عاشورا و مکتب حسین بهعنوان نماد همیشگی و جاویدان نبرد تاریخی، جنبشی، آگاهیبخش، رهائیبخش، عدالتطلبانه و آزادیخواهانه جبهه حق با جبهه باطل میباشد – قسمت یازده
لازم است که بدانیم که از آنجایی که نامهای که مسلم بن عقیل برای امامحسین در 12 ذی القعده فرستاد، در 24 ذی القاعده به امامحسین رسید، بهعلت اینکه از 24 ذی القاعده تا دهم ذی الحجه اوج حضور حاجیان جهت انجام مناسک حج تمتع بود، همین حضور فراگیر حاجیان باعث گردید که امامحسین در راستای اهداف آگاهیگرانه و افشاگرایانه و ارتباطات و کسب اطلاعات با اقطار جهان اسلام طبق در خواست مسلم بن عقیل نتواند فوراً بهطرف کوفه حرکت کند و تا هشتم ذی الحجه در مکه ماند در نتیجه «این تأخیر در ورود امامحسین باعث گردید که طبق تصمیم یزید در آخرین روزهای سال 60 هجری نعمان بن بشیر از حکومت کوفه برکنار شود و بهجای آن عبیدالله زیاد جانشین او بشود» بنابراین بدونتردید بود که در هشتم ذی الحجه که امامحسین مکه را بهسمت کوفه رها کرد، «دیگر عبیدالله زیاد حاکم کوفه شده بود، و پس از انتصاب عبیدالله زیاد به حکومت کوفه، وظیفه مسلم بن عقیل در راهبری و رهبری کنشگران اتمیزه و خیزشی حرکت اعتراضی مردم کوفه بهشدت سنگین و پیچیده شده بود» زیرا آنچنانکه قبلاً هم به اشاره مطرح کردیم «سازمانیابی کنشگران آن حرکت اعتراضی مردم کوفه از بالا توسط مسلم بن عقیل تنها در فضای علنی و یا حداکثر نیمه علنی – نیمه مخفی قابل انجام بود، که البته این فضا تنها در دوره حاکمیت نعمان بن بشیر وجود داشت، و عبیدالله زیاد با تجربهای که در دوران حاکمیتاش بر خراسان داشت، بهخوبی به این ضعف سپاه و یاران مسلم بن عقیل در کوفه آگاهی داشت، لذا با استقرار حاکمیتاش بر کوفه بهشدت فضای سرکوب و خشونت و قهر و اختناق در حداقل زمان ممکن بر کوفه حاکم کرد، و چندان کار را برای مسلم سخت و مشکل کرد، که پس از آگاهی به مخفیگاه مسلم بن عقیل در منزل هانی بن عروه، هانی را دستگیر کرد و جهت تحویل مسلم بهشدت او را شکنجه میکرد. در نتیجه همین امر باعث گردید تا مسلم جهت نجات هانی از چنگ عبیدالله بهصورت عکس العملی و غیر برنامهریزی شده قصر ابنزیاد را محاصره نماید که البته همین حرکت نظامی عکس العملی و بدون برنامه و حساب نشده مسلم بن عقیل باعث فروپاشی حداقل سازماندهی سپاه مسلم یا کنشگران حرکت اعتراضی مردم کوفه بشود؛ چراکه درست «در فردای همان روز هم مسلم بن عقیل و هم هانی بن عروه (که هسته اصلی فرماندهی کنشگران حرکت اعتراضی مردم کوفه بودند) به دستور عبیدالله زیاد اعدام شدند» بهبیاندیگر «در ظرف 48 ساعت تمامی سازماندهی تکوین یافته از بالا در سپاه و نیروهای اجتماعی هوادار مسلم بن عقیل از هم پاشید، و اوضاع به نفع عبیدالله زیاد تغییر کرد.»
چیزی نگذشت که در «شب دوم این نزاع بین سپاه مسلم با سپاه عبیدالله زیاد، آنچنان نیروهای سپاه مسلم پراکنده شدند، که مسلم بن عقیل سرگردان در کوچههای کوفه تنها ماندهبود» تا آنجا که طبق گفته طبری (در تاریخ طبری - ج 4 - ص 277) «مسلم ناچار میشود به خانه زنی به نام طوعه پناه ببرد یعنی آنچنان سپاه مسلم در حداقل زمان ممکن مثل برف آب شدند و در زمین فرو رفتند که حتی یک نفر از طرفداراناش هم نبودند که در آن دل شب در کوچههای کوفه او را راهنمایی کنند» و از همه مهمتر اینکه «فرماندهان مجرب و از جان گذشته سپاه مسلم، مثل مسلم بن عوسجه و ابو ثمامه صائدی و حبیب بن مظاهر و غیره هم نتوانستند کوچکترین تأثیری جهت ممانعت از فرار نیروهای اجتماعی سپاه مسلم داشتهباشند.»
