«استراتژی اصلاح انقلابی یا انقلاب اصلاحی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران» (چه در فاز سازمانی و عمودی آرمان مستضعفین و چه در فاز افقی یا جنبشی نشر مستضعفین) در بوته پراکسیس سیاسی، اجتماعی و تشکیلاتی کنشگران جنبش پیشگامان، چه دستاوردی به همراه داشته است؟ - قسمت یازده
البته آنچنانکه قبلاً بارها در شمارههای مختلف نشر مستضعفین (به عنوان ارگان عقیدتی، جنبشی و سیاسی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) مطرح کردهایم «پیوند کنشگران جنبش پیشگامان با جنبشهای دینامیک مطالبهمحور افقی صنفی و مدنی و سیاسی باید صورت پیشگامی داشته باشد، نه صورت پیشاهنگی». در خصوص تفاوت بین پیوند پیشگامی با پیوند پیشاهنگی، عنایت داشته باشیم که کلاً پیوند پیشاهنگی، بین پیشاهنگ و جنبشهای دینامیک و افق تکوین یافته از پائین پیوند نیست، بلکه حرکت نیابتی است که پیشاهنگ به نیابت خودخوانده از طرف کنشگران جنبشهای دینامیک سعی میکنند که به نام آنها اما به کام خود پیشاهنگ رهبری تودهها و مردم و کارگران و دیگر جنبشهای مطالباتی را در دست بگیرند و به جای آنها صاحب قدرت بشوند و خود را برتر از تودهها بدانند و از بالای سر مردم و جنبشهای دینامیک فرامین و دستورات و فتوا برای تودهها و کارگران و جنبشها مانند یک فرمانده نظامی صادر بکنند. بزرگترین عامل شکست مارکسیسمها از اواخر قرن نوزدهم الی الان، در اشکال مختلف مارکسی و لنینی و مائوئی و غیره و غیره و در مدلهای مختلف طبقهمحور و حزبمحور و چریکمحور و ارتش خلقیمحور و غیره در همین تکیه استراتژیک بر رویکرد پیشاهنگ کردن به جای جامعه و مردم و تودهها و جنبشهای فراگیر دینامیک مطالبهمحور سه مؤلفهای صنفی و مدنی و سیاسی میباشد. چراکه در بخشی از مارکسیستها مثل خود کارل مارکس و حواریون اولش، به جای جامعه و مردم و جنبشهای دینامیک، طبقه کارگر را مطلق میکردند و برای این طبقه قدسیت تاریخی قائل میشدند و دینامیسم این طبقه به صورت امری ذاتی تحلیل میکردند و بر پایه همین جایگاه پیشاهنگی طبقه کارگر بود که کارل مارکس بر تقدم کسب قدرت سیاسی توسط این طبقه تکیه میکرد و از آنجا بر پایه دیکتاتوری این طبقه به دنبال سوسیالیسم و نابود کردن مناسبات سرمایهداری بود و باز بر پایه این رویکرد بود که کارل مارکس انترناسیونال کارگری و نابودی جهانی سرمایهداری و تکوین انقلاب سوسیالیسم فراکشوری و فراملی به خصوص در کشورهای آلمان و آمریکا و انگلیس و غیره پیشبینی کرد که البته بدون استثناء تمامی پیشبینیهای او نتوانست تحقق اجتماعی و تاریخی پیدا کنند. در این رابطه آنچنان خود کارل مارکس گرفتار بحران در استراتژی و تئوری شده بود که «برای طرح مصداق ایدههای خودش مجبور شد به جنبش کمون پاریس تکیه بکند.»
