عاشورا و مکتب حسین به عنوان نماد همیشگی و جاویدان نبرد تاریخی، جنبشی، آگاهیبخش، رهائیبخش، عدالتطلبانه و آزادیخواهانه جبهه حق با جبهه باطل میباشد – قسمت دوم
رابعاً - هم اقبال و هم شریعتی، حرکت امام حسین در پروسه تکوین عاشورای سال 60 - 61 هجری، «در پیوند با پروسه تکوین نظری و عملی توحید در تاریخ از ابراهیم تا پیامبر اسلام و از پیامبر اسلام تا امام علی و امام حسین تحلیل میکنند.»
خامسا - هم اقبال و هم شریعتی، عاشورا و مکتب حسین را «توسط جوهر دو مؤلفهای سلبی و ایجابی، علاوه بر نماد ضد زور و زور و تزویر حاکم، نماد مبارزه با اسلام دگماتیست فقاهتی خوارجی و اسلام دگماتیست روایتی و اسلام دگماتیست ولایتی و حکومتی و قدرتگرا نیز میدانند.»
سادساً - هم اقبال و هم شریعتی، عاشورا و مکتب حسین «به عنوان یک قاعده (نه استثناء) و یک شاخص و الگو (نه تکلیف و سنت) در راستای بازسازی تطبیقی اسلام تاریخی در فرایند پسا وفات پیامبر اسلام الی زماننا هذا و به اهتزاز در آوردن پرچم جنبش رهائیبخش و جنبش عدالتخواهانه (پیامبر اسلام و امام علی) در بستر زمان و تاریخ میدانند.»
سابعاً - هم اقبال و هم شریعتی، عاشورا و مکتب (راه حسین و مسیر عاشورا) «تنها به عنوان یکی از مدلهای استراتژی به حرکت درآوردن جامعه و راه مبارزه با نظام استبداد و نظام استحمار و نظام استثمار و نظام استعباد حاکم بر جامعه و تاریخ و راه بازسازی اسلام تطبیقی پیامبر اسلام و امام علی و راه بازشناسی تطبیقی جوهر حرکت همه انبیاء ابراهیمی و راه نیل به حقیقت در عرصه عمل و نظر میدانند، نه راه کسب قدرت سیاسی و نه راه برپائی حکومت اسلامی و نه راه اجرائی کردن اسلام فقاهتی در اشکال مختلف آن توسط قدرت و حکومت.»
ثامناً - هم اقبال و هم شریعتی، عاشورا و مکتب حسین (استراتژی عاشورا و یا راه حسین) را، تنها به عنوان «نماد استراتژی اصلاح انقلابی و یا انقلاب اصلاحی در هر عصر و زمانی (آن هم به عنوان یک مدل و نمونه نه برنامه و پلاتفرم اجرائی) میدانند.»
تاسعا - هم اقبال و هم شریعتی، عاشورا و مکتب حسین را «نماد شعار مسئولیت بر پایه آگاهی میدانند، نه شعار وظیفه و تکلیف بر پایه قدرت». به بیان دیگر هم اقبال و هم شریعتی «مسئولیت و وظیفه را بر پایه آگاهی تعریف میکنند نه بر پایه قدرت». شاید بهتر باشد که بگوئیم، در رویکرد اقبال و شریعتی، «حسین به عنوان معمار نمایشگاه بزرگ عاشورا، مسئولیت و وظیفه انسان در عرصه جامعه و تاریخ را سنتز آگاهیگری و آگاهییابی و جنبش آگاهیبخش میداند، نه سنتز قدرتیابی نظامی و یا کسب قدرت سیاسی و مشارکت در حکومت و یا حاکم شدن بر قدرت اجتماعی و سیاسی و اقتصادی جامعه.»
