عاشورا و مکتب حسین به عنوان نماد همیشگی و جاویدان نبرد تاریخی، جنبشی، آگاهی‌بخش، رهائی‌بخش، عدالت‌طلبانه و آزادی‌خواهانه جبهه حق با جبهه باطل می‌باشد - قسمت اول

 

معلم کبیرمان شریعتی می‌گوید:

«هدف ما تجدید تولد اسلام است، از چه راه؟ بازگشت به قرآن، کدام قرآن؟ قرآن علی، چگونه؟ با چه راه و روشی؟ از طریق مکتب حسین» (م. آ - ج 22 - ص 337).

همچنین حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری، سر سلسله‌جنبان پروسه بازسازی یا تبیین اسلام تطبیقی قرآنی در قرن بیستم می‌گوید:

رمز قرآن از حسین آموختیم / زآتش او شعله‌ها اندوختیم

خون او تفسیر این اسرار کرد / ملت خوابیده را بیدار کرد

بر زمین کربلا بارید و رفت / لاله در ویران‌ها کارید و رفت

تا قیامت قطع استبداد کرد / موج خون او چمن ایجاد کرد

مدعایش سلطنت بودی اگر / خود نکردی با چنین سامان سفر

سر ابراهیم و اسمعیل بود / یعنی آن اجمال را تفصیل بود

نقش الا الله بر صحرا نوشت / سطر عنوان نجات ما نوشت

تار ما از زخمه‌اش لرزان هنوز / تازه از تکبیر او ایمان هنوز

(کلیات اشعار فارسی اقبال لاهوری - فصل رمز بی‌خودی - ص 75 - سطر 17)

در یک مقایسه ساده بین دو گفتمان فوق، در باب فلسفه و جوهر جنبشی و آگاهی‌بخش و رهائی‌بخش و عدالت‌طلبانه و آزادی‌خواهانه عاشورا و مکتب حسین، می‌توانیم نتیجه‌گیری کنیم که هر دو اینها بر این باورند که «نخستین فونکسیون جنبش عاشورا و مکتب حسین برای ما، فونکسیون آگاهی‌بخش آن (در عرصه بازسازی تطبیقی اسلام تاریخی، بازسازی تطبیقی فهم ما از قرآن، بازسازی تطبیقی شناخت ما از جنبش رهائی‌بخش پیامبر اسلام و جنبش عدالت‌خواهانه امام علی) می‌باشد» شاید، معنای دیگر این حرف آن باشد که «تنها بر پایه فونکسیون آگاهی‌بخش عاشورا و مکتب حسین است که ما می‌توانیم در فرایند بعدی به کارکرد و عملکردهای دیگر عاشورا و مکتب حسین برای راهبری نظری و عملی، پراکسیس سیاسی و اجتماعی، جنبشی، عدالت‌طلبانه، رهائی‌بخش و آزادی‌خواهانه خودمان دست پیدا کنیم.»

بدیهی است که «بدون دستیابی به جوهر آگاهی‌بخش عاشورا و مکتب حسین امکان فهم جوهر جنبشی و رهائی‌بخش و عدالت‌طلبانه و آزادی‌خواهانه آن برای ما وجود ندارد». البته باید بر این مطلب بیافزائیم که «در چارچوب فهم دیالکتیکی عاشورا و مکتب حسین، آنچنانکه بدون فهم جوهر آگاهی‌بخش عاشورا و مکتب حسین ما نمی‌توانیم به فهم جوهر جنبشی و رهائی‌بخش و عدالت‌طلبانه و آزادی‌خواهانه عاشورا و مکتب حسین دست پیدا کنیم، قطعاً بدون فهم جوهر جنبشی و حق‌طلبانه و عدالت‌طلبانه و آزادی‌خواهانه عاشورا و مکتب حسین، ما نخواهیم توانست به جوهر آگاهی‌بخش عاشورا و مکتب حسین در عرصه بازسازی تطبیقی اسلام تاریخی و تفسیر تطبیقی قرآن، محمد و نهج‌البلاغه علی دست پیدا کنیم.»

