سنگهائی از فلاخن: سلسله بحثهای تئوریک در باب آزادی و دموکراسی – قسمت هشتاد و سه
بازتعریف «گفتمان دموکراسی» در بستر کدامین از دو قرائت متفاوت و متضاد دموکراسی؟
«قرائت لیبرالیستی از دموکراسی؟» یا «قرائت سوسیالیستی از دموکراسی؟»
م – شریعتی در عبارات فوق به وضوح تاکید و تصریح میکند که «دستیابی به سوسیالیسم جز از مسیر دموکراسی ناممکن میباشد». البته در رویکرد شریعتی «فهم دموکراسی، برتر از درد دموکراسی میباشد» چراکه شریعتی «دموکراسی را یک انتخاب جامعه بر پایه آگاهی به تئوری و شناخت کنکرت استبداد و دموکراسی میداند»؛ به عبارت دیگر از نظر شریعتی «دستیابی به دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای امری جبری نیست که توسط رشد ابزار تولید برای جامعه به صورت جبری حاصل بشود، بلکه برعکس امری انتخابی میباشد که تنها در چارچوب اجتماعی شدن آگاهی به تئوری کنکرت دموکراسی و استبداد در آن جامعه مشخص و نهادینه شدن نهادهای دموکراتیک از شوراهای خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین تا جامعه مدنی جنبشی و غیره امکان تحقق آن در جامعه ممکن میباشد». بر این مطلب اضافه کنیم که از نظر شریعتی «در راستای دستیابی به تئوری کنکرت دموکراسی در عرصه جنبش دموکراسیخواهانه باید به تئوری کنکرت استبداد هم دست پیدا کنیم». چراکه آنچنانکه در سال 57 در جریان ابر جنبش ضد استبدادی مردم ایران بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی شاهد بودیم، به علت اینکه «جامعه ایران از روشنفکران و نظریهپردازان تا مردم از تئوری کنکرت استبداد در مبارزه ضد استبدادی برخوردار نبودند، همین امر باعث گردید که با فروپاشی استبداد ولایت سلطنتی، استبدادی مخوفتر از آان، یعنی استبداد ولایت فقیه جایگزین آن بشود.»
باری، از اینجا است که برای شریعتی «فهم دموکراسی یا دستیابی به تئوری کنکرت دموکراسی و استبداد، مهمتر از درد دموکراسیخواهی میباشد، چراکه درد دموکراسیخواهی در خلاء فهم تئوری کنکرت دموکراسی و استبداد، هرگز نمیتواند راهگشای حرکت جامعه به طرف دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای یا اجتماعی کردن سه مؤلفه قدرت سیاسی و اقتصادی و معرفتی بشود». نباید فراموش کنیم که در بیش از یک قرن گذشته «جامعه بزرگ ایران در عرصه حرکت تحولخواهانه اجتماعی – سیاسی خود پیوسته درد دموکراسی داشته است، اما آنچه که نداشته فهم دموکراسی بوده است». قابل ذکر است که «فهم دموکراسی تنها در گرو فهم تئوری و فرهنگ دموکراسی است که خود یک موضوع ایجابی میباشد، اما درد دموکراسی مولود احساس استبداد حاکم میباشد که خود امری سلبی میباشد» بنابراین، در همین رابطه است که میتوانیم داوری کنیم که در طول بیش از چهار دهه گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، پیوسته جامعه بزرگ ایران (و بالاخص جامعه سیاسی ایران هم در داخل و هم در خارج از کشور) «توسط احساس هیولای استبدادی حاکم درد دموکراسیخواهی داشتهاند، اما از آنجائیکه به موازات درد دموکراسی، فهم دموکراسی (توسط دستیابی به تئوری دموکراسی) در جامعه ایران وجود نداشته، همین امر باعث شده است که در طول بیش از یک قرن گذشته (از انقلاب مشروطیت الی الان) درد دموکراسی در جامعه ایران نتواند جامعه ایران را به دموکراسی نهادینه شده حتی در شکل لیبرالیستی آن هم برساند.»
