«استراتژی اصلاح انقلابی یا انقلاب اصلاحی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران» (چه در فاز سازمانی و عمودی آرمان مستضعفین و چه در فاز افقی یا جنبشی نشر مستضعفین) در بوته پراکسیس سیاسی، اجتماعی و تشکیلاتی کنش‌گران جنبش پیشگامان، چه دستاوردی به همراه داشته است؟ - قسمت پنج

 

یادمان باشد که در تحلیل نهائی «همین انتقال رادیکالیزه از جامعه به تشکیلات جنبش پیشگامان مستضعفین از نیمه دوم سال 59 تا 30 خرداد 60 بسترساز ظهور هیولای بحران درونی سازمان‌سوز جنبش پیشگامان مستضعفین گردید» زیرا «ناتوانی نظری و عملی و ضعف تجربی مرکزیت سازمان از نیمه دوم سال 59 تا 30 خرداد سال 60 جهت مهار این بحران تشکیلات‌سوز همراه با مطلق شدن فضای آنتاگونیست در جامعه ایران و همچنین برخورد انطباقی کنش‌گران عاصی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران از نیمه دوم سال 59 تا خرداد 60 همه و همه باعث گردید که در فرایند پسا 30 خرداد 60 تشکیلات جنبش پیشگامان مستضعفین ایران (در فاز عمودی یا سازمانی آرمان مستضعفین ایران) در آستانه فروپاشی همه جانبه قرار بگیرد»؛ که برای فهم این مهم کافی است که عنایت داشته باشیم که:

اولاً – در آن فرایند بحران‌زده سازمان ما (از نیمه دوم سال 59 تا 30 خرداد سال 60) «مرکزیت سازمان جهت دیالوگ با کنش‌گران بدنه و قاعده سازمان، در پلنوم اول سازمان تنها با ابزار گفتمانی برخورد می‌کرد» و از آنجائیکه «ابزار گفتمانی توسط بحث‌های سیاسی و تئوریک پروسه طولانی‌تر جهت رسیدن به توافق تئوریک درونی تشکیلاتی دارد، لذا اگر چه توافق بر پایه ابزار گفتمانی می‌تواند پایدارتر بشود، اما پیوند کنش‌گران بدنه و قاعده سازمان در پلنوم اول با فضای سیاسی آنتاگونیست کشور، توان پروسه گفتمانی در پلنوم اول سازمان نداشت». بدین خاطر همین امر باعث گردید که به مرور زمان دو جناح در پلنوم اول سازمان بوجود بیاید:

«جناح اول یا جناح غالب جناح مرکزیت سازمان بود که بر همان استراتژی اصلاح انقلابی و یا انقلاب اصلاحی و یا استراتژی آگاهی‌بخش جنبشی تکیه می‌کرد و توسط آن هر گونه حرکت آنتاگونیستی چریک‌گرائی و ارتش خلقی و تحزب‌گرایانه لنینیستی در جامعه آن روز ایران را نفی می‌کردند.»

«جناح دوم که همان کنش‌گران بدنه و قاعده سازمان بودند به صورت یکدست در برابر جناح مرکزیت سازمان، از حرکت آنتاگونیستی سازمان مجاهدین خلق در جامعه ایران حمایت می‌کردند». در نتیجه همین امر باعث گردید تا «اکثریت جناح دوم پس از جدائی از حرکت عمودی یا سازمانی جنبش پیشگامان ایران در فرایند پسا 30 خرداد سال 60 به سازمان مجاهدین خلق ایران بپیوندند.»

ثانیاً - در آن فرایند بحران‌زده سازمان (از نیمه دوم سال 59 تا 30 خرداد 60) «مهم‌ترین ضعف مرکزیت (در پلنوم اول سازمان جهت هدایت آن بحران هولناک درون تشکیلاتی) بی‌تجربگی مرکزیت سازمان در این رابطه بود» البته لازم است که «بی‌تجربگی مرکزیت در مقایسه با دیگر ضعف‌های مرکزیت در آن شرایط، به عنوان مهم‌ترین ضعف مرکزیت سازمان تعریف بکنیم». لازم به ذکر است که همین «بی‌تجربگی مرکزیت سازمان در پلنوم اول باعث گردید که مرکزیت (حتی با تکیه بر رویکرد و ابزار گفتمانی که فوقا مطرح کردیم، در تحلیل نهائی به خصوص در سال 60 به موازات گرم شدن تنور داغ برونی و نزدیک شدن به 30 خرداد و تصمیم خمینی و حواریونش برای قلع و قمع کردن تمامی جریان‌های سیاسی از همه رنگ آن) مجبور بشود بیشتر بر راه کوتاه‌مدت (جهت دستیابی به توافق درون پلنوم و در ادامه آن دستیابی به توافق در کل تشکیلات ایران) تکیه بکند که حاصل این امر موجب بن‌بست در پلنوم اول سازمان شد.»

