سنگهائی از فلاخن: سلسله بحثهای تئوریک در باب آزادی و دموکراسی – قسمت هفتاد و نه
بازتعریف «گفتمان دموکراسی» در بستر کدامین از دو قرائت متفاوت و متضاد دموکراسی؟
«قرائت لیبرالیستی از دموکراسی؟» یا «قرائت سوسیالیستی از دموکراسی؟»
ثامناً - مهمترین اصل در رویکرد شریعتی در عرصه دموکراسی و جداسازی قرائت لیبرالیستی از دموکراسی از قرائت سوسیالیستی از دموکراسی، بازگشت پیدا میکند «به جداسازی میان دموکراسی سیاسی و دموکراسی اجتماعی» چراکه «شریعتی نه تنها دموکراسی اجتماعی را در دموکراسی سیاسی تعریف نمیکند، بلکه برعکس او دموکراسی سیاسی را سنتز و مولود دموکراسی اجتماعی میداند» و از این بابت بر این باور است که هر گونه «دموکراسی سیاسی که سنتز و مولود دموکراسی اجتماعی نباشد، امری ابتر و سترون و محکوم به شکست میباشد». آنچنانکه او در همین رابطه است که علت شکست تمامی مبارزات دموکراسیخواهانه بیش از یک قرن گذشته ایران در همین امر تحلیل مینماید. به این ترتیب که او معتقد است «تمامی حرکتهای دموکراسیخواهانه گذشته جامعه بزرگ ایران در گذشته از بالا به صورت کسب قدرت سیاسی توسط نخبگان انجام گرفته است نه از پائین به صورت سنتز جدید از دل دموکراسی اجتماعی در بستر جنبشها و یا شوراهای خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین.»
باز در همین رابطه است که شریعتی در مرزبندی بین دموکراسی با قرائت سوسیالیستی از دموکراسی با قرائت لیبرالیستی معتقد است که «دموکراسی با قرائت لیبرالیستی از آنجائیکه در راستای لیبرالیست اقتصادی و تحکیم مبانی مالکیت خصوصی و اقتصاد بازار میباشد، صورتی تکوین یافته از بالا دارد که توسط نخبگان سیاسی مدافع مناسبات سرمایهداری حاصل میشود» اما برعکس رویکرد لیبرالیستی در دموکراسی در قرائت سوسیالیستی از دموکراسی، این «دموکراسی اجتماعی است که بر پایه تحول فرهنگی با رویکرد جنبشی خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین شکل پیدا میکند» بنابراین در همین رابطه است که او حتی آزادیهای اجتماعی پایدار و نهادینه شده را هم مولود آزادیهای سیاسی از بالا نمیداند؛ و به همین دلیل «تنها بر آزادیهای اجتماعی و سیاسی تکیه مینماید که آبشخور آن همان دموکراسی اجتماعی تکوین یافته از پائین به صورت جنبشی باشد.»
خلاصه اینکه تمایز و تفاوت محوری رویکرد شریعتی با رویکرد کارل مارکس منهای اینکه دموکراسی مورد عنایت کارل مارکس یک دموکراسی جنبشی طبقهای خاص میباشد که به دیکتاتوری پرولتاریا منجر گردید، در رویکرد شریعتی آن دموکراسی، دموکراسی جامع و انتگرال و جامعهمحور میباشد نه طبقهمحور و همین امر باعث گردیده که در رویکرد شریعتی دموکراسی اجتماعی در پرو سه تکوین جایگاهی مقدم بر دموکراسی سیاسی داشته باشد و ریشه تکوین دموکراسی اجتماعی (برعکس رویکرد مارکس که قدرت سیاسی حاکم میدانست) شریعتی این ریشه تکوین دموکراسی اجتماعی را در تحول فرهنگی دموکراتیک تحلیل میکرد، بنابراین شریعتی برعکس کارل مارکس برای دستیابی به دموکراسی اجتماعی بر مسیر عبور از دموکراسی سیاسی و کسب قدرت سیاسی توسط طبقه یا نخبگان سیاسی از بالا تکیه نمیکند و از اینجا است که باید داوری کنیم که «استراتژی پیوند دموکراسی با سوسیالیسم در رویکرد کارل مارکس با استراتژی پیوند بین دموکراسی با سوسیالیسم در اندیشههای شریعتی صورتی متفاوت دارد» چراکه «برای کارل مارکس دموکراسی سیاسی به صورت ابزاری در راستای بسترسازی برای کسب قدرت سیاسی طبقه پرولتاریا از بالا جهت دستیابی به انقلاب سوسیالیستی میباشد»؛ اما برای شریعتی «دموکراسی در سه مؤلفه دموکراسی سیاسی و دموکراسی اجتماعی و دموکراسی اقتصادی یا اجتماعی کردن سه مؤلفه قدرت سیاسی و قدرت اجتماعی و قدرت اقتصادی خود سوسیالیسم میباشد، نه ابزاری برای دستیابی به سوسیالیسم آنچنانکه کارل مارکس بر آن پای می فشرد» شاید بتوان تفاوت دو رویکرد کارل مارکس و شریعتی نسبت به سوسیالیسم و دموکراسی اینچنین فرموله کرد که «در رویکرد شریعتی، سوسیالیسم جامع یا سوسیالیسم انتگرال جامعهمحور در بستر دموکراسی جامع و انتگرال سه مؤلفهای قابل تعریف است» اما «در رویکرد کارل مارکس (برعکس رویکرد شریعتی) این دموکراسی تنها در شکل سیاسی آن میتواند خودش را در سوسیالیسم طبقهمحور تعریف نماید.»