لازم به ذکر است که خود کمون پاریس منهای اینکه در یک شهر (پاریس) نه حتی در یک کشور شکل گرفت و منهای اینکه کمون پاریس تنها برای دو ماه بیشتر نتوانست دوام پیدا کند و منهای اینکه خود کارل مارکس در آغاز از مخالفین همین کمون پاریس بود و منهای اینکه در عرصه تکوین شرایط ذهنی کنشگران کمون پاریس پرودن بیشتر از کارل مارکس نقش داشته است، از همه مهمتر اینکه در تکوین کمون پاریس نقش سربازان برگشته از جبهه جنگ (مانند انقلاب اکتبر روسیه 1917) بیشتر از نقش طبقه کارگر شهر پاریس بوده است و البته حتی طرحترم طبقه کارگر برای کارگران شهر پاریس در جریان کمون پاریس در چارچوب همان ترمهای کلاسیک مارکسی هم غلط میباشد، چراکه اصلاً جمعیت کارگران شهر پاریس در آن زمان در حد طبقه نبود. علی ایحال در همین رابطه بود که پس از ناکامی کارل مارکس جهت تحقق انقلاب سوسیالیستی و کمونیستی و نابودی سرمایهداری تحت هژمونی طبقه کارگر به عنوان طبقه پیشاهنگ، در فرایند پسا کارل مارکس در اوایل قرن بیستم تئوری پیشاهنگ طبقهای کارل مارکس توسط لنین بدل به تئوری پیشاهنگ حزب طراز نوین شد که لنین و حواریونش در چارچوب تئوری حزب – دولت خود علاوه بر اینکه پیشاهنگی حزب دستساز خود را جایگزین پیشاهنگی طبقه کارگر کارل مارکس کردند و علاوه بر اینکه با رویکرد تک حزبی، حزب دستساز خود را به عنوان نماینده تمام زحمتکشان و جامعه روسیه معرفی کردند و علاوه بر اینکه تمامی قدرت گروههای اجتماعی در خدمت این حزب دستساز خود درآوردند و همه آزادیهای اجتماعی را سلب کردند و دموکراسی در جامعه روسیه را در پای هیولای حزب دستساز خود ذبح نمودند از همه مهمتر اینکه لنین حتی برعکس کارل مارکس در چارچوب رویکرد پیشاهنگی حزب طراز نوین، حرکت از بالا را جایگزین هر گونه جنبشی تکوین یافته از پائین کرد. قابل ذکر است که در قرن بیستم تمامی جریانهای مارکسیستی که توانستند به قدرت برسند از روسیه و چین تا کوبا و غیره بدون استثنا توسط مدل حزب – دولت لنینیستی بر مردم خودشان به صورت تک حزبی حکومت میکردند. بیافزائیم که سیستم سرمایهداری و امپریالیستی امروز در کشور چین هم باز با همان سیستم حزب – دولت لنینیستی و به صورت تک حزبی اداره میشود.
باری، در این رابطه است که میتوانیم در یک جمعبندی از مطالب فوق نتیجهگیری کنیم که در چارچوب تئوری پیشاهنگی «پیشاهنگ چه به صورت فردی و چریکی باشد و چه به صورت جمعی حزبی و ارتش خلقی باشد، به خاطر اینکه خودش و خودشان را برتر از تودهها تعریف میکنند، همیشه در تعریف رابطه خودشان با تودهها میکوشند به نمایندگی از مردم و طبقه تعریف بکنند و به نیابت و نمایندگی از آنها سخن بگویند و خودشان را جایگزین و جانشین آنها بکنند و همین امر باعث میگردد که همیشه حرکت آنها چه به صورت نظری و چه به صورت عملی یک طرفه و از بالا به پائین باشد و باعث میگردد که جامعه و گروههای اجتماعی برای آنها ناشناخته بماند». برای فهم این مهم تنها کافی است که رابطه جریانهای مارکسیستی خارجنشین ایرانی در طول چند سال گذشته با موضوع جنبش معلمان ایران مورد بازشناسی قرار بدهیم. چرا که بدون تردید جنبش معلمان ایران به خصوص در سه سال گذشته نشان دادهاند که در عرصه جنبشهای خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و مستقل تکوین یافته از پائین مدنی و صنفی و حتی سیاسی در جایگاه خودویژهای قرار گرفتهاند، آنچنانکه حتی میتوان برای جنبش معلمان به خصوص در سه سال گذشته جایگاه هژمونی جنبشهای دینامیک اجتماعی قائل شد، زیرا این جنبش در طول سه سال گذشته نشان داده است که تنها جنبش در اردوگاه جامعه جنبشی خودجوش و دینامیک تکوین یافته از پائین جامعه ایران میباشند که علاوه بر اینکه از پتانسیل تشکیلات و سازماندهی سراسری برخوردار میباشند و علاوه بر اینکه توسط پتانسیل سازماندهی سراسری توان برپائی جنبش و اعتراضات و اعتصابات در سطح کشوری و ملی دارند، از همه مهمتر اینکه به خصوص در سه سال گذشته جنبش معلمان ایران نشان داده است که تنها جنبشی از جامعه مدنی جنبشی خودجوش و دینامیک جامعه بزرگ ایران میباشد که میتواند نقش واسطه و عامل پیوند جنبشهای فوق چه در عرصه عمودی و چه در عرصه افقی باشد تا آنجا که امروز میتوانیم جنبش معلمان ایران را به عنوان لولای همه جنبشهای مدنی و صنفی و سیاسی جامعه بزرگ ایران تعریف بکنیم.
