تزهائی برای آگاهییابی، گفتمانسازی، کسب هژمونی گفتمانی، سازمانیابی و گسترش سطح مطالبات کنشگران، جنبشهای اعتراضی اردوگاه جنبشهای مطالبهمحور صنفی و مدنی و سیاسی جامعه بزرگ ایران، در عرصه استراتژی جنبشی و آگاهیبخش جنبش پیشگامان مستضعفین ایران – قسمت دوم
بر این مطلب بیافزائیم که «جامعه شورائی سراسری خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و مستقل و تکوین یافته از پائین تنها در شرایط انقلابی جامعه ایران قابل تحقق به صورت دینامیک میباشند». البته در شرایط دیگر «اگر جامعه شورائی بخواهد مادیت پیدا کند، دیگر نمیتواند از خصیصه دینامیک تکوین یافته از پائین برخوردار بشود» که خود این امر نشانگر آن است که «اینگونه شوراها هر چند هم که گسترده باشند، به خاطر اینکه از بالا شکل گرفتهاند (نه از پائین)، نمیتوانند به عنوان اراده ملی و اراده جامعه تعریف بشوند». پر واضح است که در این صورت دیگر «جامعه نمیتواند اراده خود را بر اجتماع و در عرصه توزیع مستمر منابع سه مؤلفهای قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت معرفتی حاکم بکنند»؛ یعنی «تنها با تکوین جامعه شوراهای خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین است که مدل دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای معنی پیدا میکند و قابل تعریف میباشد.»
لازم به ذکر است که در مدل دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای از طریق اجتماعی کردن سه مؤلفه قدرت است که «مناسبات سرمایهداری میتواند به صورت ساختاری و در شکل سلبی و ایجابی به چالش کشیده شود». معنای دیگر این حرف آن است که «تا زمانی که توسط مدل دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای منابع قدرت سه مؤلفهای اجتماعی نشوند، هرگز امکان مقابله آلترناتیو ساختاری با سرمایهداری به صورت ایجابی وجود ندارد» و هرگز امکان «نفی استثمار انسان از انسان و رهائی جامعه ایران از استبداد و استحمار حاکم و جود ندارد» و هرگز امکان «به چالش کشیدن ایجابی تبعیضهای 43 ساله گذشته تحمیل شده بر جامعه ایران (اعم از تبعیض جنسیتی، تبعیض قومی، تبعیض مذهبی و فرهنگی و سیاسی و نژادی و غیره) وجود ندارد»؛ چراکه در تحلیل نهائی، در چارچوب مدل دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای و بر پایه جامعه شورائی خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و تکوین یافته از پائین است که «جامعه ایران صاحب و حاکم بر منابع سه مؤلفهای قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی و قدرت معرفتی میشود (نه حزب و یا دولت و یا حکومت و یا طبقه خاصی)». بیشک همین مانیفست است که جوهر منظومه معرفتی معلمان کبیرمان اقبال و شریعتی را مشخص میسازند.
2 - در مدل دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای اقبال و شریعتی و جنبش پیشگامان مستضعفین ایران، از آنجائیکه «پروسه اصلاح و تحول انقلابی از اصلاح و تحول انقلابی فرهنگی و اصلاح و تحول انقلابی اجتماعی شروع میشود» همین امر باعث میگردد تا در این مدل «اصلاح و تحول انقلابی جامعه مقدم بر اصلاح و تحول انقلابی سیاسی و اصلاح و تحول انقلابی اقتصادی در راستای نفی سلبی و ایجابی سرمایهداری نفتی و رانتی و فقاهتی حاکم صورت بگیرد». در نتیجه «همین اصلاح و تحول انقلابی مقدم اجتماعی (نسبت به اصلاح و تحول انقلابی سیاسی و اقتصادی) است که شرایط برای اجتماعی شدن منابع قدرت سه مؤلفهای سیاسی و اقتصادی و معرفتی به صورت سلبی و ایجابی فراهم میکنند» زیرا تنها «با تقدم اصلاح و تحول انقلابی جامعه و فرهنگ است که شرایط برای آگاهییابی و سازمانیابی و گسترش مطالبات گروههای مختلف جامعه بزرگ ایران به صورت دینامیک فراهم میگردد و جامعه شورائی خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین میتوانند به صورت سراسری مادیت پیدا کنند و میتوانند در جامعه بزرگ ایران نهادینه بشوند». از اینجا است که معلم کبیرمان شریعتی در تبیین حرکت معلم کبیرمان اقبال میگوید:
«اما اینکه اقبال مصلح است یعنی چه؟ آیا اصلاح میتواند واقعاً جامعه را از همه پریشانیها و رنجها و بدبختیها نجات بدهد؟ یا باید یک انقلاب ناگهانی شدید ریشهدار ایجاد شود، هم در اندیشه و هم در روابط اجتماعی؟ وقتی میگوئیم اقبال به عنوان مصلح، خانمها و آقایانی که به اصطلاحهای رایج در بین تحصیلکردهها آشنا هستند، میپندارند که این صفت را به معنای اصطلاحی معمول آن در جامعه در جامعهشناسی سیاسی به کار میبرم یعنی اصلاح یا رفرم در برابر کلمه انقلاب. معمولاً وقتی میگوئیم اصلاح، یعنی تحول تدریجی و یا روبنائی و وقتی میگوئیم انقلاب، یعنی یک دگرگونی ناگهانی و زیربنائی، یک فرو ریختن همه چیز، یک بنا کردن همه چیز. ولی ما وقتی در این تغییر میگوئیم اقبال مصلح است، عنایت به آن تحول آهسته تدریجی در جامعه نداریم و مقصود تحول تدریجی یا اصلاح ظاهری نیست، این کلمه را به معنای لغوی اعم آن به کار میبریم که شامل انقلاب نیز میشود. وقتی میگوئیم اقبال مصلح است یا متفکران بزرگ بعد از سید جمال به عنوان مصلحان قرن اخیر در دنیا معرفی شدند به این عنوان نیست که آنها طرفدار تکامل تدریجی و اصلاح ظاهری جامعه بودند، نه بلکه به یک معنی طرفدار انقلاب عمیق و ریشهدار بودند، انقلاب در اندیشیدن، در نگاه کردن، در احساس کردن، انقلاب ایدئولوژیک، انقلاب فرهنگی. اقبال و سید جمال و کواکبی و محمد عبده و بن ابراهیم و اعضای انجمن علمای مغرب و مردان بزرگی که در این صد سال اخیر شرق را تکان دادند همه اساس اصلاحشان و به تعبیر بهتر انقلاب اصلاحیشان بر اقرار و اعتراف به این اصل استوار است که میدانند امکان اصلاح فردی نیست» (م. آ - ج 5 - ما و اقبال - ص 41 و 42 - از سطر آخر به بعد).
«به عقیده من، بزرگترین عمل انقلابی و ارزش انسانی اسلام و بزرگترین خدمتی که اسلام به تمدن و تاریخ بشری (نه تنها به مسلمین) کرده است، این است که قدرت عشق مذهبی و نیروی معجزهآسا و غیر مادی، احساس عرفانی را که در درون انسانها بوده و همیشه روحها را به انقلاب، جانبازی و استقبال ساده مرگ و شهادت و قربانی کردن خود و کودک خود در راه معبود و در آستانه معبد وادار میکرده است، در راه ساختن جامعه بشری و استقرار عدالت و کسب قدرت و پیشرفت در زندگی مادی و معنوی این جهان به کار گرفته است» (ص 48 - سطر 6 به بعد).
«شاید بزرگترین انقلاب اسلام در تاریخ زندگی اجتماعی و معنوی بشری تغییر جهت دادن به قدرت عظیم مذهب است؛ یعنی استخدام آن همه نیروها و خونها و وقتها و پیرایهها (که در محرابها و خانقاهها و دیرها و بتخانهها به هدر میرفت) در راه حرکت و تکامل جامعه بشری، نابودی برجها و باروهای استبداد و استثمار و جهل توده و تقویت روح عدالتخواهی و رشد فرهنگ و علم و همه ابعاد حیات این جهانی درآورد» (ص 50 - سطر 14 به بعد).
«ما در پیرامون پیغمبر یک عابد دیرنشین و یک صحابی گوشهگیر نمیشناسیم. حتی اصحاب صفه که عرفا و زهاد ما خود را به آنها میچسبانند افراد شمشیر به دست آماده مأموریت و جهاد بودند که دل از خانه و زندگی شخصی بر کنده بودند، اما نه برای هدر دادن خود در گوشه معابد و شکاف کوهها و بوسیدن درگه زهدپرستی و رهبانیت، بلکه درست برعکس برای آنکه همه وجود و تمام لحظات عمرشان را به کار اجتماعی و مبارزه اعتقادی خود وقف کنند. آدمهای استثنائی بودند که زندگی فردیشان را فدای مبارزه اجتماعی و فکری کرده بودند. در اسلام فرد در اثنای مبارزه برای اصلاح جامعه به اصلاح فردی و اخلاقی میرسد و لو در مبارزهاش موفق هم نشود» (ص 51 - 52 - از سطر 3 به بعد).
«کلمه رنسانس، به معنای واقعی کلمه، برای این نهضت خیلی پر معنیتر است و با توجه به روح و معنائی که رهبران و پیروان این نهضت از آن احساس میکردهاند این لغت مناسبتر است تا رنسانس برای آن نهضت اروپائی ضد قرون وسطائی قرن پانزدهم و شانزدهم، به این نام؛ زیرا ما معتقدیم و تاریخ هم به روشنی نشان میدهد که اگر جامعه ما تجدید تولدی بکند، این جامعه مرده اسلامی مانند تولد درخشان نخستین، حیاتی بارور و نیرومند و مترقیخواهد یافت» (ص 53 - سطر 10 به بعد).