پر واضح است که اگر با این نگاه بخواهیم به تماشاگری عاشورا و مکتب حسین بپردازیم، «یکی از وظایف کنش‌گران جنبش پیشگامان مستضعفین ایران آن است که به صورت مستمر به بازشناسی جنبش حق‌طلبانه عاشورای حسین بپردازند تا توسط آن بتوانند به عاشورا و مکتب حسین هم به عنوان یک روش آگاهی‌بخش در عرصه بازسازی تطبیقی اسلام تاریخی و فهم تطبیقی قرآن محمد و نهج‌البلاغه علی دست پیدا کنند و هم همین بازشناسی مستمر تطبیقی عاشورا و مکتب حسین به عنوان یک رویکرد و نگرش بتواند عصای معرفت کنش‌گران پیشگام در راستای راهبری مبارزه جنبشی و حق‌طلبانه و عدالت‌طلبانه و آزادی‌خواهانه امروز جامعه بزرگ ایران بشود»؛ به بیان دیگر در رویکرد کنش‌گران جنبش پیشگامان مستضعفین ایران «بازشناسی مستمر تطبیقی (نه انطباقی و نه دگماتیستی) عاشورا و مکتب حسین به خاطر طرح عظمت و تجلیل از یک حادثه تاریخی که چهارده قرن پیش اتفاق افتاده نیست، بلکه برعکس بازشناسی مستمر جنبش حق‌طلبانه عاشورا و مکتب حسین در عرصه نظری در راستای دستیابی به راه و روش بازسازی مستمر اسلام تطبیقی، در عصر و زمان خودمان می‌باشد و در عرصه عملی به عنوان دستیابی به مکانیزم ها جهت راهبری جنبش‌های آگاهی‌بخش و رهائی‌بخش و عدالت‌طلبانه و آزادی‌خواهانه خودجوش تکوین یافته از پائین امروز جامعه بزرگ ایران می‌باشد»؛ یعنی توسط بازشناسی مستمر تطبیقی پروسه عاشورای حسین کنش‌گران جنبش پیشگامان مستضعفین ایران باید پیوسته از تحلیل و تبیین جنبش حق‌طلبانه عاشورای حسین بیاموزند که چگونه امام حسین در طول پنج ماه دوازده روز (از 28 رجب سال 60 تا دهم محرم سال 61 هجری) در بستر برونی کردن حرکت درونی جنبش حق‌طلبانه خودش (که حداقل پروسه اولیه تکوین و درونی آن جنبش حق‌طلبانه از شهادت امام حسن در سال 50 هجری، یعنی ده سال قبل از آن تحت رهبری و راهبری و مدیریت خود امام حسین تکوین پیدا کرده بود) «توانست در چارچوب به چالش کشیدن سلبی و ایجابی اسلام دگماتیست فقاهتی و قدرت‌گرای حکومتی حاکم بنی‌امیه، به بازسازی تطبیقی اسلام قرآنی پیامبر اسلام و امام علی بپردازد.»

طبیعی است که در این رابطه باید بپذیریم که دیگر برای کنش‌گران جنبش پیشگامان مستضعفین ایران «عاشورا و مکتب حسین یک حادثه تاریخی نیست که در گذشته اتفاق افتاده و در گذشته هم پایان یافته باشد و حداکثر وظیفه ما تجلیل و بزرگداشت آن واقعه گذشته باشد» بلکه برعکس «عاشورا یک منشور تاریخی و دینامیک می‌باشد که کنش‌گران جنبش پیشگامان مستضعفین ایران می‌توانند توسط بازشناسی متدیک و مستمر تطبیقی آن، به عنوان یک روش و متد به بازسازی تطبیقی اسلام تاریخی و بازتفسیر تطبیقی قرآن و نهج‌البلاغه و مبارزه مستمر سلبی و ایجابی با اسلام دگماتیست خوارجی، فقاهتی و روایتی و حکومتی دست پیدا کنند