با عنایت به این خودویژگیهای جنبش معلمان است که جامعه مارکسیست خارجنشین ایرانی به خصوص در طول سه سال گذشته در شناخت و تحلیل جنبش معلمان دچار تفرقه و تشتت و سر گیجه شدهاند و البته دلیل این امر هم آن است که:
اولاً آنها در چارچوب رویکرد مارکسیستی نباید رسالتی جز اهداف و منافع طبقه کارگر برای خود تعریف بکنند.
ثانیاً آنها در تحلیل نهائی اگر هم بخواهند مدافع عمومی مردم در جامعه باشند، باید از موضع طبقه کارگر مدافع آنها بشوند، یعنی منافع جامعه مستقل از طبقه کارگر برای آنها اصالت ندارد.
ثالثاً این جریانها در همه جا خودشان را به عنوان نماینده و متولی خود خوانده طبقه کارگر میدانند و حرف خودشان را پژواک موضعگیری طبقه کارگر میدانند.
رابعاً آنها در چارچوب رویکرد مارکسیستی قدسیت جبری برای طبقه کارگر قائل هستند.
خامسا آنها انقلاب و تحول ساختار اجتماعی تنها در کادر دیکتاتوری پرولتاریا و کسب قدرت سیاسی توسط آنها تعریف میکنند و هرگز اعتقادی به انقلاب اجتماعی بر پایه جامعه و مردم ندارند.
سادساً آنها حتی دموکراسی در جامعه را در چارچوب همان دیکتاتوری پرولتاریا امکانپذیر میدانند.
باری در این رابطه است که مارکسیستهای خارجنشین ایرانی در طول سه سال گذشته نتوانسته به تحلیل مشخصی در باب جنبش معلمان ایران دست پیدا کنند. لذا بعضی از آنها برای حل کردن این مشکل اعلام کردهاند که «اصلاً معلمان جزء کارگران هستند غافل از اینکه معلمان همیشه و در همه جا جزء طبقه جدید و متوسط شهری میباشند، هر چند که خود معلمان ایرانی هم به علت همان پیوندی که با طبقه جدید دارند از طرح آنها به عنوان کارگر خشنود نیستند» و در این رابطه در برابر مارکسیستهای خارجنشینها موضعگیری میکنند غیر از این همین مارکسیستهای خارجنشین هرگز حاضر نمیشوند در این شرایط جایگاه برتر بالفعل جنبش معلمان ایران در برابر دیگر جنبشهای اجتماعی و اعتراضی جامعه ایران من جمله جنبش کارگران را بپذیرند و به جایگاه هژمونی جنبش معلمان در این شرایط اعتراف بکنند و نمیخواهند اعتراف کنند که در این شرایط جامعه معلمان ایران تنها جامعهای در کشور ایران است که از سازماندهی و سازمانیابی سراسری برخوردار میباشند و تنها جامعه است که در این شرایط میتوانند دست به اعتراضات اجتماعی و اعتصابی در سطح ملی بزنند و تنها جامعه است که امروز توانستهاند در عرصه میدانی توازن قوا به سود خود تغییر بدهند و رژیم مطلقه فقاهتی حاکم را به صورت شتابزده در پاسخگوئی به مطالبات خود وادار به عقبنشینی بکنند.
باری، از اینجا است که کنشگران جنبش پیشگامان میبایست بیش از هر چیز به تعریف جایگاه پیشگامی خود نسبت به جامعه ایران عنایت بکنند. چراکه:
الف - در جایگاه پیشگامی (بر خلاف جایگاه پیشاهنگی) «پیشگام و پیشگامان و جامعه پیشگامی و جنبش پیشگامان مستضعفین ایران موظفند که رابطه خودشان را با جامعه تعریف بکنند، نه با طبقه و نه با حزب و غیره، زیرا اساسیترین خصیصه رویکرد پیشگامی (در مقایسه با رویکرد پیشاهنگی) در همین جامعهمحوری آنها نهفته است.»
ادامه دارد