عاشورا و مکتب حسین به عنوان نماد همیشگی و جاویدان نبرد تاریخی، جنبشی، آگاهیبخش، رهائیبخش، عدالتطلبانه و آزادیخواهانه جبهه حق با جبهه باطل میباشد – قسمت شانزده
«حسین پسر عم تو و عبدالله بن زبیر دشمن خداوند، از بیعت با من خودداری کردند، و به مکه روی نهادند، و اینک مترصد فتنه و آشوب نشستهاند. فرزند زبیر هر چه زودتر کیفر کردارش را با شمشیر خواهد یافت. ولی در مورد حسین دوست میدارم که شکایت او را بهسوی شما اهل بیت آورم. گزارشهایی که به من رسیده نشانمیدهد که گروهی از مردم عراق که در شمار هواخواهان حسین میباشند بهسوی او نامه میفرستند، و او را به خلافت میخوانند و حسین نیز راهبری و رهبری خویش را به آنان نوید بخشیدهاست، شما آگاهید که خویشاوندی در میان من و شما حرمتی عظیم دارد و اکنون حسین این رشته را بریدهاست. تو ای آنکه پیشوای اهل بیت و مهمتر مردان دیار خویش هستی، حسین را ملاقات کن و او را از کوشش و پراکندگی و تشتت در میان این ملت و انگیزش خلق بهسوی فتنه باز دار، اگر گفتار تو را پذیرفت و از کرده خویش پشیمان شد از من امان خواهد یافت و بر او بخششهای بیکران خواهم کرد و آنچه پدرم بر برادر او مقرر داشته از من نیز بر او پاداش خواهد بود و اگر از این نیز بیشتر بخواهد تو آن را ضمانت کن که من دریغ نخواهم کرد» (تهذیب تاریخ ابن عساکر - ج 4 - ص 330).
ابن عباس در همان زمان در پاسخ به یزید مینویسد: «حسین بن علی را زیارت کردم و سبب این کار را جویا شدم. به من گفت عاملین تو در مدینه پاس حرمتاش را نمیدارند و او را به سخنان زشت و ناستوده آزار میدهند. لذا ناچار رهسپار مکه شده و به حرم خدا پناهنده گشته و من همانگونه که خواستهای به ملاقات حسین بن علی خواهم رفت و از صلاح اندیشی کوتاهی نخواهم کرد، تا این پراکندگی از میان برود و آتش آشوب خاموش گردد و خونهای مردم ریخته نشود و نیز تو ای یزید در آشکار و نهان از خدا بترس و در اندیشه ستمکاری به مسلمانی شبی را بهروز نیاور بدان که آنکه چاه میکند خود در چاه میافتد.»
آنچه از نامه یزید به ابن عباس و از پاسخ آن نامه ابن عباس به یزید (در زمانی که امامحسین در مکه اقامت دارد و هنوز بهطرف کوفه حرکت نکردهاست) برای ما قابل فهم است، اینکه:
1 - در این نامه یزید بن معاویه به صراحت اعلام میکند که «هم حسین بن علی و هم عبدالله بن زبیر از بیعت با من امتناع کردهاند.»
2 - یزید در این نامه خطاب به ابن عباس مینویسد که «اگر چه هم حسین بن علی و هم عبد الله بن زبیر از مدینه به مکه رفتهاند، آنها در مکه مترصد فتنه و آشوب هستند، که معنای دیگر این نوشته یزید این است، که هم حسین بن علی و هم عبد الله بن زبیر در مکه ایجاد کانون جنبشی بر علیه نظام بنیامیه و یزید کردهاند.»