سادساً اگر حادثه روز عاشورای سال 61 (یعنی روز جنگ بین دو سپاه حسین و یزید یا دو سپاه حق و باطل) بهعنوان یک سنتز پروسه پنج ماه و دوازدهروزه (از 28 رجب سال 60 که امامحسین شبانه همراه با اهل بیت خود، از مدینه به مکه مهاجرت کردند تا دهم محرم سال 61 که این پروسه وارد فاز نهایی خود یعنی جنگ بین سپاه حسین و سپاه یزید یا سپاه حق با سپاه باطل میشود) حرکت برونی، جنبش حقطلبانه امامحسین (که فاز درونی این جنبش حداقل بهمدت ده سال از بعد از شهادت امامحسن توسط معاویه بن آبی سفیان و حکومت بنیامیه در سال 50 هجری طول کشیدهبود) تعریف بکنیم، بدونتردید، در عرصه «کالبد شکافی تکوین این سنتز، باید دو عامل شرایط عینی و شرایط ذهنی تکوین این سنتز را از هم جدا بکنیم» طبیعی است که «برای آنالیز عامل ذهنی تکوین سنتز روز عاشورا باید دو فرماندهی این پروسه بهصورت تحلیلی و فرضی (نه بهصورت واقعی و عینی) از هم جدا بکنیم، یکی فرماندهی کل مدیریتی سنتز حادثه عاشورا (در دهم محرم سال 61) میباشد که بدونتردید این فرمانده کل مدیریتی سنتز حادثه عاشورا امامحسین است، که همزمان فرماندهی کل جنبش حقطلبانه جوامع مسلمین در اقطار جهان اسلام (حداقل از سال 50 هجری یعنی فرایند پسا شهادت امامحسن) در دست داشته است» و «از 28 رجب سال 60 هجری (یعنی فرایند پسا مرگ معاویه بن آبی سفیان، و پس از امتناع او از بیعت کردن با یزید، تا دهم محرم سال 61) فرماندهی میدانی پروسه پنج ماه و دوازده روز عاشورا در دست داشته است» و نظر به اینکه امامحسین از مدت پنج ماه و دوازده روز پروسه عاشورا، مدت چهار ماه و پنجروز آن (یعنی از سوم شعبان تا هشتم ذی الحجه سال 60) در شهر مکه حضور و اقامت داشته است، و از شهر مکه پروسه عاشورا را فرماندهی میکردهاست (در مقایسه با مسلم بن عقیل که در مدت 64 روز، یعنی از پنجم شوال تا نهم ذی الحجه سال 60 هجری در شهر کوفه، پروسه تکوین عاشورا را فرماندهی میکردهاست، و لذا در این رابطه باید از او بهعنوان فرماندهی از کوفه یاد کرد) بنابراین میتوانیم «از امامحسین بهعنوان فرماندهی پروسه تکوین عاشورا از مکه یاد کنیم» بهعبارتی دیگر در عرصه کالبد شکافیشناسی جبهه حق حادثه عاشورای 61 (نه جبهه باطل حادثه عاشورای 61 که تحت فرماندهی یزید و عبیدالله زیاد و عمر بن سعد و شمر بن ذی الجوشن بوده است و در اینجا مورد نظر ما نمیباشد) دارای دو فرماندهی جدا از هم بوده است، «یکی فرماندهی مکه یا فرماندهی کل مدیریتی که امامحسین بوده است»، و دیگری «فرماندهی کوفه، که مسلم بن عقیل بوده است»، لازم به ذکر است که «در سنتز عاشورای کربلای 61 دو جبهه با هم میجنگیدند نه دو فرد و نه دو سپاه، «یکی جبهه حق تحت فرماندهی امامحسین» و دیگری «جبهه باطل تحت فرماندهی یزید بن معاویه و حکومت بنیامیه» معالوصف، در اینجا هدف ما کالبد شکافی جبهه حق، سنتز عاشورای کربلای سال 61 هست، نه جبهه باطل و نه رابطه جبهه حق با جبهه باطل.
علی ایحال، در رابطه با جایگاه دو فرماندهی جبهه حق در سنتز عاشورای کربلای 61 میتوانیم بهصورت فرموله شده نتیجهگیری کنیم که:
1 - وظایف فرماندهی مکه، یا فرماندهی امامحسین در پروسه تکوین عاشورای کربلای سال 61 عبارت بودند از:
اول - تحلیل مستمر از شرایط مشخص اجتماعی و سیاسی و تاریخی جهان اسلام در فرایند پسا مرگ معاویه بن آبی سفیان.
