«استراتژی اصلاح انقلابی یا انقلاب اصلاحی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران» (چه در فاز سازمانی و عمودی آرمان مستضعفین و چه در فاز افقی یا جنبشی نشر مستضعفین) در بوته پراکسیس سیاسی، اجتماعی و تشکیلاتی کنشگران جنبش پیشگامان، چه دستاوردی به همراه داشته است؟ - قسمت نه
در همین رابطه است که میتوان داوری کرد که در تحلیل نهائی مدل پادگانی مداحان توسط حزب پادگانی خامنهای همان مدل دگماتیستی میباشد. فراموش نکنیم که از بعد از عاشورای سال 88 که جنبش سبز توانست حرکت خودش را تا اعماق جامعه ایران با سر پل قرار دادن عاشورای حسینی (مانند خمینی در 15 خرداد 1342) بکشاند، حزب پادگانی خامنهای به شدت از حرکت جنبش سبز در عاشورای 88 احساس خطر همه جانبه کرد و دریافت که جنبش سبز در حال تودهای و مردمی شدن میباشد. در راستای همین احساس خطر حزب پادگانی خامنهای بود که برای مقابله کردن با این تاکتیک جنبش سبز، «حزب پادگانی برای اولین بار دستور پیوستن تشکیلات مداحی به سپاه و بسیج به عنوان عضله سرکوب این رژیم داد». قابل ذکر است که تا قبل از عاشورای 88 تشکیلات مداحی حکومتی تنها در خدمت دستگاه تبلیغاتی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم جهت بسیج اجتماعی بود «اما از عاشورای 88 جنبش سبز، تشکیلات پادگانی مداحان به عنوان بازوی سرکوبگر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در کنار سپاه قرار گرفتند»، به طوری که در این رابطه باید بگوئیم که تظاهرات 9 دیماه 88 بر علیه حرکت عاشورای 88 جنبش سبز، تماماً توسط تشکیلات دگماتیستی – سنتی - پادگانی مداحان انجام گرفت. البته در ادامه همین رویکرد جدید حزب پادگانی خامنهای به تشکیلات دگماتیستی – سنتی – پادگانی مداحان بود که در فرایند پسا سرکوب هولناک خیزش آبانماه 98 از آنجائیکه سرکوب هولناک حزب پادگانی خامنهای در خیزش آبانماه 98 باعث گردید تا مشروعیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم توسط همه اقشار جامعه ایران از بالا تا پائین به چالش کشیده شود، لهذا حزب پادگانی خامنهای در راستای بازتولید حداقلی مشروعیت از دست رفته رژیم برای بار دوم دست به دامان تشکیلات دگماتیستی – سنتی – پادگانی مداحان شد تا مانند 9 دیماه 88 جامعه مداحان حکومتی در شهرها از مشروعیت به چالش کشیده رژیم مطلقه فقاهتی حاکم حمایت نمایند. یادآوری میکنیم، طبق آمار نهادهای بینالمللی خبری مثل رویترز تنها تعداد کشته شدگان هولناک خیزش آبانماه 98 توسط حزب پادگانی خامنهای بیش از همه اعدامهای دوران 37 ساله پهلوی دوم بوده است.
باری، در خصوص مدل سوم تشکیلاتی که همان مدل تطبیقی تشکیلاتی (در برابر مدل انطباقی تشکیلاتی و مدل دگماتیستی تشکیلاتی) میباشد، لازم است که عنایت داشته باشیم که «مطابق مدل تطبیقی تشکیلاتی، این مدل (مانند مدل انطباقی تشکیلاتی و مدل دگماتیستی تشکیلاتی که بر پایه تئوری انطباقی و تئوری دگماتیستی تشکیلاتی حاصل میشوند) بر پایه تئوری تطبیقی تشکیلاتی حاصل میشود». البته معنای دیگر این حرف آن است که «بدون تئوری تطبیقی تشکیلاتی، هرگز و هرگز امکان دستیابی به مدل تطبیقی تشکیلاتی وجود ندارد» به بیان دیگر «برای دستیابی به مدل تطبیقی تشکیلاتی، ابتدا باید به تئوری تطبیقی تشکیلاتی دست پیدا کنیم تا در ادامه آن بتوانیم بر پایه تئوری تطبیقی تشکیلاتی به مدلسازی تطبیقی در تشکیلات