3 - آشکار است که در این رابطه آنچنانکه یزید در این نامه مینویسد، «سیاست او و حکومت بنیامیه بهدنبال ایجاد شکاف بین دو کانون جنبشی امامحسین و عبدالله بن زبیر در شهر مکه بوده است» و لذا در این رابطه است که یزید به ابن عباس میگوید، «با جنبش عبدالله بن زبیر جز با شمشیر و سرنیزه و سرکوب برخورد نخواهم کرد». ولی آنچنانکه از عبارات فوق نامه یزید به ابن عباس به وضوح آشکار است، اینکه او در ابتدا تلاش داشته است که در رابطه با جنبش امامحسین، «با سلاح تطمیع برخورد کند» یعنی با سر پل قرار دادن ابن عباس، «یزید بهدنبال تطمیع امامحسین جهت خاموش کردن جنبش حقطلبانه او بوده است». البته رویکرد دوگانه یزید جهت برخورد با دو جنبش امامحسین و عبدالله یزید بهخاطر آن بوده است که «یزید خوب میدانسته که انگیزه مبارزه در امامحسین و عبدالله بن زبیر کاملاً متفاوت میباشد». چراکه (آنچنانکه فوقا هم مطرح کردیم) «امامحسین، با انگیزه حقطلبانه بهدنبال مبارزه با یزید بوده» اما عبدالله بن زبیر، «با انگیزه کسب حکومت و قدرت سیاسی بهدنبال مبارزه با یزید بوده است.»
به همین دلیل است که در این نامه «یزید برای سرکوب جنبش عبدالله بن زبیر راهی جز جنگ و سرکوب نمیداند، چرا که یزید مانند پدرش معاویه در عرصه قدرت و حکومت تمامیتخواه بود و حاضر به مشارکت قدرت با هیچ احدی و جریانی نبود». اما در خصوص برخورد با امامحسین، یزید خوب میدانست که «سرکوب قهرآمیز جنبش حقطلبانه و عدالتخواهانه و رهائیبخش خود باعث اعتلای آن جنبش میشود» بنابراین از اینجا بود، که «یزید قبل از عاشورای 61 با ترفندهای مختلف تلاش میکرد که قبل از جنگ با امامحسین او را تسلیم خود سازد، و او را وادار به بیعت با خود بکند.»
معالوصف از زمانی بنیامیه و عبیدالله زیاد و یزید و عمر بن سعد و شمر بن ذیالجوشن و غیره تصمیم به جنگ با امامحسین گرفتند که دریافتند که نه میتوانند حسین را دست به دسته دستگیر کنند، و نه میتوانند او را وادار به بیعت با یزید بکنند، و نمیتوانند او را تطمیع بکنند، و نه میتوانند صلح اجباری بر او تحمیل بکنند، اینجا بود که بنیامیه تصمیم گرفتند تا با خشنترین شکل ممکن، قهر و سرکوب و جنگ بر حسین و یارانش تحمیل نمایند.
4 - در این نامه یزید تلاش میکند تا «با شخصیتسازی کاذب از ابن عباس بهعنوان پیشوای اهل بیت و مهمترین مرد آن دیار، آلترناتیوی در برابر شخصیت مذهبی و سیاسی و اجتماعی بیبدیل امامحسین بسازد، تا به خیال خام خود توسط این شخصیتسازی بتواند عظمت شخصیت و قدرت کاریزماتیک امامحسین را به محاق بکشاند». لازم به ذکر است که «یزید خوب میدانسته که قدرت کاریزماتیک و شخصیت امامحسین (در عرصه جنبش حقطلبانه و در ادامه جنبش عدالتخواهانه امامعلی و جنبش رهائیبخش رهائیبخش پیامبر اسلام) میتواند عامل بسیج نیروهای عظیم اجتماعی بشود.»
5 - در این نامه یزید با تکرار ترفندهای گذشته معاویه در برابر امامعلی (که میگفت علی ابن ابیطالب بهدنبال پراکندگی و تشتت در میان مسلمانان است) میخواهد «جنبش حقطلبانه امامحسین را در راستای تفرقه و تشتت در میان مسلمین تعریف بکند.»
6 - یزید در این نامه با طرح «پرداخت پاداش و بخششهای بیکران به امامحسین از طریق ابن عباس بهدنبال کسب بیعت امامحسین و خاموش کردن جنبش حقطلبانه او از طریق تطمیع کردن میباشد، که البته شکست خورد. چراکه سیاست قتل و عام حسین و یارانش در عاشورای 61 در کربلا نشان داد که تمامی این ترفندهای یزید در جهت مهار جنبش حقطلبانه امامحسین مرده به دنیا آمدهبودند.»