عاشرا - هم اقبال و هم شریعتی، عاشورا و مکتب حسین (راه حسین و راه عاشورا) را «راه آگاهیگری سیاسی و اجتماعی در چارچوب استراتژی اصلاح انقلابی و یا انقلاب اصلاحی میدانند، نه راه کسب قدرت سیاسی و حکومت برای اجرای احکام فقهی، اسلام روایتی و اسلام فقاهتی در اشکال مختلف خوارجی و داعشی و غیره (شیعه و سنی) آن» و از همه مهمتر اینکه در رویکرد اقبال و هم شریعتی، عاشورا و مکتب حسین (راه عاشورا و راه حسین) «فقط و فقط بر اساس موازین عادی و انسانی و بشری صورت گرفته است، نه بر اساس علم غیب و غیره» و لذا به همین دلیل است که از نظر اقبال و شریعتی، «راه حسین و راه عاشورا برای همیشه میتواند یک سرمشق و الگو و مدل برای حرکت مسئولیتآفرین مردم بشود» یعنی در همین رابطه است که امام حسین در خطبه خود در روز عاشورا، در تعریف حرکتش میگوید:
«لَکمْ فِی أُسْوَةٌ - عمل من سرمشق شماست» (تاریخ طبری - ج 4 - ص 304)، به عبارت دیگر امام حسین در روز عاشورا با جمله «لَکمْ فِی أُسْوَةٌ»، «حرکت عاشورائی خودش را الگوئی برای تاریخ اعلام میکند». آنچنانکه قرآن در سوره احزاب با آیه 21 «لَقَدْ کانَ لَکمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ - عمل پیامبر اسلام را سرمشق همیشگی مردم تعریف مینماید» بنابراین «برای اینکه راه پیامبر اسلام و راه حسین و عاشورا و بتواند برای ما سرمشق بشود، باید راه آنها به صورت بشری و علم عادی صورت گرفته باشد، نه به صورت ماوراء بشری یا علم غیب و علم لدنی و علم امامت و علم تکوینی و قس علی هذا»، بنابراین «تمامی رویکردهائی که به دنبال آن هستند که پای علم تکوینی و علم امامت و علم به غیب به عرصه تکوین پروسه عاشورا (توسط امام حسین) به میان بیاورند و یا برای تقدیس عاشورای حسین آن را به صورت فرا بشری و فرا انسانی و غیره تعریف بکنند و حسین را آگاه به زمان شهادت خودش بدانند، همه اینها در تبیین عاشورا و مکتب حسین گرفتار رویکرد دگماتیستی و حداکثر انطباقی میشوند که حداقل فونکسیون این رویکردهای دگماتیستی و انطباقی به عاشورا، غیر بشری کردن عاشورا و راه حسین برای انسانها در بستر تاریخ میباشد، یعنی دیگر عاشورا و مکتب حسین نتواند الگوئی و سرمشقی برای مردم بشود.»
بدیهی است که «آن عاشورا و آن راه حسینی میتواند برای انسان و جامعه و تاریخ بشری دارای ارزش باشد که به صورت بشری و عادی و انسانی صورت گرفته باشد نه در شکل فرابشری». شاید بهتر باشد که بگوئیم «آن عاشورائی میتواند برای بشر الگو و اسوه و نمونه بشود که به صورت طبیعی و بشری و با علم عادی بشری صورت گرفته باشد، نه با علم غیب و یا علم لدنی و یا علم تکوینی و یا علم امامت و غیره». از اینجا است که میتوانیم نتیجهگیری کنیم که «ما هم مانند اقبال و شریعتی عاشورا و راه حسین را یک راه بشری با معماری حسین میدانیم که توسط علم عادی آدمی شکل گرفته است، نه چیزی بیشتر از آن». لذا بدین ترتیب است که در این نوشتار هم ما باز مانند گذشته با همان رویکرد بشری و عادی عاشورا و راه حسین را مورد تحلیل و بازشناسی تطبیقی قرار میدهیم.