از اینجا است که «در رویکرد مارکس دموکراسی صورت نردبانی پیدا میکند برای رسیدن به سوسیالیسم که قطعاً پس از رسیدن به سوسیالیسم این نردبان خاصیت خودش را از دست میدهد و همان دیکتاتوری پرولتاریا (که کارل مارکس پس از انقلاب کمون پاریس در «نقد برنامه گوتا» بر آن تکیه و تاکید میکرد) جایگزین دموکراسی خواهد شد». البته آنچه که در این رابطه در فهم دموکراسی جامع از نظر شریعتی برای ما بسیار اهمیت دارد اینکه «شریعتی در چارچوب دموکراسی جامع و انتگرال است که به آزادی اگزیستانسی برای رهائی انسان دست پیدا میکند نه به صورت برعکس» بنابراین برعکس آنچه که در جامعه امروز ایران تبلیغ میکنند «شریعتی از کانال آزادی اگزیستانسی به دموکراسی جامع سه مؤلفهای دست پیدا نکرده است»؛ و از «کویریات به اجتماعیات نرسیده است» بلکه «از اجتماعیات و دموکراسی جامع به آزادی اگزیستانسی رسیده است». شاید بهتر باشد که موضوع را اینچنین فرموله نمائیم که «شریعتی از اجتماعیات و اسلامیات به کویریات رسیده است نه از کویریات به اجتماعیات و اسلامیات» بنابراین همین امر بسترساز آن میشود که داوری کنیم که «تمام کسانی که در دنبالهروی از حرکت شریعتی از کویریات شروع میکنند و در کویریات هم باقی میمانند و با شعار عرفان آزادی و برابری شریعتی میخواهند برای خود استراتژی ایجاد کنند مسیری اشتباه طی میکنند و به بنبست میرسند». «بدون تردید راه شریعتی مانند راه پیامبر و امام علی و امام حسین از اجتماعیات و جامعهسازی شروع میشود» و لذا به همین دلیل است که شریعتی در جلد دوم مجموعه آثار خودش در مقاله «خودسازی انقلابی» پروسه خودسازی را بر «مبارزه و کار و عبادت» استوار میکند.
باری، از اینجاست که شریعتی در توصیف آزادی و مؤلفههای مختلف آن میگوید:
«تمامی تاریخ به سه شاهراه اصلی میپیوندد، آزادی، عدالت و عرفان، نخستین شعار انقلاب کبیر فرانسه بود و به سرمایهداری و فساد کشید. دومی، شعار انقلاب اکتبر بود و به سرمایهداری دولتی و جمود؛ و سومین شعار مذهب بود و به خرافه و خواب. بدبختی بزرگ، بزرگترین بدبختی آدمی در عصر ما این است که سه آرزوی تاریخیاش که تجلی سه نیاز فطریاش بوده و هست، از هم دور افتادهاند. در حالی که این سه دور از هم دروغاند، هر سه دروغ میشوند. بیهم نمیتوانند زنده باشند. تحقق هر یک بسته به بودن آن دو تای دیگر است. سه پایهایی است که هر پایهاش بلنگد دو پایه دیگر نیز کج میشود و میافتد. عشق، بیآزادی و عدالت صوفیگری موهوم است. عدالت، بیآزادی و عشق زندگی گلهوار گوسفند در اصطبلهای مدرن و دامداری پیشرفته است، البته اگر عدالت راستین و مطلق باشد؛ و آزادی بیعدالت و عشق لشبازی است و تنها در آزادی تجارت و آزادی جنسی و زراندوزی تحقق دارد. کار اصلی هر روشنفکری در این جهان و در این عصر یک مبارزهٔ آزادیبخش فکری و فرهنگی است، برای نجات آزادی انسان از منجلاب وقیح سرمایهداری و استثمار طبقاتی. نجات عدالت اجتماعی از چنگال خشن و فرعونی دیکتاتوری مطلق مارکسیستی و نجات خدا از قبرستان مرگ آمیز و تیره» (م. آ - ج 1 - ص 78).
ادامه دارد