تزهائی برای آگاهییابی، گفتمانسازی، کسب هژمونی گفتمانی، سازمانیابی و گسترش سطح مطالبات کنشگران، جنبشهای اعتراضی اردوگاه جنبشهای مطالبهمحور صنفی و مدنی و سیاسی جامعه بزرگ ایران، در عرصه استراتژی جنبشی و آگاهیبخش جنبش پیشگامان مستضعفین ایران - ده
آنچه که از عبارات فوق شریعتی برای ما قابل فهم است اینکه:
اول - بدون تردید در عبارات فوق موضوع و محور اصلی شریعتی در باب «جایگاه گفتمان ملی کردن صنعت نفت ایران توسط دکتر مصدق در سالهای 1320 - 1328 میباشد.»
دوم – اینکه شریعتی در عبارات فوق به صراحت مطرح میکند که «در سالهای 1320 - 1328 گفتمان اصلی در جامعه بزرگ ایران، گفتمان ملی کردن صنعت نفت ایران بوده است» بنابراین، از نظر شریعتی «هر گونه طرح مسائل و تزهای دیگری که آن گفتمان مسلط مصدق را به محاق اجتماعی و گفتمانی بکشاند، امری باطل میباشد.»
سوم – در عبارات فوق شریعتی به لحاظ ارزشی «جایگاه جوهر آگاهییابی روشنفکر و پیشگام را در چارچوب گفتمان مسلط به عنوان یک ترازوی واقعی نگاه میکند.»
چهارم - در عبارات فوق شریعتی «با تفکیک بین آگاهی علمی و آگاهی اجتماعی، داوری میکند که آگاهی اجتماعی جغرافیای آگاهی دارد در صورتی که آگاهی علمی جغرافیای حرف ندارد». بدون تردید در رابطه با تبیین جغرافیای آگاهیهای اجتماعی به عنوان ترازوی تعریف ارزشی آنها باید بیش از همه به جایگاه گفتمان حاکم به عنوان معیار تکیه بشود.
پنجم – در عبارات فوق شریعتی در نقد پروژه کتابسوزان و اندیشه احمد کسروی در این رابطه «به جای اینکه به نقد مطالب گفته شده توسط احمد کسروی بپردازد بر این باور است که تمام اشکال و عیب احمد کسروی این بود که در سالهای پسا 1320 که زمان گفتمان ملی کردن صنعت نفت ایران و مبارزه ضد استعماری و رهائیبخش مصدق بوده است (و طبعاً در این شرایط مهمترین نیاز مصدق برای موفقیت در آن نبرد بزرگ همگرائی مردم و روشنفکران جامعه ایران در راستای بسیج همگانی مردم بر علیه امپریالیسم انگلستان بوده است) طرح مسائل و موضوع فرعی آنچنانکه احمد کسروی در سالهای پسا 1320 مطرح میکرد تنها فونکسیونی که داشت به محاق بردن گفتمان ضد امپریالیستی و رهائیبخش مصدق تحت شعار ملی کردن صنعت نفت ایران بود.»
ششم – شریعتی در عبارات فوق بر این باور است که «حتی باور به ناسیونالیسم و ملیت به عنوان یک رویکرد (آنچنانکه مصدق به آن باور داشت) یک موضوع اجتماعی است، نه علمی» که دارای جغرافیای حرف میباشد، لهذا همین موضوع اجتماعی ناسیونالیسم است که در شرایطی مثل دوران فروپاشی قدرت پاپ در مغرب زمین، عاملی است که باعث شده تا ناسیونالیسم در آن زمان امری مثبت تحلیل نمائیم و در زمانی و مکانی دیگر مثل آفریقای نیمه دوم قرن بیستم (که مبارزات رهائیبخش مردم آفریقا با امپریالیستهای حاکم بر خودشان از امپریالیسم انگلستان تا امپریالیسم فرانسه در حال اعتلا بودند) ناسیونالیسم، فونکسیون منفی داشته است. لازم به ذکر است که در این مثالها «هدف شریعتی از طرح موضوع جوهر متفاوت ناسیونالیسم داوری در باب رویکرد ناسیونالیسم مصدقی در جامعه ایران به عنوان یک سلاح جهت بسیج مردم در مبارزه رهائیبخش بر علیه امپریالیسم جهانی در فرایند پسا جنگ جهانی دوم میباشد» که البته بعد