و طبقه‌ای و تکوین یافته از بالا توسط قدرت سیاسی است نه انتقاد از سوسیالیسم مستقیم و مشارکتی جامعه‌محور جنبشی تکوین یافته از پائین». به بیان دیگر «نبرد تئوریک شریعتی با لیبرالیسم برای دفاع از خود دموکراسی است، نه دفاع از سوسیالیسم». چراکه آنچنانکه در عبارات فوق از شریعتی دیدیم، او بر این باور است که «اولین قتیل سرمایه‌داری و اولین قتیل دموکراسی با قرائت لیبرالیستی خود دموکراسی می‌باشد»؛ زیرا لیبرالیسم به صورت عوام‌فریبانه تلاش می‌کند تا در راستای حفظ مالکیت خصوصی و نهادینه سیاسی و اقتصادی کردن نظام سرمایه‌داری دموکراسی را در پای سرمایه‌داری و طبقه حاکم ذبح نماید، بنابراین، از اینجاست که باید بگوئیم که «جداسازی بین دو قرائت از دموکراسی (قرائت لیبرالیستی از دموکراسی با قرائت سوسیالیستی از دموکراسی) توسط شریعتی به ما کمک می‌کند که با به دست آوردن شناخت علمی و واقعی از شرایط وجودی دموکراسی، مبارزه مؤثر فرهنگی و سیاسی و اجتماعی برای دستیابی به آن سازمان بدهیم.»

ثالثاً با تأمل در عبارات فوق شریعتی می‌توانیم داوری کنیم که شریعتی «با تاریخی دیدن پدیده دموکراسی بر پتانسیل عظیم اقدامات آگاهانه انسانی در ساختن آگاهانه جامعه در بستر دموکراسی تکیه می‌نماید» به عبارت دیگر در رویکرد شریعتی «دموکراسی علاوه بر اینکه یک پدیده تاریخی کنکرت خاص هر جامعه می‌باشد و غیر قابل واردات و صادرات آن از جامعه‌ای به جامعه دیگر است، برای هر جامعه‌ای انسانی یک انتخاب است که از دل کشف فرمول آن در آن جامعه حاصل می‌شود و آنها می‌توانند در بستر آگاهی به فرمول کشف شده کنکرت آن، به ساختن و معماری دموکراسی در آن جامعه مشخص دست پیدا کنند.»

یادمان باشد که متد و روش تحقیق شریعتی در باب دموکراسی و سوسیالیسم (آنچنانکه از عبارات فوق هم به خوبی آشکار می‌باشد) در چارچوب همان روش «مارکس – وبری» (نه مارکسی و نه ماکس وبری، بلکه مارکس وبری) خاص خود او می‌باشد که خود او در کلاس‌های اسلام‌شناسی ارشاد در تعریف روش خودش با همین عبارت از آن یاد می‌نماید.

پر واضح است که (آنچنانکه از عبارات فوق برای ما قابل فهم است) شریعتی در راستای تبیین و تحلیل مرز بین دو نوع دموکراسی (دموکراسی با قرائت لیبرالیستی و دموکراسی با قرائت سوسیالیستی) و مرز بین دو نوع سوسیالیسم (سوسیالیسم طبقه‌محور و حزب‌محور تکوین یافته از بالای با قرائت مارکسیستی و سوسیالیسم جامعه‌محور و جنبشی تکوین یافته از پائین با قرائت شریعتی) بر همین «روش مارکس - وبری تکیه کرده است»؛ زیرا در عبارات فوق شریعتی «هم دموکراسی و هم سوسیالیسم را سنتز و محصول انتخاب و حرکت آگاهانه جامعه می‌داند»؛ و در همین رابطه داوری او بر این امر قرار دارد که «مانع اصلی دموکراسی و سوسیالیسم در جامعه مناسبات سرمایه‌داری می‌باشد» و بر این باور است که «در چارچوب نظام سرمایه‌داری، نه دموکراسی معنی دارد و نه سوسیالیسم»؛ و باز در همین رابطه است که «شریعتی دموکراسی و سوسیالیسم و یا به عبارت دیگر دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفه‌ای را به عنوان آلترناتیو واقعی و تاریخی مناسبات سرمایه‌داری می‌داند.»