از اینجا است که باید داوری کنیم که «نگاه محمد اقبال و شریعتی به عاشورای حسین، یک نگاه منشوری و دینامیک می‌باشد نه نگاه استاتیک گذشته‌گرا» همچنین باید بگوئیم که «نگاه اقبال و شریعتی به عاشورا و مکتب حسین یک نگاه روش‌شناسانه برای فهم تطبیقی قرآن و جنبش رهائی‌بخش پیامبر اسلام و جنبش عدالت‌خواهانه علی می‌باشد» و باز باید بگوئیم که «نگاه اقبال و شریعتی به عاشورا و مکتب حسین و به رهبری و راهبری امام حسین یک نگاه جنبشی حق‌طلبانه ضد استبدادی و ضد استحماری و ضد استثماری می‌باشد، نه یک نگاه حکومت‌گرایانه و یا قدرت‌گرایانه در راستای کسب قدرت سیاسی یا مشارکت در قدرت سیاسی حاکم

باری، از اینجا است که باید عنایت داشته باشیم که در طول 14 قرن گذشته «تمامی افراد و جریان‌هائی که با رویکرد دگماتیستی به تحلیل عاشورا پرداخته‌اند در شناخت اسلام تاریخی و فهم و شناخت قرآن باز دچار همان رویکرد و زندان دگماتیستی نظری و عملی شده‌اند». آنچنانکه «تمامی افراد و جریان‌هائی که با رویکرد انطباقی به تحلیل عاشورا پرداخته‌اند در عرصه بازسازی اسلام تاریخی و بازشناسی قرآن گرفتار همان رویکرد انطباقی شده‌اند» و «تمامی افرادی که (مانند اقبال و شریعتی) و جریان‌هائی که با رویکرد تطبیقی به بازشناسی عاشورای حسین پرداخته‌اند در عرصه بازسازی اسلام تاریخی و بازشناسی قرآن در چارچوب همان رویکرد تطبیقی بازسازی عمل کرده‌اند و هرگز گرفتار ورطه دگماتیست و انطباق در رویکرد نشده‌اند.»

حال، سوالی که در اینجا در رابطه با رویکرد اقبال و شریعتی نسبت به شناخت عاشورا و مکتب حسین قابل طرح می‌باشد اینکه «اگر هم اقبال و هم شریعتی با رویکرد تطبیقی به بازشناسی عاشورای حسین پرداخته‌اند و در تحلیل عاشورای آنها تفاوت گفتمانی وجود دارد، وجه مشترک دو گفتمان متفاوت تطبیقی آنها کدامند؟»

در پاسخ به این سؤال باید عنایت داشته باشیم که:

اولاً - هم شریعتی و هم اقبال (برعکس مولوی که عاشورا و حسین را به عنوان یک امر فردی و نفسانی و درونی تحلیل می‌کند) «عاشورا را در بستر یک حرکت انسانی، اجتماعی و تاریخی تحلیل می‌نمایند، نه فردی و درونی و نفسانی و اخلاقی.»

ثانیاً - هم اقبال و هم شریعتی «جوهر عاشورا و مکتب حسین را استبدادستیزی و استحمارستیزی و استثمارستیزی و استعبادستیزی تعریف می‌کنند، نه تلاش برای ایجاد حکومت اسلامی یا کسب قدرت سیاسی و یا مشارکت در قدرت سیاسی.»

ثالثاً - هم اقبال و هم شریعتی «عاشورا را به عنوان یک پروسه مبارزه دائمی و همیشگی تحلیل می‌کنند، نه یک حادثه تاریخی که در گذشته اتفاق افتاده و ربطی به جامعه و یا جوامع امروز بشر ندارد.»

ادامه دارد