سلسله درسهایی از قرآن – سوره شوری – قسمت سیزده
«سوره شوری» تبیین مبانی «عدالتمحور» و «شوریمحور» اسلام قرآنی، در بستر جنبش رهائیبخش پیامبر اسلام بر پایه «وحی نبوی»
«وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَینَکمُ»، «وَ أَمْرُهُمْ شُوریٰ بَینَهُمْ»
ثانیاً باید عنایت داشته باشیم که «کلام به آن نحوی که از انسانها سر میزند، هرگز نمیتواند از خداوند با این مکانیزم سر بزند، چرا که کلام در انسان یعنی تفهیم آنچه در ضمیر فرد است بهوسیله صداهای ترکیب شده و قراردادی در زمان انتقال بهغیر آن هم در روابط اجتماعی میباشد» که معنای دیگر این حرف آن است که انسان در غیر ظرف اجتماع محتاج به کلام و زبان نیست، به این معنا که اگر فرض کنیم انسانی بتواند بهتنهایی دور از جامعه زندگی کند و هیچ تماسی با انسانهای دیگر نداشتهباشد چنین فردی قطعاً احتیاج به زبان و کلام پیدا نمیکند و صاحب آن هم نمیشود، پس انسان از این جهت به تکلم نیازمند است که برای تفهیم دیگران و فهمیدن خود، راه دیگری بهجز این ندارد و نداشته است که آواز خودش را پاره پاره کند و از ترکیب آنها علامتهایی به نام کلمه بسازد که هر یک از آن کلمهها نشان دهنده معنایی باشد و واژهها، در زبانهای مختلف به وجود بیاورد تا تفهیم آنچه در ضمیرش است بکند که قطعاً برای انجام آن نیازمند به حنجره میباشد تا توسط آن حنجره و دهان صدا و کلمه ساخته شود که بیشک بدین ترتیب کلام از خداوند سر نمیزند، چراکه خدایی که قرآن در سوره شوری (آیه 11) با بیان «... لَیسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ وَهُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ - هیچچیز مثل او نیست و او شنوا و بینا است» مطرح میکند، نه دهان دارد و نه حنجره و نه شبیه انسان است، بنابراین آنچه که قرآن در آیه 51 سوره شوری «وَمَا کَانَ لب شر أَنْ یکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ... - کسی چنین شایستگی ندارد که خداوند با او تکلم کند مگر بهطور وحی و یا از پس پرده و یا با رسول» در باره تکلم خداوند سخن میگوید، قطعاً این تکلم خداوند هیچگونه شباهتی با تکلم انسانی ندارد،
ولی بدونتردید «تکلم خداوند با بشر (آنچنانکه در آیه 51 سوره شوری مطرح مینماید) یک واقعیت است» ولی اصلاً و ابداً «تکلم خداوند هیچگونه شباهتی با تکلم انسانی ندارد». پس باید بگوییم که «خداوند با آثار خاص خودش با انسان تکلم مینماید و از طریق همین قوانین موجود در وجود که مخلوق خودش میباشد با تمامی وجود و از جمله با انسان تماس میگیرد»؛ زیرا آنچنانکه محمد اقبال لاهوری میگوید: «وجود در خداوند شناور است، نه خداوند در وجود و نه خداوند در بیرون از وجود تا جهت ارتباط و تکلم نیازمند با رابطه و ارتباط باشد.»
ثالثاً آنچه که میتوان در تفسیر آیه 51 سوره شوری در خصوص «تکلم خداوند با پیامبران در بستر وحی نبوی مطرح کرد، اینکه بگوییم خداوند اصلاً و ابداً مانند انسان کلام ندارد، اما از طریق تفهیم معانی و انتقال به دستگاه اداری و معرفتی انبیاء و انسانها توسط وحی در اشکال مختلف آن به این مهم میپردازد» بنابراین از اینجاست که باید بگوییم «تکلم و کلام خداوند مانند زنده کردن و میراندن و هدایت و سایر عناوین دیگر فعلی از افعال خداوند در عرصه وجود میباشد». آنچنانکه قرآن میگوید: «یَسئَلُهُ مَن فِی السَّمواتِ و الارض کُلَّ یَوم هُوَ فیشان - خداوند دائماً در حال خلق جدید است (سوره الرحمن – آیه 29) وگرنه «با خدای ارسطویی و خدای افلاطونی و خدای نیوتنی که خارج از وجود و بیتفاوت در برابر وجود و بیکار نشسته است هرگز نمیتوان فعلی از افعال خداوند در عرصه خلقت، باز خلقت وجود تبیین کرد.»
