تزهائی برای آگاهی‌یابی، گفتمان‌سازی، کسب هژمونی گفتمانی، سازمان‌یابی و گسترش سطح مطالبات کنش‌گران، جنبش‌های اعتراضی اردوگاه جنبش‌های مطالبه‌محور صنفی و مدنی و سیاسی جامعه بزرگ ایران، در عرصه استراتژی جنبشی و آگاهی‌بخش جنبش پیشگامان مستضعفین ایران - نه

 

«روشنفکر کارش رهبری جامعه نیست. این یکی از غلط‌های بزرگ روشنفکرهای دنیاست که خیال می‌کنند باید رهبری جامعه و مردم را به دست بگیرند. بی‌ارزش‌ترین جناح برای رهبری مردم روشنفکرها هستند. در تمام نهضت‌های آفریقا و آسیا قیافه روشنفکرها را نمی‌بینید بلکه قیافه توده و عوام را می‌بینید. روشنفکرها همیشه بزرگترین فاجعه برای انقلابی‌ها بوده‌اند، بنابراین روشنفکر رسالتش رهبری کردن سیاسی جامعه نیست. رسالت روشنفکر خودآگاهی دادن به متن جامعه است، فقط و فقط همین و دیگر هیچ اگر روشنفکر بتواند به متن جامعه خودآگاهی بدهد، از متن جامعه قهرمانانی بر خواهند خاست که لیاقت رهبری کردن بر خود روشنفکر را هم دارند و تا وقتی که از متن مردم قهرمان نمی‌زاید، روشنفکر رسالت دارد؛ و رسالتش دادن خودآگاهی طبقاتی است در مقابل استثمارگر؛ بنابراین تمام رسالت روشنفکر در این جور خودآگاهی دادن است» (ص 799- 798 – سطر 18 به بعد).

ثانیاً در پاسخ به این سؤال که «آیا در شرایط کنونی جامعه ایران در آستانه یک انقلاب دیگری مانند سال 57 و یا مانند مشروطیت می‌باشد؟» تنها باید بگوئیم «در این شرایط زمینه عینی برای هر گونه تحول بزرگ از پائین فراهم می‌باشد، اما اینکه انقلاب می‌شود، یا نه اصلاً نه قابل پیش‌بینی است و نه قابل پیشگوئی است». پر پیداست که در این رابطه ما باید داوری کنیم که در مقطع کنونی، «شرایط عینی آماده برای تحول بزرگ در آینده به صورت اعتلای فراگیر جنبش‌های مطالباتی سه مؤلفه‌ای صنفی و مدنی و سیاسی فراهم می‌باشد» و همین اعتلای فراگیر جنبش‌های مطالبه‌محور صنفی و مدنی و سیاسی این حقیقت را برای ما آفتابی می‌سازد که «برعکس انقلاب سال 57 که این خود پروسه انقلاب بود که جنبش‌های رو به اعتلا را از بطن خود ایجاد کرد و همین امر باعث گردید که در انقلاب سال 57 انقلاب بر جنبش‌ها حاکمیت کند و با انحراف انقلاب جنبش‌ها هم به انحراف کشیده شوند، اما در مقطع کنونی به علت اینکه جنبش‌های مطالباتی سه مؤلفه‌ای مدنی و صنفی و سیاسی به صورت خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و مستقل و تکوین یافته از پائین قبل از ظهور و تکوین انقلاب مادیت پیدا کرده‌اند، مع الوصف، اگر در آینده حرکت رو به اعتلای این جنبش‌های خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و تکوین یافته از پائین بتوانند به تحول بزرگ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی یا انقلاب بزرگ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی بیانجامد، بدون تردید در آن صورت برعکس انقلاب سال 57 این جنبش‌های خودجوش و خودرهبر و مستقل و تکوین یافته از پائین هستند که سازنده انقلاب می‌شوند، نه انقلاب سازنده جنبش‌های خودجوش، در نتیجه همین امر باعث می‌گردد تا در صورت انقلاب در آینده، این جنبش‌های فراگیر و سراسری بتوانند در وضعیت انقلابی به صورت شوراهای فراگیر خودجوش و خودرهبر و مستقل و تکوین یافته از پائین مادیت پیدا کنند». در آن صورت دیگر جنبش‌ها نمی‌توانند توسط بالائی‌های قدرت یا حزبی و غیره مانند گذشته به انحراف کشیده شوند، لذا در آن صورت شرایط برای دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفه‌ای یا توزیع اجتماعی سه مؤلفه‌ای قدرت توسط شوراهای خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر فراهم می‌شود.

