عاشورا و مکتب حسین به عنوان نماد همیشگی و جاویدان نبرد تاریخی، جنبشی، آگاهیبخش، رهائیبخش، عدالتطلبانه و آزادیخواهانه جبهه حق با جبهه باطل میباشد – قسمت شش
رابعاً موضوع دیگری که امام حسین در منشور حرکت خود بر آن تکیه میکند اینکه او در تبیین استراتژی جنبش حقطلبانه خودش (که همان اصلاح انقلابی جوامع مسلمین میباشد) «امر به معروف و نهی از منکر (آن هم با شیوه پیامبر اسلام و امام علی) را در چارچوب همین اصلاح عملی حکومت و جامعه تعریف میکند نه به صورت امر فردی و غیر جامعهسازانه و غیر سیاسی و خارج از اصلاح انقلابی حکومت و نه به صورت مستقل و فی نفسه»؛ به بیان دیگر امام حسین در این منشور جنبش حقطلبانه خودش به صراحت مشخص میکند که «اصلاً معتقد به امر به معروف و نهی از منکر به صورت مجرد و انتزاعی نیست بلکه او، برعکس بر این باور است که امر به معروف و نهی از منکر باید در هر شرایطی از زمان و مکان تاریخی و اجتماعی صورتی مشخص و کنکرت داشته باشد». لذا به همین دلیل است که او در این منشور حرکت خودش امر به معروف و نهی از منکر را با دو مشخصه تعریف میکند، «یکی اینکه امام حسین در این منشور جنبش حقطلبانه خودش به آن امر به معروف و نهی از منکری تکیه میکند که در خدمت اصلاح جامعه و امت پیامبر اسلام باشد» و دیگر اینکه «این امر به معروف و نهی از منکر باید با شیوه خود پیامبر اسلام در طول 23 سال حیات نبویاش (13 سال حرکت درونی مکیاش و 10 سال حرکت برونی مدنیاش) صورت بگیرد نه هر امر به معروف و نهی از منکر فقهی مجرد و انتزاعی» معنای دیگر این حرف آن است که امام حسین در منشور جنبش حقطلبانه خودش (وصیتنامه به برادرش محمد بن حنفیه در زمان هجرت از مدینه به مکه در 28 رجب سال 60 هجری) «حتی محورهای عملی و مشخص امر به معروف و نهی از منکر حرکت خودش در چارچوب استراتژی اصلاح امه جدی یا بازسازی تطبیقی جامعه و امت پیامبر اسلام تعریف میکند، نه به عنوان هدف حرکتش» آنچنانکه طرفداران رویکرد دگماتیستی به عاشورا (مثل شیخ مرتضی مطهری) «امر به معروف و نهی از منکر را به عنوان هدف حرکت امام حسین تعریف میکنند». شاید بهتر باشد که بگوئیم برای جنبش حقطلبانه امام حسین، «اصلاح یا بازسازی جامعه و امت پیامبر اسلام هدف و استراتژی بوده است، نه خود امر به معروف و نهی از منکر.»
خامسا اصل دیگری که امام حسین در منشور جنبش حقطلبانه خودش (وصیتنامه به برادرش محمد بن حنفیه در زمان هجرت از مدینه به مکه در 28 رجب سال 60) مطرح میکند «موضوع تقدم جایگاه اصلاح جامعه بر اصلاح دین و ایدئولوژی میباشد». قابل ذکر است که یکی از بحثهای مهم نظری که همیشه بین نظریهپردازان اصلاحگر انقلابی (نه اصلاحطلب) مطرح بوده است اینکه «آیا برای اصلاح انقلابی جامعه ابتدا باید از اصلاح فرهنگی یا اصلاح دینی و نظری حاکم بر اذهان عمومی مردم آن جامعه، پروژه اصلاحگرائی انقلابی را شروع بکنیم و یا اینکه برعکس برای اصلاح نظری و فرهنگی و دینی حاکم بر باور مردم آن جامعه، ابتدا باید از اصلاح عینی خود جامعه در بستر پراکسیس سیاسی – اجتماعی شروع بکنیم؟» به بیان دیگر، «آیا برای اصلاح جوامع مسلمین باید بر استراتژی نجات اسلام قبل از مسلمین (آنچنانکه معلمان کبیرمان اقبال و شریعتی باور داشتند) تکیه بکنیم، یا برعکس برای اصلاح جوامع مسلمین باید بر شعار و استراتژی نجات مسلمین قبل از اسلام (آنچنانکه سید جمال الدین اسدآبادی و ابن خلدون غیره اعتقاد داشتند) تکیه بکنیم؟»