باری، از اینجا است که مولوی در رابطه با دیالوگ و تکلم بین خدا و پیامبر اسلام در جریان معراج عمودی و باطنی و پراکسیس تجربه دینی پیامبر اسلام در مثنوی میگوید:
چون خدا اندر نیاید در عیان / نایب حقند این پیغمبران
نی غلط گفتم که نایب یا منوب / گر دو پنداری قبیح آید نه خوب
نی دو باشد تا توی صورتپرست / پیش او یک گشت کز صورت برست
کافران دیدند احمد را بشر / چون ندیدند از وی انشق القمر
خاک زن در دیده حس بین خویش / دیده حس دشمن عقل ست و کیش
دیده حس را خدا اعماش گفت / بت پرستش خواند و ضد ماش گفت
زانکه او کف دید و دریا را ندید / زانکه حالی دید و فردا را ندید
خواجه فردا و حالی پیش او / او نمیبیند زگنجش یک تسو
شاهراه باغ جانها شرع اوست / باغ و بستانهای عالم فرع اوست
مصطفی را وعده کرد الطاف حق / گر بمیری تو نمیرد این سبق
من کتاب و معجزه را حافظم / بیش و کم کن را زقرآن رافضم
من ترا اندر دو عالم رافعم / طاغیان را از حدیث دافعم
کس نتاند بیش و کم کردن درو / تو به از من حافظی دیگر مجو
رونقت را روز افزون میکنم / نام تو بر زر و بر نقره زنم
منبر و محراب سازم بهر تو / در محبت قهر من شد قهر تو
من مناره پر کنم آفاق را / کور گردانم دو چشم عاق را
چاکرانت شهرها گیرند و جاه / دین تو گیرد زماهی تا به ماه
تا قیامت باقیش داریم ما / تو مترس از نسخ دین ای مصطفی
هست قرآن مر ترا همچون عصا / کفرها را در کشد چون اژدها
تو اگر در زیر خاکی خفتهای / چون عصایش دان تو آنچه گفتهای
در گشاد ختمها تو خاتمی / در جهان روح بخشان حاتمی
معنی نختم علی افواهم / واشناس اینست ره رو را مهم
تا ز راه خاتم پیغمبران / بو که برخیزد زلب ختم گران
ختمهای کانبیا بگذاشتند / آن به دین احمدی برداشتند
قفلهای ناگشوده ماندهبود / از کف انا فتحنا بر گشود
بهر این خاتم شده است او به خود / مثل او نه بود و نه خواهند بد
چون که بر صنعت برد استاد دست / نه تو گویی ختم صنعت بر تو است
هست اشارات محمد المراد / اهل معنی را گشاد اندر گشاد
مولوی - مثنوی – دفتر سوم – بخش 47
چون گذشت احمد زسدره و مرصدش / و از مقام جبرئیل و از حدش
گفت او را هین بپران در پیم / گفت رو رو که حریف تو نیم
باز گفتا کز پیم آی و مایست / گفت رو زین پس مرا دستور نیست
باز گفت او که بیا ای پرده سوز / من به اوج خود نرفتستم هنوز
گفت بیرون زین حد ای خوش فرمن / گر زنم پری بسوزد پر من
حیرت اندر حیرت آمد این قصص / بیهشی خاصگان اندر اخص
بیهوشیها جمله اینجا بازی است / چند جان داری که جان پردازی است
جبرئیلا گر شریفی و عزیز / تو نه ای پروانه و نه شمع نیز
بعد از آن لولاک گفت اندر لقا / در شب معراج شاهد باز ما
چشم او از چشمها بگزیده شد / تا که در شب آفتابش دیده شد
مولوی – مثنوی – دفتر چهارم – بخش 139
رابعاً آنچنانکه قرآن در آیه 143 سوره اعراف میگوید: «وَلَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمِیقَاتِنَا و کلمه رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی... - بعد از آنکه موسی به میقات ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، موسی گفت: پروردگارا خودت را به من نشان بده تا بهسوی تو نظر کنم، پروردگار به موسی گفت: هرگز مرا نخواهی دید» (سوره اعراف – آیه 142) بهطوری که از این دیالوگ بین موسی و خداوند (آنچنانکه قرآن نقل میکند) مشهود است «خود پیامبران ابراهیمی هم در عرصه وحی نبوی خارج از جهانبینی توحیدی خود در کادر لیس کمثله شیء، گاهاً با جهانبینی انسان واره به خداوند نگاه میکردهاند که البته پاسخ خداوند منفی بوده است.»
خامسا آنچنانکه قرآن در سوره یس آیه 82 میگوید: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَنْ یقُولَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ - امر خداوند در وقتی که چیزی را اراده کرده باشد تنها این است که خداوند به آن چیز بگوید موجود شو و آن چیز موجود میشود» (سوره یس - آیه 82) و همچنین آنچنانکه قرآن در آیه 35 سوره مریم میگوید: «... إِذَا قَضَی أَمْرًا فَإِنَّمَا یقُولُ لَهُ کُنْ فَیکُونُ - چون قضای امری را براند تنها خداوند به آن امر میکند که شو و آن امر موجود میشود» (سوره مریم – آیه 35) توجه به این دو آیه قرآن این حقیقت را برای ما آشکار میکند که «لفظ قول از خداوند بهمعنای ایجاد چیزی در خلقت میباشد نه بهمعنای حرف زدن با دهان و حنجره» بهبیاندیگر «قول خدا در مورد تکوینیات عبارت است از خود آن موجود تکوینی که خداوند ایجادش کرده است.»
معالوصف، «از نظر قرآن موجودات عالم در عین اینکه مخلوق خدایند قول خدا هم هستند»؛ و شاید بهتر باشد که بگوییم که «به حکم دو آیه سوره یس و مریم که فوقا از قرآن نقل کردیم وقتی خداوند چیزی را اراده میکند و میفرماید «موجود شو»، حتی کلمه «شو» هم بین خدا و آن چیز واسطه نیست یعنی غیر از وجود خود آن چیز هیچ امر دیگری دستاندرکار نیست، «پس هستی آن چیز، به عینه، قول خدا میشود یعنی قول خدا در تکوینیات عین همان خلقت و ایجاد است که آن نیز عین وجود است و وجود هم عین آن چیز است.»
ادامه دارد