تز چهارم – «قبل از سازمان‌یابی، باید توسط آگاهی‌یابی کنکرت و مشخص، اقدام به گفتمان‌سازی و در ادامه آن باید تلاش برای کسب هژمونی گفتمانی بکنیم» به بیان دیگر «تا زمانی که گفتمان‌سازی نشود، آگاهی‌یابی تنها نمی‌تواند بستر سازمانی و در ادامه آن عامل گسترش سطح مطالبات کنش‌گران جنبش‌های اعتراضی – اجتماعی، مدنی و صنفی و سیاسی و استحاله رو به جلو فرایندهای صنفی – صنفی و صنفی – سیاسی و سیاسی – صنفی و سیاسی – سیاسی بشود»؛ بنابراین جوهر تز چهارم این است که «اصلاً و ابداً بدون گفتمان‌سازی در جامعه امروز ایران (که جنبش‌های خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر؛ و دینامیک و مستقل و تکوین یافته از پائین در تمامی شاخه‌های مختلف آن اعم از جنبش معلمان، جنبش کارگران، جنبش دانشجوئی، جنبش زنان، جنبش بازنشستگان و غیره و غیره در حال اعتلا و رشد و تکامل نظری و عملی می‌باشند و جامعه بزرگ ایران در آستانه شرایط و وضعیت انقلابی و تحول همه جانبه ساختاری قرار دارند) نمی‌توان به سازمان‌یابی و گسترش مطالبات و استحاله فرایندهای مبارزاتی آنها دست پیدا کرد» در این رابطه نخست باید عنایت داشته باشیم که «از زمانی آگاهی‌یابی مشخص و کنکرت می‌تواند عامل بسیج همگانی جامعه بشود که آن آگاهی صورت گفتمانی مسلط بر جامعه پیدا کند.»

برای فهم این مهم تنها کافی است که به جایگاه گفتمان‌سازی شعار ملی کردن صنعت نفت در دهه 20 توسط مصدق و حواریون او توجه بکنیم. چراکه عامل موفقیت مصدق در جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران تحت هژمونی او، «پتانسیل مصدق در گفتمان‌سازی ملی کردن صنعت نفت به عنوان یک گفتمان مسلط در دهه 20 بر جامعه بزرگ ایران بود». بی‌تردید «اگر مصدق و حواریون او نمی‌توانستند از شعار ملی کردن صنعت نفت گفتمان‌سازی در سطح ملی بکنند هرگز و هرگز او نمی‌توانست جنبش ملی کردن صنعت نفت و مبارزه ضد استعماری بر علیه امپریالیسم انگلستان را به پیروزی تاریخی خود برساند» زیرا مصدق «با گفتمان کردن ملی کردن صنعت نفت بر جامعه ایران و در ادامه آن در کشورهای پیرامونی (در فرایند پسا جنگ جهانی دوم) توانست تضاد عمده و اساسی و اصلی در جامعه ایران که تضاد بین مردم و امپریالیسم انگلستان بود به صورت عینی و نظری در برابر مردم ایران مطرح نماید و تا آنجا در این رابطه پیش برود که تمامی تضادهای دیگر درون جامعه ایران را تحت الشعاع این تضاد عمده و اصلی قرار بدهد» تا آنجا که «حتی دربار کودتائی و مستبد پهلوی هم ناچار شد در آخر از این شعار و گفتمان ملی کردن صنعت نفت ایران حمایت نماید». از همه مهمتر اینکه «مصدق با گفتمان مسلط کردن ملی کردن صنعت نفت ایران توانست مبارزه ضد استعماری در فرایند پسا جنگ دوم جهانی به عنوان گفتمان مسلط بر کشورهای پیرامونی درآورد»؛ و در راستای همین گفتمان ملی کردن صنعت ایران بود که «جنبش ملی کردن کانال سوئز در مبارزه ضد امپریالیستی مردم مصر تحت رهبر جمال عبدالناصر بر علیه امپریالیسم انگلستان و گفتمان ملی کردن صنایع مس در شیلی توسط آلنده و غیره مطرح گردید.»

باری، به محاق بردن گفتمان کاذب در جامعه آن روز ایران که بسترساز واگرائی در میان گروه‌های مختلف جامعه ایران می‌شد، از دیگر دستاوردهای گفتمان‌سازی مصدق توسط شعار ملی کردن صنایع نفت و اعتلای مبارزه ضد استعماری و ضد امپریالیست انگلستان در جامعه ایران بود. تا آنجا که در این رابطه معلم کبیرمان شریعتی می‌گوید:

«یک مدتی هم ما گرفتار مساله‌ای شده بودیم به نام کتاب سوزان، عده‌ای می‌گفتند تمام بدبختی‌ها نه مال مغول است، نه فئودالیسم است، نه مال استعمار خارجی و نه انحطاط داخلی بلکه فقط مربوط به یک چیز است و آن هم طرح توصیف حافظ از معشوقه‌اش است؛ زیرا که جامعه را به لاابالی‌گری و غزل‌سرائی و ادبیات و شعر می‌کشاند. پس هفته‌ای یک مرتبه جمع می‌شدند با تشریفات و سخنرانی و هیجان کتاب‌هائی نظیر دیوان حافظ و مثنوی مولوی و یا مثلاً مفاتیح الجنان را می‌سوزاندند. من نمی‌خواهم بگویم که شعر قدیم ما باید تبرئه شود و نمی‌خواهم بگویم که یکی از بزرگترین آثار ادبی و هنری جهان است، بلکه می‌گویم که این مساله را طرح نموده‌اند تا یک شعار کاذب و یک هدف کاذب و یک ایمان کاذب در جامعه ایجاد شود و در پناه آن، عوامل واقعی و حقیقی انحطاط و بدبختی پنهان بماند تا بهترین فرصت‌ها از بین برود و بهترین نیروها و بهترین گروه‌های متفکر یک جامعه در راه‌های عوضی یقه آدمها و عوامل بی‌تقصیر را به عنوان مقصر بگیرند و آن وقت، مقصر حقیقی و واقعی بتواند در امن زندگی کند. یکی از من پرسید نظر تو نسبت به آقای کسروی چیست؟ گفتم من تزی دارم که آن را به عنوان محک در هر مورد به کار می‌برم. اینجا بحث نمی‌کنم مساله‌ای را که ایشان و یا هر نویسنده و روشنفکر و هنرمند دیگری طرح کرده‌اند و انتقاداتی که از امام صادق، از شیعه، از سنی، از اسلام و از عرفان و تاریخ و ادبیات می‌کنند درست است یا نادرست، حق است یا باطل، به فرض که همه مسائلی را که ایشان به عنوان مسائل علمی و به عنوان انتقاد اجتماعی یا تاریخی طرح کرده‌اند درست باشد، سئوال می‌کنم آیا در آن زمان خاصی که آقای کسروی کارش را در این جامعه آغاز کرد یعنی سال‌های 1320 تا 1328 و آن همه تأثیر عمیق روی جوانان و روشنفکران گذاشت و در آن شرایط خاصی که به سر می‌بردیم، سخنی که در آن فرصت روشنفکر جامعه به خاطر سرنوشت این مردم باید می‌گفت و فوری‌ترین و اساسی‌ترین سخن‌ها باید می‌بود، همان‌ها بود که آقای کسروی گفتند؟ در این دوره خاص پس از شهریور بیست، چرا در تمام نوشته‌ها و مجله‌ها به مفاتیح الجنان و معشوقه سابق حافظ به عنوان بزرگ‌ترین فاجعه جامعه این همه حمله شد ولی اسمی از شرکت سابق نفت برده نشد؟ در آن زمان که نویسندگان و روشنفکران می‌توانستند همه چیز بگویند، کدام حرف فوری‌ترین و مهمترین و حیاتی‌ترین بود؟ آیا حیاتی‌ترین شعار همین کتاب‌سوزی بود و لج کردن مردم با معشوقه حافظ بود که یقه او را بگیرند که تو ایران را به این روز انداخته‌ای؟ یا مسائل عینی و اقتصادی و سیاسی و استعماری در سطح جهانی؟ کدامیک را باید آن موقع می‌گفت؟ به مفاتیح و مثنوی و کتاب‌های دیگر همه وقت می‌توان حمله کرد و آیا از این بررسی یک اصل استنباط نمی‌شود؟ که در مسائل علمی، فلسفی، تکنیکی و حتی هنری باید دید که این حرف از لحاظ منطقی و علمی درست است یا نه؟...اما در مسائل اجتماعی غیر از عامل حق بودن یک حرف از نظر علمی، عامل دیگری را هم باید روشنفکر در نظر بگیرد و به دقت بررسی کند و آن جغرافیای این حرف و یا آن تز است. چگونه؟ به این ترتیب که ببیند آیا اکنون در این زمان و مکان طرح آن تز درست است یا نه؟ در مسائل اجتماعی، گاه یک حرف حق در غیر زمان و مکان خودش عامل باطل می‌شود و حرفی که حتی از لحاظ علمی پایه درست ندارد، در یک جو اجتماعی خاص، می‌تواند نقش مثبتی داشته باشد...برعکس، باز می‌بینیم بسیاری از مسائل علمی که حق است، در غیر موقع و جایگاه خودش عامل انحطاط گردیده است. ناسیونالیسم در قرون وسطی یک رل را بازی کرده و اکنون در آفریقا یک رل ضد آن را بازی می‌کند. ناسیونالیسم در آفریقا اکنون مانند کاردی است که جامعه سیاه آفریقائی را که در برابر یک سرنوشت مشترک بوده و احتیاج به یک وحدت بزرگ آفریقائی دارند، در برابر استعمار قطعه قطعه، بلکه تکه تکه و لقمه لقمه می‌کند و آنها را به جان هم می‌اندازد، در صورتی که همین تز، ملیت در اواخر قرون وسطی جامعه غربی را از یوغ پاپ که به مسیحیت تکیه می‌کرد نجات داد...بنابراین، هر وقت به یک تز اجتماعی می‌رسیم باید قبل از اینکه از نظر حق یا باطل بودن آن بحث کنیم، بررسی و تعیین نمائیم که در جغرافیائی که این تز مطرح شده چه تأثیر و انعکاسی می‌تواند داشته باشد و چه آثاری بر آن متر تب است. این، جغرافیای تز اجتماعی است. مسائل علمی دیگر جغرافیا ندارد» (م. آ. ج 20 - ص 275 - 274 – 273 – 272 - سطر 15 به بعد).

ادامه دارد