در آسیب‌شناسی حرکت مرکزیت در پلنوم اول سازمان باید بگوئیم که «درست آن که در پلنوم اول سازمان، مرکزیت به جای اینکه با عمده کردن موضوع توافق بین جناح‌های درونی تشکیلاتی و تکیه بر فضای آنتاگونیست برونی، بر همان رویکرد گفتمانی درازمدت اولیه خود در نیمه دوم سال 59 تکیه می‌کرد و دستاورد نظری پلنوم را به صورت جمع‌بندی شده در اختیار تمامی کنش‌گران‌سازمان قرار می‌داد، هر چند که به بهای خروج بعضی از افراد و کنش‌گران‌سازمان هم تمام می‌شد، ولی حاصل آن بهتر از فروپاشی تشکیلاتی در فرایند پسا 30 خرداد 60 بود». یادمان باشد که اگر «بی‌تجربگی به عنوان ضعف مهم مرکزیت سازمان در هدایت بحران (59 - 60) قبول کردیم، در ادامه آن مجبوریم که بپذیرم که برای دستیابی به تجربه به صورت تطبیقی (نه انطباقی و دگماتیستی برای مرکزیت سازمان) چاره‌ای جز حرکت کردن و ضربه خوردن و تجربه کردن وجود نداشت»؛ به عبارت دیگر با رویکرد تطبیقی (برعکس رویکرد انطباقی) «تنها با مطالعه نظری تجربه دیگران، نمی‌توان هرگز خلاء تجربی فرد و تشکیلات را بر طرف کرد». در این رابطه نباید فراموش کنیم که «مرکزیت سازمان قبل از تأسیس و تکوین جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در سال 1355 پیوندی تشکیلاتی با هیچکدام از جریان‌های تشکیلاتی جامعه سیاسی آن روز ایران نداشتند و تنها تجربه آنها بازگشت پیدا می‌کرد به دوران حسینیه ارشاد (47 تا 51) و دوران زندانی بودن در زندان‌های سیاسی رژیم کودتائی و مستبد پهلوی.»

پر واضح است که با این سرمایه اندک تجربی نباید انتظار مجرب بودن از مرکزیت سازمان در آن زمان می‌داشتیم. بر این مطلب بیافزائیم که «تجارب در حرکت تشکیلاتی آن هم در شکل سازمانی و عمودی آن و در شکل تطبیقی آن فقط و فقط با حرکت کردن و ضربه خوردن حاصل می‌شود نه با حرف و گفتگو و مطالعه صرف تجربه دیگران». البته «غیر از بی‌تجربگی مرکزیت سازمان در آن شرایط، عدم وقوف مرکزیت به بی‌تجربگی خودشان همراه با خلاء تحلیل مشخص مرکزیت از بحران فراگیر تشکیلاتی باعث گردید که مرکزیت بر پایه مهم کردن اندیشه‌های نظری، به جای تجربه تشکیلاتی پتانسیل خود در هدایت‌گری بحران بیشتر از آنچه که بود، از دست بدهد.»

آنکس که بداند و نداند که بداند / بیدارش نمائید که بسته خفته نماند

آنکس که نداند و بداند که نداند / لنگان خرک خویش به مقصد برساند

آنکس که بداند و بداند که بداند / اسب شرف از گنبد گردن بجهاند

آنکس که نداند و نداند که نداند / در جهل مرکب ابدالدهر بماند

باری، در این رابطه است که در ادامه آسیب‌شناسی حرکت مرکزیت در آن شرایط بحران‌زده سازمان باید بگوئیم که «صحیح آن بود که مرکزیت پس از ختم کار پلنوم اول سازمان، قبل از فروپاشی سازمان گزارش کار پلنوم را به صورت جمع‌بندی شده برای آموزش و آگاهی در اختیار کنش‌گران قرار می‌داد». البته جزوه‌ای که در این رابطه توسط مرکزیت آماده شد، متاسفانه به علت ضربه چاپخانه سازمان نتوانست به صورت فراگیر در سطح کشور تکثیر بشود. عنایت داشته باشیم که «مهم‌ترین دستاورد تئوریک تطبیقی هر حرکت تشکیلاتی جمع‌بندی از تجارب عملی خود تشکیلات جهت استنتاج اصول عملی و نظری می‌باشد، زیرا در فرایند بعدی حرکت تشکیلاتی (مثلاً پسا فرایند بحران) بدون تردید اگر آن تجارب بتوانند به صورت تئوریک در تشکیلات مورد آموزش همگانی قرار بگیرد، می‌تواند از بازتولید بحران در آن تشکیلات جلوگیری نماید.»