بپردازیم». آنچنانکه در این رابطه میتوانیم داوری کنیم که «بدون تئوری انطباقی تشکیلاتی و بدون تئوری دگماتیستی تشکیلاتی هرگز و هرگز نخواهیم توانست به مدل انطباقی تشکیلاتی و مدل دگماتیستی تشکیلاتی دست پیدا کنیم». علی ایحال، آنچنانکه فوقا هم اشاره کردیم «آبشخور اولیه دستیابی به تئوری تطبیقی تشکیلاتی برای ما همان تجارب کنشگران جنبش پیشگامان یا نیروهای تشکیلاتی در پراکسیس سیاسی، اجتماعی و تشکیلاتی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران میباشد؛ که با جمعبندی آن تجارب مبارزاتی کنشگران جنبش پیشگامان در عرصه پراکسیس سیاسی، اجتماعی و تشکیلاتی است که نظریهپردازان تشکیلاتی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران میتوانند در ادامه جمعبندی تجارب کنشگران و بر پایه تحلیل مشخص از شرایط مشخص اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و حتی جغرافیائی، به استنتاج دیالکتیکی قوانین و اصول و تدوین تئوری تشکیلاتی بپردازند» بنابراین، تدوین تئوری تطبیقی تشکیلاتی (توسط نظریهپردازان تشکیلاتی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) میبایست، در بستر یک پروسه شکل بگیرد که این پروسه از جمعآوری تجارب کنشگران جنبش پیشگامان شروع میشود و به مرحله جمعبندی و کشف قانون و اصول از آنها میرسد و در نهایت به تئوریسازی بر پایه این قانون و اصول کشف شده میانجامد. در این رابطه است که باید بگوئیم دیگر در مدل تشکیلاتی تطبیقی (برعکس مدل تشکیلاتی انطباقی) برای کنشگران جنبش پیشگامان، «تئوری تشکیلاتی صورت وارداتی (در حد کپی - پیست) ندارد، هر چند که نظریهپردازان تطبیقی تشکیلاتی میتوانند در بستر پروسه تئوریسازی تطبیقی خود از تجارب تشکیلاتی دیگر جریانها و دیگر جوامع تنها به عنوان یک فاکتور در کنار دیگر فاکتورها استفاده نظری بکنند.»
باری، در این رابطه است که باید بگوئیم که در مدل تطبیقی تشکیلاتی ماده خام اولیه تئوری تشکیلاتی همان تجارب مبارزاتی کنشگران جنبش پیشگامان میباشد، طبیعی است که تجارب کنشگران در این جا فقط نقش مواد خام اولیه دارد که در خلاء آن امکان تکوین پروسه تئوریسازی تطبیقی توسط نظریهپردازان تشکیلاتی وجود ندارد. طبیعی است که وظیفه اصلی نظریهپردازان تشکیلاتی در این رابطه علاوه بر جمعآوری تجارب کنشگران و علاوه بر جمعبندی از تجارب جمعآوری شده باید توان استنتاج قوانین و اصول از جمعبندی این تجارب را داشته باشند تا بتوانند به تئوری تشکیلاتی برای مدل تطبیقی تشکیلات دست پیدا کنند. بر این مطلب بیافزائیم که از «جمله ضعفهای مرکزیت سازمان هم در پروسه درونی تکوین سازمان (از سال 55 تا 58) و هم در پروسه برونی سازمان (از اردیبهشت 58 تا 30 خرداد 60) کم بها دادن به تجارب کنشگران جنبش پیشگامان و همچنین ضعف آنها در جمعآوری و جمعبندی دیالکتیکی از تجارب و استنتاج قوانین و اصول و بالاخره ناتوانی آنها از تئوریسازی تطبیقی بر پایه قوانین و اصول بود که در تحلیل نهائی این خلاء بسترساز آن میشد تا مرکزیت جهت دستیابی به تئوری تشکیلاتی راهی جز تکیه بر تئوری انطباقی حاصل تجارب دیگر جریانها و دیگر جوامع نداشته باشد؛ که با عنایت به پیوند تئوریهای تشکیلاتی با استراتژیها طبیعی است که همین تکیه انطباقی بر تئوری تشکیلاتی توسط مرکزیت سازمان خود بسترساز ظهور و رشد بحران تشکیلاتی و بحران در استراتژی در سازمان میشد.»