ن - آنچه از عبارات فوق شریعتی در خصوص دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای برای ما قابل فهم است، اینکه «مفهوم دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای با تمرکز بر دموکراسی توسط شریعتی به مثابه نظامی ارگانیکی مثلثی است، از اجتماعی کردن سه مؤلفه قدرت سیاسی و اقتصادی و معرفتی». باید بگوئیم که شریعتی (برعکس کارل مارکس که جهت به چالش کشیدن مناسبات سرمایهداری حاکم بر کسب قدرت سیاسی توسط طبقه پرولتاریا و نهادینه شدن دیکتاتوری پرولتاریا و حرکت از بالا در جامعه تاکید میورزد) شرط به چالش کشیدن استبداد سیاسی حاکم و به چالش کشیدن مناسبات سرمایهداری در دو فرایند سلبی و ایجابی در کشور ایران، تنها با حاکمیت جامعه ایران در بستر دموکراسی سه مؤلفهای مستقیم و مشارکتی توسط جنبشها و یا شوراهای خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین تعریف مینماید.
ع - از نظر شریعتی «بازتعریف گفتمان دموکراسی در جامعه ایران در فرایند پسا انقلاب مشروطیت و پسا کودتای 28 مرداد 32 (و ساقط کردن تنها دولت دموکراتیک تاریخ ایران یعنی دولت دکتر محمد مصدق توسط امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا و انگلیس و همکاری ارتجاع مذهبی حوزههای فقهی و رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی) تنها از مسیر دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای، یا دموکراسی با قرائت سوسیالیستی ممکن میباشد، نه از مسیر لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اقتصادی یا تکیه بر دموکراسی با قرائت لیبرالیستی». به بیان دیگر در این شرایط نمیتوان در چارچوب «دو مدل توماس هابز و جان لاک به باز تعریف گفتمان دموکراسی در جامعه بزرگ ایران در چارچوب مناسبات سرمایهداری دست پیدا کرد». چرا که:
اولاً گرچه توماس هابز و جان لاک هر دو از بنیادگذاران فکر دولت مدرن هستند و گرچه هر دو با رویکرد متفاوتی بر پایه قرارداد سیاسی و تجدید پیمان اجتماعی به نهادینه کردن دولت مدرن اعتقاد داشتهاند، ولی در این رابطه نباید فراموش کنیم که در تحلیل نهائی هر دو در چارچوب مناسبات سرمایهداری رویکرد خود را نسبت به دولت مدرن تئوریزه کردهاند. به طوری که در این رابطه بوده است که هابز معتقد بود که «افراد در وضع طبیعی توسط قراردادی میتوانند از توحش وضع طبیعی خود به دوران مدنیت انتقال پیدا کنند». در صورتی که جان لاک برعکس توماس هابز بر این باور بوده است که «افراد ابتدا باید برای تشکیل جامعه همپیمان بشوند و پس از آن است که میتوانند توسط قرارداد سیاسی به تشکیل دولت مدرن دست پیدا کنند.»
ثانیاً اگرچه در دورهٔ 45 ساله بین 1970 تا 2014 شمار دموکراسی با قرائت لیبرالیستی در جهان از 35 کشور به 110 کشور رشد کمی پیدا کرده است، ولی به علت همان چارچوب مناسبات سرمایهداری حاکم بر آنها همین امر باعث گردیده که در طول 45 سال فوق عملکرد دموکراسی با قرائت لیبرالیستی در سراسر جهان ناامید کننده بشود، بنابراین، در همین رابطه است که میتوان داوری کرد که «ناکامی در نهادسازی دموکراسی با قرائت لیبرالیستی به صورت امری روتین بر جوامع سرمایهداری درآمده است.»
