عاشورا و مکتب حسین به‌عنوان نماد همیشگی و جاویدان نبرد تاریخی، جنبشی، آگاهی‌بخش، رهائی‌بخش، عدالت‌طلبانه و آزادی‌خواهانه جبهه حق با جبهه باطل می‌باشد – قسمت سیزده

 

رابعاً از نظر امام‌حسین، حکومت بنی‌امیه و در رأس آنها معاویه بن ابوسفیان، «مبارزین عدالت‌خواه جوامع مسلمین را به‌ناحق یا کشته و یا در زندان‌های خود نگه‌داشته» (مانند اعدام حجر بن عدی و یارانش و اعدام عمرو بن الحمق که امام‌حسین در نامه خودش به معاویه به‌عنوان نمونه مطرح می‌کند، و یا تجاوز سپاه معاویه به مصر در زمان خلافت امام‌علی آن چنانکه یعقوبی در (تاریخ یعقوبی - ج 2 - ص 183) می‌گوید، که آنها پس از کشتن محمد بن آبی بکر که از یاران امام‌علی بود، جنازه او را در جیفه الاغ گذاشتند و سوزاندند).

خامسا (آن چنانکه امام‌حسین در نامه‌اش به معاویه می‌گوید) در تحلیل امام‌حسین، «حکومت بنی‌امیه و در رأس آنها حکومت معاویه بن ابوسفیان بزرگ‌ترین فتنه در تاریخ اسلام و مسلمانان می‌باشد» «و انی لا اعلم فتنه اعظم علی هذه الامة من ولایتک علیها - من هیچ فتنه‌ای را برای ملت مسلمان وخیم‌تر از حکومت تو (معاویه) نمی‌دانم» (رجال کشی - ص 49). لهذا از نظر امام‌حسین، در چارچوب این رویکرد فتنه‌گری معاویه بوده است که «جنگ تحمیلی صفین معاویه بر امام‌علی بیش از 75 هزار نفر کشته بر جوامع مسلمین تحمیل کرد» و باز در همین رابطه بود که (طبق گفته محمد بن جریر طبری در جلد چهارم تاریخ طبری، صفحه 372) «یزید بن معاویه در مدت سه سال حکومتش غیر از حادثه کربلا، در تجاوز به مدینه و واقعه حره (که به دستور او به وقوع پیوست، سربازان یزید و بنی‌امیه) پس از کشتن چندین هزار نفر از مردم مدینه به زن‌های مدینه تجاوز کردند. زیرا به دستور یزید تا سه روز پس از فتح مدینه، تجاوز به زنان مدینه برای آنها مباح شده بود.»

دوم - در خصوص کالبد شکافی موضوع تعیین استراتژی (پروسه پنج ماه و دوازده روز عاشورا، از 28 رجب سال 60 تا دهم محرم سال 61) توسط امام‌حسین فیلسوف و مورخ بزرگ تاریخ اسلام (متولد 732 و متوفای 808 هجری) عبدالرحمن بن خلدون تونسی، در جلد اول کتاب مقدمه تاریخ العبر خود، در نقد استراتژی و مبارزه امام‌حسین مطالبی مطرح کرده است که طرح آن در اینجا خالی از عریضه نمی‌باشد:

«و اما در باره حسین (ع) و اختلافی که روی داد باید گفت چون فسق و تبه کاری یزید در نزد همه مردم عصر او آشکار شد، پیروان و شیعیان خاندان پیامبر در کوفه هیئتی نزد حسین فرستادند که به‌سوی ایشان برود تا به فرمان وی برخیزند. حسین دید که قیام بر ضد یزید تکلیف واجبی است زیرا او متجاهر به فسق است و به‌ویژه این امر بر کسانی که قادر بر انجام دادن آن می‌باشند لازم است و گمان کرد خود او به سبب شایستگی و داشتن شوکت و نیرومندی خانوادگی بر این امر تواناست. اما در باره شایستگی همچنان که گمان کرد درست بود و بلکه بیش از آن هم شایستگی داشت. ولی در باره شوکت اشتباه کرد، خدا او را بیامرزد، زیرا عصبیت مضر در قبیله قریش و عصبیت قریش در قبیله عبد مناف و عصبیت عبد مناف تنها در قبیله امیه بود و این خصوصیت را در باره امیه هم قریش و هم دیگر قبایل می‌دانستند و آن را انکار نداشتند ولی این موضوع در آغاز اسلام به‌علت متوجه شدن ذهن مردم به خوارق و مسئله وحی و رفت و آمد فرشتگان برای یاری‌گری به اسلام از یادها رفته‌بود و مردم از امور عادی‌شان غفلت کرده‌بودند و از عصبیت و گرایش به هدف‌های آن اثری دیده نمی‌شد و آن را فراموش کرده‌بودند و تنها عصبیت طبیعی باقی مانده‌بود که مخصوص حمایت و دفاع است و از آن در امر تبلیغ و انتشار دین و جهاد با مشرکان برخوردار می‌شدند و دین در عصبیت طبیعی استوار بود و هوی و هوس و عادات متروک شده بود. تا هنگامی که امر نبوت و خوارق هولناک پایان یافت از آن پس باز وضع فرمانروایی تا حدی به عادات وابستگی پیدا کرد و عصبیت به همان شکلی که پیش از اسلام بود و به همان کسانی که اختصاص داشت برگشت و بنابراین قبیله مضر از خاندان امیه بیشتر فرمان‌بری می‌کرد تا از دیگر قبایل، به‌علت همان خصوصیاتی که پیش از اسلام برای آن خاندان قائل بودند. پس اشتباه حسین آشکار شد ولی این اشتباه در امر دنیوی بود و اشتباه در آن برای وی زیان‌آور نیست. و اما از لحاظ قضاوت شرعی وی در این باره اشتباه نکرده‌است زیرا این امر وابسته به گمان و استنباط خود اوست و وی گمان می‌کرد که بر انجام دادن چنین کاری توانایی دارد در صورتی که این عباس و ابن الزبیر و ابن عمر و برادرش ابن الحنفیه و دیگران وی را در رفتن به کوفه ملامت کردند و اشتباه او را در این باره می‌دانستند لیکن او از راهی که در پیش گرفته‌بود باز نگشت، چون اراده و خواست خدا بود. و اما صحابه دیگر، جز حسین، خواه آنان که در حجاز بودند و چه کسانی که در شام و عراق سکونت داشتند و با یزید همراه بودند و چه تابعان، همه عقیده داشتند که هر چند یزید فاسق است، قیام بر ضد وی روا نیست چه در نتیجه چنین قیامی هرج و مرج و خونریزی پدید می‌آید و به همین سبب از این امر خودداری نمودند و از حسین پیروی نکردند و در عین حال به عیب‌جویی وی هم نپرداختند و وی را به گناهی نسبت ندادند زیرا حسین مجتهد و بلکه پیشوای مجتهدان بود و نباید به تصور غلط کسانی را که با اجتهاد حسین موافق نبودند و از یاری کردن به وی دریغ ورزیدن به گناه‌کاری نسبت دهی، زیرا بیشتر ایشان از صحابه به‌شمار می‌رفتند و به قیام کردن بر ضد وی عقیده نداشتند. چنانکه حسین در حالی که در کربلا به نبرد برخاسته بود در باره فضیلت و حقانیت خویش به آنان استشهاد می‌کرد و می‌گفت: «از جابر بن عبدالله و ابوسعید الخدری و انس بن مالک و سهل بن سعد و زید بن ارقم و امثال ایشان بپرسید. و به سبب اینکه از یاری کردن به وی خودداری کرده‌بودند آنان را عیب‌جویی نمی‌کرد و بر ایشان خرده نمی‌گرفت چه می‌دانست که این روش ایشان متکی بر اجتهاد آنان است چنانکه شیوه خود او هم معلول اجتهاد او بود». و همچنین نباید خواننده این اندیشه غلط را به خود راه دهد که خیال کند کشتن حسین بر صواب بوده است از این رو که طرف مقابل وی اجتهاد داشته است و به فتوای صحیح مجتهد کشته شده‌است. چنین قیاسی نظیر آن است که قاضی شافعی و مالکی پیرو حنفی را برای نوشیدن نبیذ حد بزند. بلکه باید دانست که موضوع چنین نیست و جنگ با حسین (ع) و کشتن وی در نتیجه اجتهاد صحابه‌ای که یاد کردیم نبوده است هر چند ایشان با حسین در باره قیام نکردن بر ضد یزید از روی اجتهاد مخالفت کرده‌اند و تنها یزید و همراهان او به جنگ با حسین دست یازیده‌اند. و نیز نباید تصور کرد که یزید هر چند فاسق بوده ولی چون گروهی از صحابه پیامبر قیام بر ضد وی را جایز نشمرده‌اند پس افعال او هم در نزد ایشان صحیح بوده است بلکه باید دانست که فقیهان قسمتی از کرده‌های خلیفه فاسق را نافذ می‌شمردند که مشروع باشد و یکی از شرایط جنگیدن با کسانی که بر ضد خلافت قیام می‌کنند به عقیده ایشان این است که با امام عادل باشد و در مسئله‌ای که مورد بحث ماست امام عادلی وجود ندارد و بنابراین جنگیدن حسین با یزید و هم جنگیدن یزید با حسین هیچ‌کدام جایز نیست. بلکه می‌توان گفت این عمل یزید یکی از اعمالی است که فسق او را تأکید و تأیید می‌کند و حسین در این واقعه شهید و در نزد خدا مأجور است و عمل او بر حق و از روی اجتهاد است و صحابه‌ای که با یزید بوده‌اند نیز راه حق و اجتهاد را پیموده‌اند و قاضی ابوبکر بن عربی مالکی در این باره اشتباه کرده و راه خطا برگزیده است که در کتاب خود موسوم به، القواصم و العواصم، مطالبی بدین معنی آورده‌است: «حسین موافق قانون شریعت جد خود کشته شده‌است» و آنچه گوینده را بدین گفتار غلط واداشته غفلت وی از اشتراط امام عادل برای نبرد با صاحبان عقاید است و در آن زمان چه کسی را عادل‌تر از حسین (ع) در امامت و عدالت می‌توان یافت» (مقدمه ابن‌خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی، ج 1 - ص 415 تا 418 - سطر 6 به‌بعد).

