جنبش زنان ایران در مسیر رهائی (از ستم‌های مضاعف جنسیتی در عرصه‌های مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، حقوقی – قضائی، توسط مبارزه عدالت‌خواهانه و برابری‌طلبانه) چه چالش‌هائی پیش روی دارد؟ - بیست

 

35 – یادمان باشد که «هیچ عرصه‌ای از زندگی زنان ایران در این شرایط از دست‌اندازی و تهاجم سازمان‌یا فته فرهنگی و پلیسی دستگاه‌های بیست و چند گانه سرکوب‌گر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم مصون نمانده است». این تهاجم پلیسی – فرهنگی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، خانه، خیابان، مدرسه، دانشگاه، اداره، کارخانه، محیط‌های ورزشی و هنری و فرهنگی را در گرفته است بدون تردید ابربحران اجتماعی جامعه بزرگ ایران در طول چهار دهه گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، همین به انقیاد کشیدن نیمی از جمعیت کشور، توسط قوانین زن‌ستیزانه و مردسالارانه می‌باشد. لذا در این رابطه است که اگر بخواهیم در باب بیش از چهار دهه جنبش زنان ایران به کالبد شکافی و آسیب‌شناسی بپردازیم، باید بگوئیم که:

اولاً – مهم‌ترین آفت جنبش زنان ایران در طول 42 سال گذشته (از 17 اسفند ماه 1357 یعنی روز جهانی زن)، کمتر از یک ماه بعد از انقلاب 22 بهمن 57 که جنبش زنان ایران با شعار: «ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم» در اعتراض به حجاب تحمیلی اعلام شده توسط خمینی و روحانیت حوزه‌های فقهی، به عنوان نخستین جنبش اجتماعی جامعه بزرگ ایران، جنبش اعتراضی خود را شروع کردند (و تا به امروز ادامه دارد) «آفت، عدم سازمان‌یابی و تشکل جنبش زنان ایران می‌باشد» که البته این عدم سازمان‌یابی و تشکل جامعه و جنبش زنان ایران معلول علل و دلایل مختلفی می‌باشد که از جمله آنها اینکه «جامعه زنان ایران به لحاظ ساختاری و خاستگاه طبقاتی یک جامعه یک دستی نمی‌باشد و لذا همین بافت لایه‌بندی خاستگاه طبقاتی این گروه عظیم اجتماعی ایران (که بیش از نیمی از جمعیت ایران را در برمی‌گیرند) باعث گردیده که کنش‌گران جامعه زنان ایران اهداف و رویکردهای گوناگونی داشته باشند». در نتیجه «همین لایه‌بندی در خاستگاه طبقاتی و در ادامه آن همین تنوع رویکرد و هدف‌ها، مانع از یکدست شدن برنامه و تاکتیک و استراتژی و سازمان‌یابی در حرکت‌های اعتراضی جنبش زنان ایران شده است تا آنجا که حتی می‌توان (به جای استفاده از ترم جنبش زنان در تعریف حرکت‌های اعتراضی اجتماعی و اقتصادی و سیاسی جامعه زنان ایران در طول 42 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) از ترم جنبش‌های زنان ایران استفاده کرد

از اینجا است که باید بگوئیم که «عنوان جنبش زنان در راستای تعریف حرکت‌های اعتراضی جامعه زنان ایران (در طول 42 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) ظرفی است که تمامی حرکت‌های بخش‌های مختلف ساختار طبقاتی جامعه ایران را می‌تواند مضروف خود قرار بدهد» یعنی از طبقه برخوردار تا اقشار میانی و تا اردوگاه کار و زحمت شهر و روستا و حاشیه‌نشینان شهری می‌توانند خود را در این شهر فرنگ از همه رنگ، خود را تعریف کنند؛ که البته خود این «یک آفت بزرگ می‌باشد که اولین فونکسیون این آفت، آچمز بودن کنش‌گران جامعه زنان در عرصه حرکت و برنامه‌ریزی و اتخاذ تاکتیک و استراتژی و سازماندهی و فراگیر شدن جنبش در جامعه بزرگ زنان ایران می‌باشد تا آنجا که در این رابطه می‌توان به ضرس قاطع داوری کرد که حتی یک حرکت فراگیر اعتراضی در طول 42 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، در جامعه زنان ایران صورت نگرفته است»؛ به عبارت دیگر، در این رابطه می‌توان داوری کرد که آنچنان «این شکاف و گسل خاستگاه‌های طبقاتی گروه‌های مختلف جامعه زنان ایران در طول بیش از چهار دهه گذشته وسیع بوده است که حتی برای یک بار هم جنبش زنان ایران نتوانسته است، توسط شعاری مطالبه‌محور زنان ایران را بسیج نماید». لهذا بدون تردید، برای مشخص کردن «بزرگ‌ترین حرکت اجتماعی سیاسی اعتراضی جامعه زنان ایران (در تاریخ 150 سال گذشته حرکت تحول‌خواهانه جامعه بزرگ ایران) باید بر حرکت‌های اعتراضی سال 57 جامعه زنان ایران (بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی) تکیه بکنیم». شاید بهتر باشد که بگوئیم که در طول بیش از چهار دهه پسا انقلاب 57 هرگز و هرگز کنش‌گران جامعه زنان ایران نتوانسته‌اند (با اینکه جمعیت کشور از سال 57 الی الان بیش از دو برابر هم شده است) به لحاظ کمی حرکت‌های اعتراضی زنانه در سطح سال 57 بر پا کنند. حال سوالی که در این رابطه قابل طرح است، اینکه: «چرا در فرایند پسا شکست انقلاب 57 دیگر امکان بازتولید گسترده حرکت‌های اعتراضی (مانند سال 57) برای جامعه زنان ایران فراهم نشده است؟»