در پاسخ به این سؤال کلیدی باید بگوئیم که «آرایش این دو مؤلفه در تبیین استراتژی در گرو تحلیل مشخص ما از انحطاط جامعه و فرهنگ در آن شرایط خودویژه میباشد» چرا که بدون تردید، «پروژه اصلاحگرایانه انقلابی یا انقلاب اصلاحگرایانه در هر مقطعی در راستای مبارزه با انحطاط عملی و نظری آن جامعه میباشد». لذا در شرایطی که «انحطاط فرهنگی و دینی و نظری حاکم بر اذهان و باورهای تودهها، بر انحطاط عینی جامعه غلبه و برتری داشته باشد، در آن صورت (مانند اقبال و شریعتی) ما باید بر شعار برتری اصلاح فرهنگی و دینی و باور مردم نسبت به اصلاح عینی و عملی آن جامعه تکیه بکنیم» اما برعکس «در شرایطی که انحطاط عینی جامعه بر انحطاط فرهنگی و دینی آن جامعه برتری داشته باشد، در آن صورت برای انجام پروژه اصلاح انقلابی یا انقلاب اصلاحی در آن جامعه باید بر اولویت جایگاه اصلاح جامعه نسبت به اصلاح فرهنگی (آنچنانکه سید جمال و ابن خلدون اعتقاد داشتند) تکیه بکنیم»، عنایت داشته باشیم که در این رابطه «تقدم و آرایش انجام اصلاح جامعه و فرهنگ جامعه تقدم زمانی نیست، بلکه تقدم ارزشی میباشد» چراکه «اصلاح انقلابی و یا انقلاب اصلاحی باید به صورت دو مؤلفهای انجام بگیرد، یعنی هرگز بدون اصلاح انقلابی در باور مردم جامعه، امکان اصلاح انقلابی یا انقلاب اصلاحی در آن جامعه وجود ندارد، آنچنانکه بدون پراکسیس سیاسی – اجتماعی در راستای اصلاح انقلابی جامعه هرگز به صورت مجرد و انتزاعی ما نمیتوانیم به اصلاح انقلاب فرهنگی و باور آن مردم دست پیدا کنیم.»
در این رابطه است که باید بگوئیم آنچه که امام حسین در منشور جنبش حقطلبانه خودش (و یا در وصیتنامهاش به برادرش محمد بن حنفیه در زمان هجرت از مدینه به مکه در 28 رجب سال 60 هجری، یعنی شروع حرکت برونی جنبش حقطلبانهاش) به عنوان استراتژی حرکتش با بیان «لِطَلَبِ الاْءصْلاَحِ فِی أُمَّه جَدِّی محمد» مطرح میکند، محصول تحلیل مشخص امام حسین در آن شرایط از انحطاط مسلمین و اسلام تاریخی به خصوص در فرایند 49 ساله بعد از وفات پیامبر اسلام بوده است. به این ترتیب که این موضوع نشان دهنده آن میباشد که امام حسین در تحلیل مشخص از شرایط ذهنی و عینی جوامع مسلمین (به خصوص در فرایند پسا دوران 20 ساله استبداد و خفقان حکومت بنیامیه و معاویه بن ابی سفیان بر جوامع مسلمین) معتقد بوده است که «به علت حاکمیت حکومت فاسد بنیامیه در دوران 20 سال گذشته انحطاط در جوامع مسلمین بیشتر از انحطاط در باور و فرهنگ و مذهب آنها میباشد». بدیهی است که «امام حسین در تبیین استراتژی جنبش حقطلبانه خودش یعنی در منشور فوق بر تقدم اصلاح امت یا جوامع مسلمین نسبت به اصلاح دین و فرهنگ و باور مردم تکیه میکند و تکیه بر پراکسیس سیاسی – اجتماعی یا همان حرکت عاشورائیاش بر علیه نظام استبدادی بنیامیه و یزید، شرط و بستر اصلاح فرهنگی و دینی و باور مردم میداند.»