لذا، از همین آغاز با صراحت اعلام کنیم که «از نظر ما این غلط است که بگوئیم هدف امام حسین در معماری پروسس عاشورا (در طول پنج ماه دوازده روز یعنی از 28 رجب سال 61 تا دهم محرم سال 61) این بوده است که خود و خانواده و یاران برگزیدهاش را به کربلا ببرد تا کشته شوند و یا به اسیری بروند تا از این راه حکومت بنیامیه رسوا گردد و بدین وسیله اسلام زنده بشود» و همچنین «از نظر ما این غلط است که بگوئیم امام حسین میخواست خود را به کشتن بدهد تا بزرگترین پاداش را از خداوند دریافت کند» و باز «از نظر ما این غلط است که بگوئیم حرکت امام حسین در پروسه تکوین عاشورا دو وجههدارد یکی وجهه ظاهری و دیگر وجهه باطنی، یعنی از نظر وجهه ظاهری امام حسین میخواسته در کوفه و عراق تشکیل حکومت به اصطلاح اسلامی بدهد، ولی از نظر باطنی امام حسین میدانسته که به کوفه نمیرسد و یا میدانسته که در کربلا شهید میشود.»
باری، برای دستیابی به تحلیل تطبیقی و بشری و عادی از عاشورای حسین و مرزبندی با تحلیلهای انطباقی و دگماتیستی، نیازمند به تمهیدات نظری میباشیم که عبارتند از:
الف - قبل از هر چیز باید به صورت تطبیقی (نه دگماتیستی و انطباقی) به این سؤال مهم پاسخ بدهیم که اصلاً چه نیازی به بازشناسی تطبیقی از عاشورا داریم؟ چرا که در خود «تبیین نیاز» ما به بازشناسی عاشورا باز سه رویکرد وجود دارد:
رویکرد اول - «رویکرد دگماتیستی شناخت عاشورا است»؛ که مطابق آن طرفداران این رویکرد «نیاز به بازشناسی عاشورا به خاطر یک سلسله عقاید فناتیک ذهنی، جهت کسب شفاعت امام حسین در آخرت، یا جهت گریه کردن و کسب ثواب و اجر برای آخرت (در چارچوب اسلام روایتی) و یا (مانند رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در طول 43 سال گذشته) جهت بازتعریف اسلام حکومتی و اسلام قدرتگرا و اسلام شمشیرگرا و ولایتگرا و سرکوبگر و جهت حاکم کردن اسلام دگماتیستی زیارتی در راستای بسیج مردم مذهبی و در چارچوب رویکرد پوپولیسم مذهبی، تعریف میکنند.»
رویکرد دوم – «رویکرد انطباقی شناخت عاشورا است» که مطابق آن طرفداران این رویکرد «با بازشناسی عاشورا و مکتب حسین (در چارچوب تحلیل انطباقی از عاشورا و راه حسین) به دنبال تبیین استراتژی انطباقی و رویکرد انطباقی خود در عرصه سیاسی و اجتماعی هستند». یادآوری میکنیم که طرفداران این رویکرد در طول بیش از نیم قرن گذشته در راستای تبیین رویکرد چریکگرائی و ارتش خلقی و رویکرد خشونتگرا و آنتاگونیستی خود (در جامعه مذهبی ایران آن هم با گرایش شیعی آن) پیوسته و علی الدوام بر این باور بوده و هستند که «عاشورا و راه حسین بهترین عرصهای است که توسط آن ما میتوانیم استراتژی و حتی تاکتیکهای محوری قهرآمیز و چریکگرا و آنتاگونیستی خود را (به صورت انطباقی در جامعه مذهبی با گرایش شیعی آن) تبیین و تعریف بکنیم». البته در خصوص رویکرد دوم به شناخت عاشورا که همان رویکرد انطباقی میباشد لازم است که عنایت داشته باشیم که خود این رویکرد در جامعه ایران دارای دو شاخه میباشند که عبارتند از:
1 - بخش رادیکال رویکرد انطباقی.
2 – بخش راستگرای رویکرد انطباقی.
ادامه دارد