همین رویکرد ناسیونالیسم به عنوان رویکرد تمامی رهبران مبارزات رهائیبخش در کشورهای پیرامونی درآمد. بر این مطلب بیافزائیم که در عبارات فوق داوری شریعتی در باب ناسیونالیسم به عنوان یک رویکرد عیناً مانند رویکرد معلم کبیرمان علامه محمد اقبال لاهوری میباشد که او هم مانند شریعتی براین باور بود که «اگرچه ناسیونالیسم باعث متلاشی کردن وحدت در امت بزرگ اسلامی در برابر مبارزه ضد استعماری با امپریالسمهای سلطهگر میشود و در این رابطه ناسیونالیسم فونکسیون منفی دارد، اما اقبال بر این باور است که همین ناسیونالیسم در جایگاه دیگری یعنی پس از فروپاشی حکومت عثمانی در جنگ اول جهانی، امری مثبت میشود، مع الوصف، بدین ترتیب بود که اقبال از رویکرد ناسیونالیسم ترکان در ترکیه حمایت میکرد». البته در این رابطه او بر این باور بود که این ناسیونالیسم مثبت که در فرایند پسا جنگ جهانی اول در جوامع مسلمان شکل گرفته است، در تحلیل نهائی، در فرایندی دیگر باعث قطعه قطعه شدن جغرافیائی و سیاسی امت مسلمان میشود، علی هذا از نظر او راه حل آن است که این کشورهای مسلمان پس از استقلال و دولت – ملت شدن، به صورت اختیاری و انتخابی (مانند کشورهای اتحادیه اروپا در مقطع کنونی) به سمت اتحاد دوباره حرکت کنند تا بتوانند به صورت قدرت واحد در برابر قدرتهای امپریالیستی جهانی مقاومت کنند.
باری، اگر بپذیریم که بدون گفتمانسازی و بدون کسب هژمونی گفتمانی، پروسه آگاهییابی پیشگامان (در بستر استراتژی آگاهیبخش جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) نمیتواند روندی رو به جلو پیدا کند و نمیتواند بسترساز سازمانیابی کنشگران اردوگاه بزرگ جنبشهای مطالبهمحور صنفی و مدنی و سیاسی بشود و نمیتواند عامل گسترش سطح مطالبات صنفی و مدنی و سیاسی جنبشهای اعتراضی بشود، سوالی که در اینجا و در این رابطه قابل طرح است اینکه، «چگونه پیشگامان میتوانند پروسه آگاهییابی خود را بدل به پروسه گفتمانسازی و در ادامه آن بدل به کسب هژمونی گفتمانی بکنند؟» برای انجام این مهم پیشگامان (در بستر استراتژی آگاهیبخش جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) باید عنایت داشته باشند که:
اولاً تا زمانی که «آگاهی موضوع پروسه آگاهییابی، صورت آگاهی مشخص نداشته باشد، نمیتوان از آگاهیهای مجرد و عام و کلی و انتزاعی گفتمانسازی اجتماعی و سیاسی برای کنشگران اردوگاه عظیم جنبشهای مطالبهمحور صنفی و مدنی و سیاسی امروز جامعه ایران کرد» بنابراین، هرگز آگاهیهای مجرد و کلی و انتزاعی قابلیت برای گفتمانسازی ندارند.
ثانیاً لازم است که توجه داشته باشیم که «در عرصه گفتمانسازی بر پایه آگاهیهای کنکرت و مشخص اجتماعی و سیاسی و اقتصادی، این آگاهیهای مشخص در رابطه با مطالبات حداقلی و حداکثری گروههای مختلف اجتماعی جامعه بزرگ ایران، صورتی فراگیر داشته باشد و فقط محدود و محصور به گروه خاصی نشود» بنابراین، «تا زمانی که گفتمانسازی بر پایه طرح مطالبات گروههایهای اجتماعی نباشد و تا زمانی که این مطالبات متعلق به اکثریت جامعه نباشد، هرگز و هرگز گفتمانسازی ما نمیتواند بسترساز بسیج اجتماعی بشود و گفتمان ما نمیتواند در نبرد با دیگر گفتمانها به مقام هژمونی گفتمانی دست پیدا کند.»