باری، در رابطه با «نقد ما بر نقد ابن‌خلدون نسبت به حرکت امام‌حسین» در پروسه پنج ماه و دوازده روز (از 28 رجب سال 60 تا دهم محرم سال 61) باید بگوییم که:

1 - در خصوص «رویکرد ابن‌خلدون به موضوع خلافت در اسلام، وی خلافت کلی در اسلام را در مقدمه معروف خود با سه رویکرد متفاوت مورد تقسیم قرار می‌دهد» و سپس در چارچوب این تحلیل است که او به‌اشتباه موضعی در دفاعی از خلافت کلی در اسلام می‌گیرد. این سه رویکرد متفاوت عبارتند از:

اول – اینکه «خلافت کلی امری الهی است.»

دوم - اینکه «خلافت امری سودمند است.»

سوم – اینکه «اصلاً به دستگاه خلافت آن چنانکه خوارج می‌گفتند نیازی نیست.»

ابن‌خلدون پس از طرح این سه رویکرد نسبت به خلافت، «خودش از رویکرد دوم دفاع می‌کند، یعنی خلافت کلی را امری سودمند می‌داند، و لذا از آن دفاع می‌کند». مع‌الوصف، در این رابطه است که ابن‌خلدون حرکت امام‌حسین در پروسه عاشورای سال 60 - 61 مورد نقد قرار می‌دهد.

2 - در رویکرد کلی ابن‌خلدون، «او معتقد به چرخه‌ای در جامعه شناسی بر پایه دو نوع جامعه می‌باشد» که عبارت است از:

یکم – «جامعه قبیله‌ای یا جامعه شبانی است که از انسجام و عصبیت نیرومندی برخوردار می‌باشد.»

دوم – «جامعه شهری که با سطح نازل همبستگی اجتماعی یا عصبیت برخوردار می‌باشد»، چرخه‌ای که ابن‌خلدون بر پایه این دو مؤلفه استوار می‌کند در نهایت بر این امر قرار دارد که «جامعه شبانی و یا جامعه قبیله‌ای بر جامعه شهری پیروز می‌شود». زیرا از نظر ابن‌خلدون «زوال تدریجی انسجام اجتماعی در جامعه شهری کم کم به از هم پاشیدن این دولت و فتح آن به‌دست جامعه شبانی و یا قبیله‌ای دیگر می‌انجامد.»

3 - ابن‌خلدون «در تبیین و تعریف موتور و عامل حرکت تاریخ و جامعه، بر تضاد اقلیمی بین دو منطقه شهری و قبیله‌ای یا ایلی تکیه می‌نماید» و لذا در این رابطه است که او «به ترم عصبیت می‌رسد.»

ادامه دارد