در پاسخ به این سؤال باید توجه داشته باشیم که «منهای سرکوب فراگیر و تهاجم گسترده پلیسی – فرهنگی دستگاه‌های چند لایه‌ای سرکوب‌گر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در طول بیش از چهار دهه گذشته بر علیه جامعه زنان ایران، باید به همین تنوع خاستگاه طبقاتی و ساختار لایه‌بندی آن که بسترساز عدم سازماندهی و تشکل و عدم دستیابی به برنامه و تاکتیک و استراتژی واحد در جامعه زنان ایران شده است، اشاره کنیم»؛ بنابراین، این همه باعث گردیده (که برعکس سال 57 که شعار ضد استبدادی بر علیه رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی باعث بسیج فراگیر جامعه زنان ایران شد) در طول بیش از چهار دهه گذشته همین شعار ضد استبدادی بر علیه رژیم مطلقه فقاهتی حاکم نتواند، بسیج‌گر جامعه زنان ایران بشود. بر این مطلب بیافزائیم که در طول بیش از چهار دهه گذشته جامعه زنان ایران «غیر از خیزش آبان‌ماه 98 اکثریت قریب به اتفاق حرکت‌های اعتراضی آنها صورت مطالبه‌گرایانه مدنی یا اجتماعی داشته است»؛ که البته حرکت‌های اعتراضی مطالبه‌محور آن‌ها هم در این مدت باز صورت یک دست نداشته است. به طوری که (آنچنانکه از کمپین یک میلیون امضاء زنان ایران در سال 86 - 87 تا جنبش سبز و غیره) شاهد بوده‌ایم «مطالبات محوری جنبش زنان ایران از تغییر قوانین زن‌ستیز رژیم مطلقه فقاهتی تا رأی من کو؟ در جنبش سبز و کشف حجاب در حرکت اعتراضی دختران خیابان انقلاب تغییر کرده است و تنها در خیزش آبان‌ماه 98 بود که جنبش زنان ایران با جوهر سیاسی به صورت آنتاگونیستی، مطالبه معیشتی خود را فریاد زدند». علی هذا، در این رابطه می‌توان جمع‌بندی کرد که «در غیبت رهبری کاریزما امکان بسیج فراگیر جامعه زنان ایران (مانند سال 57) امری بسیار سخت و مشکل می‌باشد». در این رابطه نباید فراموش کنیم که «تجربه جنبش سبز در کنار تجربه سال 57 جنبش ضد استبدادی مردم ایران نشان داده است که رهبری کاریزماتیک در بسیج جامعه زنان ایران نقش تعیین کننده دارد»؛ که البته خود این «موضوع باید به عنوان یکی از آفت‌های مهم جامعه زنان ایران مطرح کرد، زیرا همین موضوع نشان‌دهنده فقر بزرگ فرهنگی جامعه زنان ایران می‌باشد». یادمان باشد که در این رابطه برتولد برشت در نمایشنامه زندگی گالیله می‌گوید: «بدبخت مردمی که به قهرمان نیاز دارند.»