باری، در این رابطه بوده است که دولتهای مدرن حاصل مناسبات سرمایهداری (به خصوص در دو قرن گذشته، چه با رویکرد هابزی و چه با رویکرد جان لاکی) نتوانستهاند پا به پای مطالبات مردم در راستای مسئولیتپذیری دموکراتیک گام بردارند. طبیعی است که شکست و ناکامی دولتهای مدرن (چه در شکل هابزی و چه در شکل جان لاکیان) با رویکرد لیبرالیستی به دموکراسی در بستر مناسبات سرمایهداری، مولود و سنتز حمایت و پشتیبانی آنها از جوهر استثمارگرایانه سرمایهداری توسط دولتهای مدرن بوده است.
ص – اصل عامی که از عبارات فوق شریعتی در خصوص جوهر اصلی دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای شریعتی برای ما قابل فهم است اینکه «برای شریعتی هم سوسیالیسم و هم انسان تنها در بستر دموکراسی با قرائت سوسیالیستی قابل تعریف میباشند»؛ و مع الوصف در همین رابطه است که «او از زاویه همین جایگاه انسان در عرصه دموکراسی است که قرائت سوسیالیستی دموکراسی را از قرائت لیبرالیستی دموکراسی جدا میکند»؛ و باز در همین چارچوب است که او «انسان در قرائت لیبرالیستی از دموکراسی را به صورت انسان ابزاری و یا انسان الینه شده تعریف میکند.»
«انسان به میزانی که از وسوسهٔ آب و نان فارغ میشود و در زندگی روزمره میآساید، رنج وجودی و دردهای فلسفی و پرسشهای دشوار و حیرتافزای همیشگی، سنگینتر و آزار کنندهتر میشود. این است که بورژوازی و سرمایهداری که در دو قرن پیش امیدوار بود که با ساختن زندگی سیر و پر فلسفهٔ اصالت مصرف را جانشین همهٔ مذهبها و فلسفهها سازد و کارگر را با نو نوار کردن وادارد که به جای انقلاب، ادای پولدارها را درآورد و پولدارها را با هنرهای دروغین هیجان و تفنن سرگرم کند، به میزانی که در تحقق نقشهاش موفق میشود، در نیل به هدفاش شکست میخورد» (م. آ. ج 13 - ص 133).
«تکنوکراسی و بوروکراسی دو نظام حاکم بر جهان امروز است. این دو نظام شکل کار خاصی است که بر انسان تحمیل میشود. در این دستگاه اداری یا تکنیکی، انسان به صورت یک مهره، یک پیچ، یک واشر، هر طور که ماشین کار اقتضا کند، در میآید، نه به صورت انسانی با ابعاد گوناگون و آزادی انتخاب. ماشینیسم، زایندهٔ بوروکراسی و تکنوکراسی است» (م. آ. ج 16 - ص 274).
«پول بزرگترین عامل الینه شدن انسانها است. انسان پولدار، ارزشها و امکاناتی را که مربوط به پول است، نه از خود او، به خود منسوب میکند و این چنین حس میکند. جامعه هم چنین احساسی دارد و ارزشهای پول را به او نسبت میدهد. هم خود و هم خانواده و هم جامعه برایش حرمت و شخصیت قائلاند، در صورتی که حرمت و شخصیت مال پولهای اوست، نه خود او. لیستی از محترمین و بزرگان و معنونین و معتمدین محل تهیه کنید و ببینید این همه القاب مربوط به انسان بودنشان است یا پولدار بودنشان و در مجالس که به اشخاص احترام میگذارند، ببینید کدام به خودش مربوط است و کدام به پولاش. یک نزولخوار را ببینید، همهٔ عواطف و خصایص انسانی و مذهبی و اخلاقی و حتی خویشاوندی برایش صدای سکه میدهند و رنگشان طلائی است» (م. آ. ج 16 - ص 285).
«من معتقدم به همان اندازه که زهد بیهوده میکوشد تا بدون حل تضادهای طبقاتی و تحقق سوسیالیسم، توحید و اخلاق و تکامل معنوی را در جامعه احیا کند، سوسیالیسم نیز سادهلوحانه میپندارد که با حل مشکلات اقتصادی و نفی استثمار مادی، انسان را به مرحلهٔ بینیازی و بیرنجی خواهد رساند» (م. آ. ج 33 - ص 1282).
ادامه دارد