البته باز هم می‌توانیم نتیجه‌گیری کنیم که شریعتی بر این باور است که «آنچنان که در بنای دموکراسی و سوسیالیسم این آگاهی و انتخاب انسان است که نقش تعیین کننده دارد، خود همین دموکراسی و سوسیالیسم در فرایندی دیگر بسترساز تولد انسان و جامعه نوین انسانی به عنوان سنتز جدیدی می‌باشد». در واقع اگر از نظر شریعتی «خودآگاهی انسانی – اجتماعی – تاریخی – طبقاتی همچون نیروی محرکه بی‌واسطه تاریخ و اجتماع در جوامع مختلف عمل می‌کند بدون تردید این خودآگاهی انسانی – اجتماعی – تاریخی – طبقاتی تنها در بستر دیالکتیک اجتماعی و انسانی و تاریخی و طبقاتی قابل تعریف و تحقق می‌باشند.»

رابعاً توجه به عبارات فوق این حقیقت را برای ما روشن می‌سازد که «شریعتی بیش از هر نظریه‌پرداز فکری – سیاسی دارای رویکرد معطوف به عمل و حرکتی می‌باشد و از اینجاست که او وظیفه اصلی انسان را در چارچوب دگرگون ساختن جامعه و انسان و جهان تعریف می‌نماید و بی‌تفاوتی انسان در برابر جهان و جامعه و تاریخ به مفهوم نابودی انسان تعریف می‌نماید». فراموش نکنیم که شریعتی با رویکرد «تاریخ‌دار بودن همه پدیده‌ها است که جهان‌بینی توحیدی خود را تعریف می‌نماید» و البته «او تاریخ‌دار بودن تمام پدیده‌ها در عرصه وجود از جهان تا انسان و جامعه در بستر شدن و دیالکتیک تعریف می‌نماید»؛ به بیان دیگر شریعتی در کادر «تاریخ‌دار دیدن تمام جهان و وجود است که به در ک دیالکتیکی شدن یا صیرورت در عرصه وجود دست پیدا کرده است.»

خامسا آنچه از موضع ضد لیبرالیستی شریعتی در عرصه لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اقتصادی در عبارات فوق برای ما قابل فهم است، اینکه شریعتی بر این باور است که «لیبرالیسم اقتصادی عوامل اقتصادی را در جوامع امروز تعیین کننده می‌داند و سرمایه‌داری بدون لیبرالیسم به عنوان یک ایدئولوژیک هرگز نمی‌تواند به صورت یک مناسبات جهانی خود را نهادینه نماید» زیرا «لیبرالیسم به صورت یک ایدئولوژی بی‌آنکه نظریه‌ای علمی ارائه بدهد، مدعی است که دموکراسی با قرائت لیبرالیستی بدون آزادی مالکیت و بازار آزاد قابل وصول نیست» به بیان دیگر «لیبرال دموکراسی فقط بر پایه اقتصاد سرمایه‌داری می‌تواند مادیت پیدا کند و لاغیر.»

عنایت داشته باشیم که «اشکال لیبرالیسم اقتصادی در طرفداری از رویکرد دموکراسی با قرائت لیبرالیستی در توجه آنها به نقش تعیین کننده عوامل اقتصادی در تحولات اجتماعی نیست بلکه در اعتقاد ارتجاعی آنها به مشکل‌گشا بودن بازار آزاد است». بدین ترتیب از اینجا است که باید بگوئیم که اکنون که «لیبرالیسم اقتصادی، آزادی مالکیت و آزادی بازار به عنوان بنیادهای اصلی دموکراسی با قرائت لیبرالیستی تعریف می‌کند، طرفداران دموکراسی با قرائت لیبرالیستی نباید طرفداران دموکراسی با قرائت سوسیالیستی را در عرصه تکیه به نهادهای سیاسی و اجتماعی جامعه‌محور و جنبش‌محور در راستای اجتماعی کردن سه مؤلفه قدرت سیاسی و قدرت اجتماعی و قدرت معرفتی سرزنش نمایند». حقیقت این است که «نظریه پردازان اصلی لیبرالیسم اقتصادی در دوران جدید سرمایه‌داری یعنی میلتون فریدمن و فردریک هایک آنچنان در عرصه تعریف دموکراسی با قرائت لیبرالیستی پیش رفته‌اند که دموکراسی را در قربانگاه سرمایه‌داری به تمام معنا ذبح کرده‌اند.»

ادامه دارد