لازم به ذکر است که «در فاز افقی و جنبشی امکان بازتولید بحران‌های تشکیلاتی فاز عمودی و سازمانی وجود دارد» بنابراین «آموزش تئوری تطبیقی تشکیلاتی درون سازمانی می‌تواند در فاز جنبشی هدایت‌گر جهت مقابله با بحران فراگیر بشود» زیرا هر چند «اساس تشکیلات جنبشی و افقی مبتنی بر تلفیق دموکراسی نمایندگی و دموکراسی مشارکتی و دموکراسی مستقیم می‌باشد، بی‌تردید شاکله و سرپل پیوند سه نوع دموکراسی فوق در سازماندهی جنبشی باز هم در چارچوب همان تجارب تئوریزه شده قابل انجام می‌باشد.»

ثالثاً - از دیگر ضعف‌های مرکزیت در آن فرایند بحران‌زای سازمان (از نیمه دوم سال 1359 تا 30 خرداد 60) «موضوع تقدم طرح ایده‌ها قبل از حرکت توسط مرکزیت سازمان بود». به این ترتیب که با عنایت به اینکه اولین فرایند برونی حرکت جنبش پیشگامان مستضعفین ایران از اردیبهشت 58 یعنی دو ماه بعد از انقلاب 57 تکوین پیدا کرد، با توجه به اینکه از همان زمان سازمان استراتژی حرکت خود را به صورت استراتژی آگاهی‌بخش جنبشی با رویکرد اصلاح انقلابی و یا انقلاب اصلاحی تعریف کرده بود، لذا همین جوهر آگاهی‌بخش استراتژی سازمان در آن زمان ضرورت پیدا می‌کرد که ما در بستر شروع حرکت‌مان، مانیفست اندیشه‌های خودمان را که در دوران سه ساله فرایند درونی حرکت‌مان مدون کرده بودیم در سطح جامعه مطرح کنیم، در نتیجه همین ضرورت طرح مانیفست اندیشه‌هایمان در فرایند برونی شدن حرکت‌مان (در طول فرایند زمانی اردیبهشت 58 تا 30 خرداد 60) باعث شد تا گرفتار آسیب دیگری در سازمان بشویم که آن آسیب و آفت عبارت بود از «تقدم ایده بر حرکت». اضافه کنیم که «در استراتژی آگاهی‌بخش، شرایط حرکت تشکیلاتی با استراتژی‌های دیگر مثل استراتژی تحزب‌گرایانه لنینیستی یا چریک‌گرائی رژی دبره‌ای و یا ارتش خلقی مائوئیستی و غیره متفاوت می‌باشد»؛ و دلیل این امر هم آن است که «در استراتژی‌های فوق عمل و کار و ایده در پیوند با هم مادیت پیدا می‌کنند.»

برای مثال «در یک تشکیلات چریکی، قبل از طرح ایده، می‌بایست به پتانسیل اجرای آن ایده توجه بشود». به بیان دیگر در «یک تشکیلات چریکی و ارتش خلقی طرح یک ایده و یک آرزو هر قدر هم که درست باشد و هر قدر هم که ضروری تشخیص داده شود بدون ارتباط با امکانات عملی آن گروه و سازمان امری بی‌حاصل می‌باشد». شاید بهتر باشد که موضوع را اینچنین مطرح کنیم که در یک حرکت چریکی، «همراه با طرح شدن یک ایده می‌بایست فوراً و بدون فوت وقت اسلوب عملی اجرای آن ایده هم مطرح بشود». البته معنای دیگر این حرف آن است که «اگر به طرح ایده‌ای پرداختیم که راه حل اجرائی عملی آن و یا امکانات لازم برای اجرای عملی آن وجود نداشته باشد خود طرح ایده به صورت یک آفت مطرح می‌شود و باعث می‌گردد که در آن تشکیلات رویکرد سوبژکتیویستی یا ذهن‌گرایانه و یا روشنفکرانه جایگزین رویکرد واقع‌گرایانه یا رئالیستی و یا عمل‌گرایانه پراگماتیستی و عینی‌گرایانه ابژکتیویستی بشود.»

ادامه دارد