باری در همین رابطه است که می‌توان گفت که متاسفانه «در عرصه آسیب‌شناسی جنبش زنان ایران منهای موضوع تنوع خاستگاه طبقاتی و لایه‌بندی بودن ساختار طبقاتی جامعه زنان ایران و عدم یکپارچگی جامعه زنان ایران در عرصه حرکت‌های اعتراضی و شعار و برنامه و تاکتیک و استراتژی و سازمان‌یابی باید به رویکرد آنها نسبت به رهبری کاریزماتیک هم اشاره نمائیم». البته در این رابطه باید عنایت داشته باشیم که «همین رویکرد کاریزمائی جامعه زنان ایران نشان‌دهنده آن است که در آینده تکرار انقلاب سال 57 (با ظهور رهبری کاریزماتیک و شعار «همه با هم») غیر قابل پیش‌بینی می‌باشد»، بنابراین سؤال مهم دیگری که در این رابطه قابل طرح است اینکه «چگونه می‌توان توسط سازمان‌یابی از پائین با جایگزین کردن رهبری جمعی تکوین یافته از پائین توسط شوراهای خودجوش، رویکرد رهبری فردی یا کاریزماگرائی جامعه زنان ایران را به چالش کشید؟»

در پاسخ به این سؤال هم باید بگوئیم که انجام این امر باید به صورت یک پروسه درازمدت توسط تحول فرهنگی تکوین یافته از پائین صورت بگیرد. نباید فراموش کنیم که یکی از فونکسیون‌های اسلام فقاهتی و روایتی و ولایتی و زیارتی و مداحی‌گری هزار ساله گذشته حوزه‌های فقهی شیعه (در کنار فضای استبدادزده تاریخ گذشته ایران) همین ایجاد رویکرد قهرمان‌گرائی و اعتقاد به رهبری کاریزماتیک می‌باشد، آنچنانکه این رویکرد در سال 57 باعث گردید تا جامعه ایران عکس خمینی را در ماه ببرند و موهای خمینی را لای کتاب قرآن‌هایشان پیدا کنند.

ثانیاً تجربه شکست سال 57 جامعه زنان ایران نشان می‌دهد که «وحدت و اتحاد درونی در جنبش زنان ایران تا جائی مفید است که این وحدت و اتحاد در خدمت اعتلای حرکت عدالت‌طلبانه یا برابری‌خواهانه جامعه زنان ایران باشد» وگرنه اگر «اتحاد و یکپارچگی و سازمان‌یابی جامعه زنان در خدمت اهداف از پیش تعیین شده رهبری کاریزماتیک (مانند سال 57) باشد، در آن صورت (آنچنانکه در فرایند پسا شکست انقلاب بهمن ماه 57 شاهد بودیم) این اتحاد و یکپارچگی خود یک آفت می‌باشد، نه یک دستاورد مثبت». برای تفکیک بین دو نوع اتحاد و همبستگی و سازمان‌یابی مثبت و منفی در جامعه زنان ایران باید عنایت داشته باشیم که بی‌شک «هر گونه اتحاد و همبستگی که از بیرون و از بالا به جامعه زنان ایران تزریق بشود (چه توسط رهبر فردی کاریزماتیکی مانند خمینی در سال 57 و یا در سال 88 مانند میر حسین موسوی باشد و چه توسط رهبری جریان‌های قدرت‌گرای جامعه سیاسی داخل و خارج از کشور از راست راست تا چپ چپ باشد) امر منفی است»، بنابراین تنها آنگونه «اتحاد و همبستگی و سازمان‌یابی در جامعه زنان ایران می‌تواند مثبت باشد که به صورت دینامیک و خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و مستقل (از حاکمیت و جریان‌های جامعه سیاسی) و از پائین تکوین پیدا کند.»

برای دستیابی به چنین وحدت و یکپارچگی و همبستگی، نظریه‌پردازان جنبش زنان ایران ابتدا باید اختلافات و گسل‌های مهم و اساسی که بین گروه‌های مختلف جامعه زنان ایران در عرصه رویکرد و هدف و برنامه، تاکتیک و استراتژی و سازمان‌یابی وجود دارد شناسائی و تئوریزه نمایند تا از «بازتولید این گسل‌ها و اختلافات در آینده در جنبش زنان ایران بتوانند به صورت نظری و عملی جلوگیری نمایند». بی‌شک تا زمانی که آبشخورهای این اختلافات و یا گسل‌های اجتماعی و طبقاتی و سیاسی موجود در جامعه زنان ایران مورد شناسائی همه جانبه قرار نگیرد، امکان بازتولید این شکاف‌ها و گسل‌ها و پراکندگی‌ها در آینده جنبش زنان ایران وجود دارد.

ادامه دارد