آنچه که از عبارات فوق شریعتی برای ما قابل فهم است اینکه:
الف – شریعتی در تبیین استراتژی خودش و اقبال با عنوان «انقلاب اصلاحی» از استراتژی و راهبرد حرکت خودش و اقبال یاد میکند؛ و در این رابطه «بین استراتژی انقلاب اصلاحی یا به عبارت بهتر اصلاح انقلابی با استراتژی اصلاحطلبانه یا رفرم و استراتژی انقلابیگری یا رولوسین تمایز قائل میشود». در این رابطه است که میگوید:
«معمولاً وقتی میگوئیم اصلاح، یعنی تحول تدریجی و یا روبنائی و وقتی میگوئیم انقلاب، یعنی یک دگرگونی ناگهانی و زیربنائی، یک فرو ریختن همه چیز، یک بنا کردن همه چیز ولی ما وقتی در این تغییر میگوئیم اقبال مصلح است، عنایت به آن تحول آهسته تدریجی در جامعه نداریم و مقصود تحول تدریجی یا اصلاح ظاهری نیست، این کلمه را به معنای لغوی اعم آن به کار میبریم که شامل انقلاب نیز میشود» (م. آ - ج 5 - ص 42 - سطر 7 به بعد).
باری، در این رابطه است که میتوانیم نتیجهگیری کنیم که در استراتژی و یا راهبرد معلمان کبیرمان اقبال و شریعتی:
اولاً «استراتژی و راهبرد آنها شامل اصلاحطلبی یا رفرم و یا تحول تدریجی و یا اصلاح روبنا و ظاهری نمیشود». شاید صحیحتر آن باشد که بگوئیم که در رویکرد اقبال و شریعتی به لحاظ ارزشگذاری «اصلاحطلبی یا رفرم و یا هر گونه تغییر روبنائی امری مذموم است نه ممدوح.»
ثانیاً در استراتژی شریعتی و اقبال «واژه اصلاح و مصلح هر کجا در تبیین استراتژی خودشان به کار گرفته میشود، به معنای اصلاح انقلابی است، نه اصلاحطلبی یا رفرم». او میگوید:
«اقبال و مردان بزرگی که در این صد سال اخیر شرق را تکان دادهاند همه اساس اصلاحشان و به تعبیر بهتر، انقلاب اصلاحیشان بر اقرار و اعتراف به این اصل استوار است که میدانند امکان اصلاح فردی نیست» (م. آ – ج 5 - ص 42 - سطر 21) بنابراین در این رابطه است که میتوانیم داوری کنیم که «استراتژی یا راهبرد حرکت اقبال و شریعتی، همان اصلاح انقلابی است نه رفرم و اصلاحطلبی و نه انقلابیگری و تحولخواهی.»
ثالثاً شریعتی در تبیین استراتژی اصلاح انقلابی خود و اقبال بر این باور است که منهای اینکه «اصلاح انقلابی با تحولگرائی تدریجی تفاوت دارد» و منهای اینکه «اصلاح انقلابی با رفرم و اصلاحطلبی در روبناها تفاوت میکند» و منهای اینکه «اصلاح انقلابی با انقلابیگری و خیزش و شورش و فرو ریختن همه چیز تفاوت میکند» از همه مهمتر اینکه شریعتی در تبیین استراتژی یا راهبرد اصلاح انقلابی خود و اقبال بر این باور است که «لازمه تحقق این استراتژی، تحول انقلابی فرهنگی در جامعه میباشد»؛ به بیان دیگر از نظر شریعتی «بدون تحول انقلابی فرهنگی تکوین یافته از پائین در یک جامعه نمیتوان بر استراتژی اصلاح انقلابی به عنوان یک مسیر جهت رسیدن به هدف (که همان دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای در شکل سلبی و ایجابی به عنوان آلترناتیو مناسبات سرمایهداری و لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی میباشد) تکیه کرد». لذا در این رابطه است که او میگوید:
«وقتی میگوئیم اقبال مصلح است، به این عنوان نیست که آنها طرفدار تکامل تدریجی و اصلاح ظاهری جامعه بودند، نه بلکه به یک معنی طرفدار انقلاب عمیق و ریشهدار بودند، انقلاب در اندیشیدن، در نگاه کردن، در احساس کردن، انقلاب ایدئولوژیک، انقلاب فرهنگی» (م. آ - ج 5 - ص 42 - سطر 17).
رابعاً شریعتی در تبیین استراتژی یا راهبرد اصلاح انقلابی خود و اقبال معتقد است که این استراتژی و راهبرد علاوه بر اینکه با استراتژی اصلاحطلبی و تحولطلبی و انقلابیگری صرف از فرش تا عرش متفاوت میباشند و علاوه بر اینکه «اصلاح انقلابی به عنوان یک آلترناتیو در برابر اصلاحطلبی و یا رفرم و تحولطلبی تدریجی و انقلابیگری یا فرو ریختن همه چیز میباشد» از همه مهمتر اینکه «اصلاحطلبی انقلابی به عنوان یک استراتژی و راهبرد مسیری است که در جامعه از پائین به بالا حرکت میکند، برعکس دو استراتژی اصلاحطلبی یا رفرم و تحولخواهانه تدریجی که در تحلیل نهائی از بالا به پائین حرکت مینمایند.»
ادامه دارد