باری، بدین ترتیب بود که امام حسین قبل از این در زمان خود معاویه بن ابی سفیان و در فرایند پسا صلح امام حسن و در اوج استبداد و اختناق 20 ساله معاویه پس از آنکه امام حسن با دسیسه معاویه به شهادت رسید و در دوران ده ساله بعد از شهادت امام حسن (که در سال 50 هجری اتفاق افتاد تا سال 60 هجری که معاویه میمیمرد) پیوسته معاویه و حکومت بنیامیه را تخطئه و توبیخ مینمود و در یکی از نامههائی که امام حسین پس از شهادت حجربن عدی، در پاسخ به نامهای که معاویه به او نوشته بود، از آنجائیکه در آن نامه معاویه به امام حسین میگوید:
«به من رسماً گزارش رسیده که تو قصد انقلاب داری، مبادا کاری بکنی که ایجاد اختلاف نمائی و مردم را در فتنه بیندازی»، لذا امام حسین در جواب این نامه معاویه، به او مینویسد: «الست قاتل حجربن عدی و اصحابه العابدین المخبتین الذین کانوا یستفظعون البدع و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر فقتلهم ظلما و عدوانا بعد ما اعطیتهم المو اثیق الغلیظه و العهود المو کده، جراه علی الله و استخفافا بعهده اولست بقاتل عمرو بن الحمق الذی اخلقت و ابلت وجهه العباده فقتله من بعد ما اعطیته من العهود ما لو فهمته العصم نزلت من شعف الجبال؟...ثم سلطته زیاد علی اهل الاسلام یقتلهم و یقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف و یصلبهم علی جذوع النخل؟ سبحان الله یا معاویه لکانک لست من هذه الامه و لیسو منک او لست قاتل الحضر میالذی کتب الیک فیه زیاد...و اعلم آن للّه کتابا لا یغادر صغیرة و کبیرة الا احصاها و اعلم آن اللّه لیس بناس لک قتلک بالظنة و اخذک بالتهمة و امارتک صبیا...وَ إِنّی لا أَعْلَمُ لَها فِتْنَةً أَعْظَمَ مِنْ إِمارَتِکَ عَلَیْها...ما اراک الا و قد اوبقت نفسک و اهلکت دینک و اضعت الرعیة و السلام - ای معاویه مگر تو آن حاکمی نیستی که حجر بن عدی کندی را به ناروا کشتی؟ و یاران او را شهید کردی؟ همان بندگان خداپرستی که امر به معروف و نهی از منکر میکردند، آنان را به ظلم و ستم کشتی. ای معاویه مگر تو آن حاکمی نیستی که عمرو بن حمق خزاعی را کشتی؟ ای معاویه مگر تو آن حاکمی نیستی که زیاد بن ابیه را بر مسلمانان مسلط کردی تا مردم را به قتل برساند و دستها و پاهایشان را قطع و آنها را بر شاخههای درخت خرما به دار آویزد. سبحان الله، ای معاویه، گویا تو از این امت مسلمان نیستی و گویا مسلمانها با تو رابطه ندارند. ای معاویه از خدا بترس و از روز حساب بر حذر باش تو مردم را به هر گمان و تهمتی میکشی و کودکی مانند یزید را بر مسلمانان امارت میدهی، ای معاویه بدان که من هیچ فتنهای برای مسلمانان وخیمتر و زیانبخشتر از حکومت تو نمیدانم، ای معاویه من میبینم که تو خود را هلاک و دین خود را تباه و امت اسلامی را بیچاره کردهای والسلام» (بحارالانوار - ج 44 - ص 214 و ارشاد شیخ مفید - ص 179).
باری، از اینجا است که میتوانیم داوری کنیم که مهمترین پیامی که امام حسین در منشور جنبش حقطلبانه خود (در وصیتنامه خود به برادرش محمد بن حنفیه) برای آینده تاریخ بعد از خودش به ارث میگذارد، اینکه «هدف حرکت عاشورای او (در طول پنج ماه و دوازده روز، یعنی از 28 رجب سال 60 که پس از امتناع از بیعت با یزید از مدینه به مکه هجرت میکند تا دهم محرم یا عاشورای 61 هجری که امام حسین به مقام رفیع شهادت در صحنه تاریخ دست پیدا میکند) در راستای اصلاح انقلابی یا انقلاب اصلاحی جامعه و امت پیامبر اسلام در عصر حاکمیت نظام ظالمانه استبدادی بنیامیه بوده است.»
خامسا علت و دلیل اینکه امام حسین در منشور جنبش حقطلبانه خودش (و یا در وصیتنامهاش به محمد بن حنفیه) با بیان «وَأَسِیرَ بِسِیرَه جَدِّی وَسِیرَه أَبِی عَلِی بْنِ أَبِی طَالِب» تنها بر سیره و رویکرد پیامبر اسلام و امام علی اشاره میکند و در این رابطه از سیره امام حسن سخنی نمیگوید، به خاطر آن است که امام حسین در این منشور یا وصیتنامه میخواهد در فرایند پسا مرگ معاویه، دوران صلح بین معاویه و امام حسن را پایان یافته اعلام کند که البته خود این امر نشان دهنده اعلام مبارزه با حاکمیت بنیامیه در ادامه رویکرد امام علی از بعد از فرایند شکست در جنگ صفین و شهادت امام علی توسط خوارج میباشد، همان مبارزهای که امام حسین قبل از این با امتناع از بیعت با یزید پروسهٔ آن را آغاز کرده بود و با هجرت از مدینه به مکه به دنبال همگانی و تعمیم این مبارزه در جوامع مسلمین اقطار جهان اسلام بوده است.
ادامه دارد