خلاء تئوری تطبیقی تشکیلاتی در سازمان باعث گردید که سازمان از بدو حرکت برونی خودش تا 30 خرداد 60 گرفتار ضعف و ناتوانی در پرورش کادر و نیروی تشکیلاتی بشود که البته همین ضعف در پرورش کادر و نیروی تشکیلاتی هم خود باعث گردید که سازمان در فرایند برونی اولیه خود به جای تکیه بر رشد دینامیک و تئوریزه شده کادرها و نیروهای پرورش یافته، بر رشد خود به خودی و غریزی نیروها تکیه بکنند که البته خود این هم یکی از عوامل آفتزا در حرکت سازمان بود. چراکه از همان اردیبهشت 58 با شروع فرایند برونی حرکت سازمان موج نیروهای هوادار جنبش روشنگری ارشاد شریعتی به طرف ما سرازیر گردید، آنچنانکه در عرصه سازمانیابی آنها به علت ضعف در کادرها و نیروی تشکیلاتی پرورش یافته مرکزیت چه در تهران و چه در شهرستانها آچمز شد. لذا در ادامه این «ناتوانی مرکزیت در سازمانیابی آنها بود که برای مرکزیت آچمز شده سازمان، راهی جز روی آوردن جبری به پراگماتیسم تشکیلاتی وجود نداشت که رهآوردی که این پراگماتیسم تشکیلاتی برای سازمان به همراه آورد، این بود که حرکت هواداران تازه جذب شده در سازمان نقش تعیین کننده در سمتدهی حرکت سازمان پیدا کرد». البته آنچه که در آن شرایط موضوع را پیچیدهتر میکرد این بود که «مرکزیت سازمان در جذب نیروهای هوادار شریعتی به سازمان، هیچگونه تفاوتی برای گرایش متضاد هواداران شریعتی قائل نمیشد و لذا هواداران شریعتی به صورت یک دست بدون هیچگونه فیلتری جذب سازمان میشدند. در نتیجه همین امر باعث گردید تا سازمان بدل به جعبه مارگیری توسط هواداران با گرایش متضاد شریعتی از راست راست تا چپ چپ بشود». البته اوج فاجعه در این رابطه آنجا بود که «پراگماتیسم تشکیلاتی سازمان خود بسترساز رشد این گرایشها با همان جوهر چپ و راست گذشته خود بود». مع هذا، همین امر باعث گردید که از همان آغاز فرایند برونی شدن حرکت سازمان، نطفه بحران بزرگ در سازمان بسته بشود که البته از نیمه دوم سال 59 این نطفه که از اردیبهشت 58 تکوین پیدا کرده بود، پس از طی کردن پروسه دوران جنینی خود از مادر متولد شد و کرد با ما آنچه که نمیبایست میکرد.
پر واضح است که در چنین وضعی ظهور هیولای بحران درون تشکیلاتی در فرایند برونی سازمان (از اردیبهشت 58 تا 30 خرداد 60) امری کاملاً طبیعی بود ولی مرکزیت به علت ضعف در توان پیشبینی و ارائه تحلیل مشخص و ضعف در آسیبشناسی حرکت سازمان، نتوانست در سالهای 58 تا نیمه دوم سال 59 پروسه تکوین و ظهور این بحران فراگیر را در سازمان پیشبینی نماید؛ که البته از نیمه دوم سال 59 تا 30 خرداد 60 به موازات تشکیل اولین پلنوم سازمان «ناتوانی مرکزیت در هدایت پلنوم، مزید بر علت در هر چه پیچیده شدن بحران شد». علی ایحال، حاصل نهائی همه اینها آن شد که «در فرایند پسا 30 خرداد 60 با حاکمیت فضای آنتاگونیسم و قهر و خشونت بر جامعه ایران، مرکزیت سازمان حتی توان ایجاد مصونیت برای نیروهای تشکیلاتی در برابر ضربات هولناک رژیم مطلقه فقاهتی را هم نداشت» و متاسفانه باید اعلام کنیم که «در فرایند پسا 30 خرداد 60 کلیه نیروهای تشکیلاتی سازمان به حال خود رها شده بودند»؛ و همین امر باعث گردید که گرگ گله توسط دستگاههای چند لایهای سرکوبگر خود تا 19 بهمن سال 60 کلیه نیروهای سازمان را در داخل کشور جاروب کند. در نتیجه از 19 بهمن سال 60 حیات سیاسی – تشکیلاتی سازمان تنها محدود به داخل زندانها و مهاجرین خارج از کشور گردید؛ و خود مرکزیت سازمان هم از آنجائیکه مانند قاعده و بدنه سازمان نمیتوانست برای خود در برابر هجمه مغولوار دستگاههای امنیتی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم مصونیت ایجاد کند و از آنجائیکه به درستی مرکزیت اعتقادی به خروج از کشور نداشت و مبارز در کشورهای خارجی را امری حاشیهای تحلیل میکرد، این همه باعث گردید که تا 19 بهمن ماه 1360 تمامی اعضای مرکزیت هم مانند بدنه و قاعده سازمان توسط دستگاههای چند لایهای سرکوبگر رژیم مطلقه فقاهتی جاروب بشوند و تا سال 73 در شکنجه گاههای استخوانسوز دهه 60 رژیم مطلقه فقاهتی حاکم اسیر بشوند.
باری، از اینجا است که میتوانیم بگوئیم «مهمترین ضعف مرکزیت سازمان در فرایندهای درونی و برونی و فاز عمودی یا سازمانی آرمان مستضعفین (در پنج سال آغازین یعنی از خرداد 55 تا خرداد 60) بیتجربگی بود، بطوریکه در این رابطه میتوانیم به ضرس قاطع داوری کنیم که ضعفهای دیگر مثل ضعف در کادرسازی و ضعف در سازماندهی هواداران و ضعف در مهار بحران فراگیر درون تشکیلاتی و ضعف در مدیریت پلنوم اول سازمان و ضعف در دستیابی به تئوری تطبیقی تشکیلاتی و ضعف در ایجاد مصونیت در برابر ضربات سرکوبگرایانه رژیم مطلقه فقاهتی در فرایند پسا خرداد 1360 و غیره همه و همه ریشه در همین ضعف بیتجربگی داشتهاند.»
ادامه دارد