«نبرد گفتمانها» در تاریخ 150 سال گذشته حرکت تحولخواهانه جامعه بزرگ ایران – قسمت پنجم
ثانیاً خمینی در چارچوب گفتمان استبدادساز ولایت فقیه (در کتاب ولایت فقیه)، «برای اولین بار در تاریخ هزار ساله حوزههای فقهی و عمر اسلام دگماتیست فقاهتی، در تعریف قدرت فقهای حوزههای فقهی مدعی شد که قدرت فقهای حوزههای فقهی شیعه هم پای قدرت پیامبر اسلام میباشد». البته از سال 62 به بعد (پس از نهادینه شدن قدرت رژیم مطلقه فقاهتی) «خمینی حتی آن ادعای قبلی قدرت فقهای حوزه فقهی را هم بالاتر برد، گسترش داد و حد قدرت ولایت فقیه در رژیم مطلقه فقاهتی حاکم را در حد قدرت خدا دانست» و اعلام کرد که «فقیه (در رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) حتی میتواند نماز و روزه مردم نگونبخت ایران را هم تعطیل نماید». یادمان باشد که آذری قمی یکی از حواریون خمینی، در همان زمان در تائید این رویکرد خمینی میگفت: «ولایت فقیه در چارچوب رژیم مطلقه فقاهتی حاکم حتی میتواند حکم به تعطیلی توحید هم بدهد» «فبای آلا ربکما تکذبان.»
ثالثاً خمینی در چارچوب همان تئوری استبدادساز ولایت فقیه خودش، پس از اینکه توانست (در فرایند پسا قیام بهمن ماه 57 مردم نگونبخت ایران و کسب قدرت سیاسی)، قدرت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم را تحت هژمونی و حاکمیت مطلقه خودش تعریف کند، «عنصر مصلحت نظام را جایگزین رویکرد فقهی (کتاب ولایت فقیه) کرد.»
رابعاً خمینی در سالهای 67 - 68 (پس از خروج حسینعلی منتظری از جرگه قدرت) در بستر بحران جانشینیاش، اصل ولایت مطلقه فقیه خودش را وارد قانون اساسی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم کرد و البته در همان زمان اعلام کرد که: «حتی همین اندازه قدرت ولایت فقیه که در قانون اساسی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم تعریف شده، حداقل اختیارات ولایت فقیه میباشد، چراکه قدرت ولایت فقیه در حد خداست.»
خامسا نه خمینی و نه حتی حسینعلی منتظری در چارچوب همان «گفتمان ولایت فقیه هرگز و هرگز تا پایان عمرشان حتی برای یکبار هم مشروع بودن حکومت مردم توسط انتخابات و رأی خودشان و قانونگذاری زمینی آنها تائید نکردند». بلکه برعکس از نظر هر دو اینها «مشروعیت حکومت مردم ناشی و نازل از مقام فقیهی میباشد که در رأس قدرت در رژیم مطلقه فقاهتی قرار دارند» و صد البته همین جوهر گفتمان ولایت فقیه خمینی بود که کاملاً مخالف گفتمان سید جمال بوده است؛ و دلیل این امر همان است که در گفتمان سید جمال (در چارچوب همان رویکرد انطباقی که سید جمال در عرصه تمدنخواهی و تجددخواهی و مدرنیتهطلبی که داشت همه جا من جمله در عرصه سیاسی)، «او معتقد به اندیشههای نوین بود» و در همین رابطه بود که «در اندیشههای سید جمال صحبت از حق حقوق مردم بود». بر خلاف گفتمان فقهی خمینی که «در اندیشههایش صحبت از تکلیف مردم و ولایت مطلقه فقیه میباشد.»
اضافه کنیم که «در گفتمان فقهی خمینی نه تنها سخن از حق و حقوق مردم مطرح نیست و نه تنها حتی سخن از حقوق دینی در این گفتمان فقهی مطرح نمیباشد، بلکه مهمتر از همه اینکه در گفتمان استبدادساز ولایت فقیه خمینی، از حقوق ماقبل دینی انسان، مثل حقوق بشر هم سخنی به میان نیامده است» و لذا در همین رابطه بود که خمینی در داوری خودش نسبت به اعدامهای سیاسی که در دهه قدرت مطلقه او صورت گرفت میگفت: «اینهائی که ما اعدام کردهایم، انسان نبودند، اینها همه سبع (حیوان وحشی) بودند.»
ماحصل اینکه برعکس گفتمان فقهی و فقاهتی حوزههای فقهی که تلاش میکردند که در قالب مقولات فقهی حتی پراکسیس سیاسی – اجتماعی جامعه بزرگ ایران را تعریف و تبیین بکنند، سید جمال در طول مبارزه خودش با اینکه در نیمه دوم قرن نوزدهم (بیش از 130 سال پیش) حرکت میکرد، «هرگز حرکت خودش را در چارچوب مقولات فقهی تعریف و تبیین نمیکرد». او به جای تکیه بر مقولات سنتی و فقهی در تبیین حرکت سیاسی – اجتماعی خودش به صورت برون حوزوی و برون فقهی عمل میکرد. آنچنانکه خود او در مقالهای به نام «فضائل دین اسلام» که در واقع خلاصهای از آخرین بخش «رساله نیچریه» او و در نقد سنت دینی است، تحصیل سعادت عامه مسلمین را به چهار شرط مشروط میکند:
1 - باید لوح عقول امم و قبایل از کدورات خرافات و زنگهای عقاید باطله همیشه پاک بوده باشد زیرا آنکه عقیده خرافی حجابی است کثیف دین اسلام. اول رکن او این است که عقول را به صیقل توحید و تنزیه از زنگ خرافات و کدر اوهام و آلایش و همیات پاک سازد.