دوم – تعیین استراتژی مبارزه حقطلبانه در شرایط حاکمیت یزید بن معاویه بر جهان اسلام یعنی از بعد از مرگ معاویه بن آبی سفیان و شکسته شدن فضای اختناق و استبداد 20 ساله دوران حاکمیت معاویه.
سوم – ارتباط با حرکتهای اعتراضی جنبشهای خودجوش تکوین یافته از پایین عدالتخواهانه بر علیه نظام بنیامیه در جوامع مسلمین در اقطار جهان اسلام، جهت بسیج و متمرکز کردن و سازمانیابی حرکت آنها.
چهارم – آگاهیگری کنشگران جنبشهای اعتراضی بهصورت ترویجی و تبلیغی و تهییج جهت اعتلای جنبش حقطلبانه و مبارزه نظری و عملی با نظام حاکم بنیامیه بهخصوص در فرایند حاکمیت یزید بن معاویه، بنابراین در این رابطه است که میتوانیم بگوییم که «هم تحلیل مشخص و هم تعیین استراتژی و شکل مبارزه و هم تعریف جوهر جنبشی و هم تعریف لیدر و فرماندهی کل پروسه تکوین عاشورای کربلای 61 به عهده امامحسین بوده است.»
پر واضح است که در این رابطه «جداسازی بین مسئولیت امامحسین و وظیفه امامحسین (آنچنانکه صالحی نجف آبادی در کتاب «شهید جاوید» مطرح میکند) و یا جداسازی بین مبارزه نفسانی امامحسین با مبارزه اجتماعی و تاریخی امامحسین (آنچنانکه مولوی در مثنوی و دیوان شمس در تحلیل عاشورا و امامحسین مطرح میکند و عاشورا برای امامحسین عرصه جنگ با یزید درونی خویش میداند نه مبارزه حقطلبانه با نظام فاسد و مستبد بنیامیه) و یا جداسازی حرکت فردی امامحسین بر پایه اخلاق و مسئولیت از حرکت اجتماعی و تاریخی امامحسین بر پایه مبارزه حقطلبانه با نظام حاکم (آنچنانکه مهندس مهدی بازرگان در تحلیلهای آخر عمر خود از عاشورا بر آن تکیه میکرد) و غیره امری مکانیکی و اکلکتیویتهای میباشد.»
برای دستیابی به یک تحلیل واقعی از جایگاه امامحسین در نمایشگاه عظیم عاشورای تاریخی و مبارزه حقطلبانه او، باید امامحسین را در همه صحنههای مبارزه درونی و برونی، مسئولیت و وظیفه سیاسی، اجتماعی، فردی، مکتبی و غیره (بهقول هگل) بهعنوان یک «حقیقت کل» در نظر بگیریم. آنچنانکه مولوی در داستان فیل (در دفتر سوم مثنوی - ص 157 - از سطر 14 بهبعد) مطرح میکند، بیتردید «اگر نتوانیم امامحسین را بهعنوان یک حقیقت واحد یا بهقول هگل بهعنوان یک حقیقت کل در نظر بگیریم، هرگز و هرگز نخواهیم توانست امامحسین را آنچنانکه بوده دریابیم» بهبیاندیگر، محصول شناخت امامحسین بهصورت مکانیکی و غیر واحد باعث میگردد، تا ما «امامحسین اسطورهای و اساطیری را جانشین امامحسین واقعی و تاریخی بکنیم» بدون شک تمامی خوانشهای مختلفی که در طول بیش از هزار ساله گذشته از امامحسین و عاشورای حقطلبانه او شدهاست (چه خوانش اسطورهای سنتی صاحب «لهوف» و چه خوانش «حکومتگرا و قدرتگرای» خمینی و صالحی نجف آبادی از امامحسین، و چه خوانش «نفسانی» مولوی از مبارزه امامحسین و چه خوانش «فردی و اخلاقگرای» مهندس مهدی بازرگان و چه خوانش «چریکگرای مدرن» مجاهدین خلق و غیره) «همه و همه مولود همین رویکرد اکلکتیویتهای یا غیر کل دیدن امامحسین بهعنوان یک واحد میباشد»، زیرا همین برخورد مقطعی و مکانیکی با امامحسین و عاشورا باعث گردیده، که هر کدام از این خوانشها تنها وجهی از شخصیت امامحسین را تبیین نمایند نه همه شخصیت امامحسین، آنچنانکه مولوی میگوید:
همچنین هر یک به جزوی چون رسید / فهم آن میکرد هر جا میشنید
از نظر گه گفتشان بد مختلف / آن یکی دالش لقب داد آن الف
در کف هر کس اگر شمعی بدی / اختلاف از گفتشان بیرون شدی
مثنوی – دفتر سوم – ص 157 – سطر 11 بهبعد
ادامه دارد