برای مثال علت اینکه مصدق توانست شعار «ملی کردن صنعت نفت ایران را به عنوان یک گفتمان مسلط در جامعه ایران در سالهای 1320 - 1328 درآورد، این بود که جامعه ایران ملی کردن صنعت نفت ایران را جز مطالبات محوری خود میدانستند» و البته آگاهی به این موضوع که مردم ایران ملی کردن صنعت نفت را به عنوان مطالبه محوری خود تعریف میکردند، خود حاصل حرکتهای آگاهیبخش مصدق و حواریون او بود. بیتردید، اگر مصدق و حواریونش نمیتوانستند قبل از گفتمانسازی، موضوع ملی کردن صنعت نفت ایران را به عنوان یک مطالبه محوری جامعه بزرگ ایران مطرح کنند، هرگز نمیتوانستند پروسه آگاهییابی خودشان را بدل به گفتمانسازی نمایند و نمیتوانستند، شعار ملی کردن صنعت نفت ایران را بدل به گفتمان مسلط بر جامعه بزرگ ایران بکنند و نمیتوانستند حول شعار ملی کردن صنعت نفت ایران، مردم ایران را بسیج نمایند و نمیتوانستند رویکرد ملی کردن صنعت ایران را بدل به جنبش و نهضت رهائی بخش مردم ایران بر علیه سلطه امپریالیسم هار انگلستان بکنند و نمیتوانستند در چارچوب همین گفتمان ملی کردن صنعت ایران، شرایط و بسترها جهت عقب نشینی دربار کودتائی و مستبد پهلوی در برابر جنبش دموکراسیخواهانه مصدق و حواریونش در جامعه بزرگ ایران فراهم نمایند.
ثالثاً تا زمانی که آگاهی مشخص و کنکرت بر پایه تضادهای موجود در جامعه در بستر برنامه و راه حل سلبی و ایجابی مقابله با آن تضادها تکوین پیدا نکند و همچنین تا زمانی که این آگاهیهای مشخص و کنکرت توسط پیشگامان (در بستر استراتژی آگاهیبخش جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) از ظرف جامعه وارد مظروف احساس و وجدان تودههای مردم نشود و در احساس و وجدان آنها (این احساس آگاهیهای مشخص حاصل تضادهای اجتماعی) بدل به خودآگاهی نشوند، هرگز و هرگز نه تنها نمیتوان این آگاهی مشخص را بدل به مطالبات گروههای اجتماعی کرد، بلکه مهمتر از آن اینکه نخواهیم توانست از پروسه آگاهییابی خود گفتمانسازی بکنیم و نخواهیم توانست شرایط برای کسب هژمونی گفتمانی در نبرد با دیگر گفتمانها و شرایط برای اعتلای سطح مطالبات کنشگران اردوگاه بزرگ جنبشهای مطالباتی صنفی و مدنی و سیاسی فراهم بکنیم.
رابعاً لازم است که توجه داشته باشیم که در عرصه گفتمانسازی بر پایه آگاهییابی و استراتژی آگاهیبخش توسط آگاهیهای مشخص و کنکرت حاصل برخورد سلبی و ایجابی با تضادهای موجود در ظرف جامعه، «این پروسه باید به صورت فرایندی در سه مرحله ترویجی و تبلیغی و تهییجی صورت بگیرد»؛ یعنی «در مرحله ترویجی، ما باید جهت گفتمانسازی از آگاهیهای کنکرت برخاسته از تضادهای موجود اجتماعی بتوانیم این آگاهیهای سلبی و ایجابی را فرموله و تئوریزه بکنیم»؛ و «در مرحله تبلیغی، بر پایه دستیابی به مبانی تئوریک و فرموله شده مرحله ترویجی است که میتوانیم توسط طرح شعارهای کوتاهمدت و میانمدت و درازمدت حرکت تبلیغی خودمان را در راستای بسیج جامعه و کسب هژمونی گفتمانی در نبرد با گفتمانهای دیگر حرکتی رو به جلو داشته باشیم»؛ و بالاخره در فرایند سوم یعنی «مرحله تهییجی، ما باید بتوانیم در راستای استحاله مبارزه تودهها از شکل صنفی – صنفی به اشکال صنفی – سیاسی، یا سیاسی – صنفی و یا سیاسی – سیاسی توسط تهییج میدانی کنشگران جنبشهای اجتماعی بر پایه مطالبات و خواستههایشان عمل بکنیم.»
ادامه دارد