2 - نفوس مسلمین باید متعصب بوده باشد به نهایت شرافت. دین اسلام امتیاز شرافت و جنسیت و صنفیت را از میانه برمیدارد و مزیت افراد انسانیه را فقط بر کمال عقلی و نفسی قرار میدهد که کمترین دینی یافت میشود که این مزیت در او بوده باشد.
3 - باید هر امتی از امم عقاید خود را که اول نقشه الواح عقول است بر براهین متقنه و ادله محکمه مؤسس سازند و دین اسلام آن یگانه دینی است که در هر جا خطاب به عقل میکند و جمیع سعادات را نتیجه خرد و بینش میشمارد.
4 - باید در هر امتی از امم جماعتی به تعلیم سایرین مشغول بوده باشند و در تحلیه عقول آنها به معارف حقه کوتاهی نورزند و از امر به معروف و نهی از منکر غافل نشوند و دین اسلام، اعظم فروض و واجبات آن این دو امر، یعنی تعلیم و امر به معروف و نهی از منکر است و در سایر ادیان آنقدر اهتمامی در این امر نشده است. (از کتاب سید جماالدین - فضائل دین اسلام – ص 102 – 103).
با همین رویکرد برون حوزوی بود که سید جمال در جریان جنبش تنباکو توانست میرزا حسن شیرازی را به حرکت درآورد و باز توسط همین رویکرد برون حوزوی و غیر فقهی بود که مشروطیت توانست امثال نائینی و آخوند خراسانی را به حرکت درآورد و صد البته توسط همین رویکرد غیر حوزوی بود که کتاب «غربزدگی» جلال توانست به لحاظ نظری خمینی را از مشروطیت جدا کند و به ولایت فقیه و رویکرد شیخ فضل الله نوری بکشاند.
باری، از اینجا است که باید در تعریف و تبیین گفتمان سید جمال بگوئیم که:
الف - گفتمان سید جمال واجد اندیشهای مستقل بود.
ب - سید جمال در گفتمان خودش به دنبال نجات امت مسلمان بود.
ج - سید جمال در چارچوب گفتمان خودش بر نجات مسلمین قبل از نجات اسلام اعتقاد داشت.
د - سید جمال در چارچوب گفتمان خودش، مشرق زمینیان را به فرا گرفتن دانش و فن و راه ترقی افکار دعوت میکرد.
ه - سید جمال در بستر گفتمان خودش داعی شعار «آزادگی و برابری و مساوات» بود.
و - سید جمال در کادر گفتمان خودش بنیانگذار نهضت بازگشت به خویش یا همان نهضت سلفیه بود.
ز - سید جمال در عرصه گفتمان خودش به همان اندازه که طراح اصلی اتحاد مسلمانان و اسلام بود و به همان اندازه که ناقد استعمار و هجوم خارجی بود، ستایشگر فناوری و دانش غربیان هم بود.
ح - سید جمال در چارچوب گفتمان خودش همزمان هم ناقد سنت بود و هم ناقد مدرنیته.
ط - سید جمال در بستر گفتمان خودش ریشه انحطاط مشرق زمین را در رکود فلسفه و خروج دین از پیام اصلیاش یعنی «آزادی، برابری و مساوات» تحلیل میکرد. به طوری که در این رابطه خود او مینویسد:
«دماغهای منطقی ما مسلمانان، پر است از جمیع خرافات و واهیات، بلکه هیچ فرقی در میان افکار اینها و افکار عوام بازاری یافت نمیشود. علم حکمت آن علمی است که بحث از احوال و موجودات خارجیه میکند و علل اسباب و لوازم و ملزومات آنها را بیان میکند و عجب آن است که علمای ما صدری و شمس البازغه را میخوانند و از روی فخر خود را حکیم مینامند و با وجود این دست چپ خود را از دست راست نمیشناسند و نمیپرسند که ما کیستیم؟ و چیستیم؟ و ما را چه باید و چه شاید؟ و هیچگاه از اسباب این تار برقیها (الکتریک) و اگنیپوتها (کشتی بخار به زبان هندی) و ریلگاریها (راه آهن)، سؤال نمیکنند» (کتاب سید جمال الدین – ص 132).
باز در همین رابطه است که سید جمال در جائی دیگر مینویسد که:
«این بیتوجهی به ما را چه باید و چه شاید؟ سبب شده است که از درک معنی و جوهر دین که همان، عروج امم بر مدارج کمالات و صعود شعوب بر معارج و ارتقاء قبایل بر مراقی فضایل و اطلاع طوائف انسانها بر دقایق حقایق و استحصال آنها سعادت تامه حقیقیه را در دار دنیا و آخرت است بر کنار بمانیم و هر گونه درکی از این دست را با بیدینی مترادف بدانیم: بیدینی ما این است که میگوییم مناصب دیوان و خزائن ملت، عوض اینکه مثل امروز به دلخواه اراذل، آلت خرابی دین و دولت باشد، باید به دست فضلای ملت اسباب سعائت عامه بشود. خیانت بزرگ ما این است که میگوییم کشتی دولت ما در میان این طوفان سفاهت حکما مفهوم خواهد شد و به حکم هر قانون شرعی و عقلی بر ذمه علمای دین واجب است که بلاتأخیر یک مجلس شورای کبری ملی ترتیب بدهند و موافق اصول شرع مقدس، حقوق ملت و شرایط بقای دولت را آن طوری که باید مقرر و مستحکم بسازند» (روزنامه قانون - شماره 20 - ص 1 – 2).
ادامه دارد