7 - آنچنانکه ابن عباس در پایان نامه خودش به یزید مینویسد: «جوهر حکومت بنیامیه و یزید بر مردم و مسلمانان صورت ستمکارانه و ظالمانه داشته است، که خود این اعتراف ابن عباس نشان دهنده آن است که نهتنها سیاست یزید در رابطه با به تسلیم کشاندن حسین شکست خورده است حتی سیاسی آلترناتیوسازی از ابن عباس در برابر شخصیت امامحسین هم شکست خورده میباشد.»
باری، در این رابطه است که میتوانیم داوری کنیم که «همزمان با مرگ معاویه و تقاضای یزید برای بیعت گرفتن از امامحسین و عبدالله بن زبیر توسط ولید بن عتبه فرمانروای مدینه، آن هم با تهدید و سرنیزه و امتناع امامحسین و عبدالله بن زبیر از بیعت کردن با یزید و فرار عبدالله بن زبیر و هجرت امامحسین از مدینه به مکه (که در 28 رجب شروع شد و پس از 5 روز راه پیمایی مسیر مدینه تا مکه سرانجام امامحسین از سوم شعبان سال 60 هجری با ورود به مکه، و اعلام حرکت آلترنیوی خودش در برابر بنیامیه آن هم در شکل جنبشی و جمعی، نه فردی) کانون دو جنبش سیاسی بر علیه نظام حاکم و فاسد بنیامیه در شهر مکه تکوین پیدا کرد». اما نکتهای که در این رابطه بیش از هر چیز حائز اهمیت میباشد اینکه:
اولاً این دو جنبش دارای دو جوهر مختلف بودند به این ترتیب که «جوهر جنبش عبدالله بن زبیر در مکه جوهر کسب قدرت سیاسی و حکومت همراه با سرنگون کردن رژیم فاسد حاکم بنیامیه و یزید بود» اما «جوهر جنبش امام حسین جوهر حقطلبانه آن هم (برعکس داوری صالحی نجف آبادی در شهید جاوید) نه برای کسب قدرت سیاسی و نه برای دستیابی به قدرت نظامی و نه برای کسب حکومت بود، بلکه برای اعتلای جنبشهای خودجوش تکوین یافته از پائین حقطلبانه و عدالتخواهانه مسلمانان در اقطار جهان اسلام، البته بر پایه مرکزیت کوفه به عنوان کانون این جنبشهای خودجوش و تکوین یافته از پائین حقطلبانه و عدالتخواهانه بود.» یادآوری میکنیم آنچنانکه قبلاً هم به اشاره مطرح کردیم، «امام حسین در مکه هرگز به دنبال مطلق کردن جنبش مردم کوفه، در راستای کسب قدرت نظامی (آنچنانکه صالحی نجف آبادی در شهید جاوید مطرح میکند) نبود» چراکه امام حسین «بر پایه تجربه خلافت پدرش امام علی به خوبی آگاه بود، که به فرض اگر او میتوانست از مکه خود را به کوفه برساند، و به فرض اگر عبیدالله زیاد حاکم عراق و کوفه نمیشد، و به فرض اگر امام حسین با حمایت همان 8 هزار تا 40 هزار نفری از مردم کوفه که برای او نامه نوشتند و از او دعوت کردند (تا به کوفه بیاید و راهبری و رهبری حرکتهای خیزشی خودجوش و اتمیزه و تکوین یافته از پائین آنها را در دست بگیرد) میتوانست حاکمیت خودش را بر کوفه نهادینه بکند، با همه این تفاسیر باز امام حسین در فاز بعدی در برابر نیروهای نظامی سازماندهی شده و کلاسیک حکومت بنیامیه و یزید نمیتوانست حداقل مقاومتی حتی در حد منطقه عراق (که در آن شرایط تنها یک بخش کوچکی از جهان اسلام و مسلمین بود) بکند، لذا در آن صورت حداکثر موفقیت برای امام حسین، گرفتار شدن در همان بحران و شکست صفین امام علی آن هم در شکل بسیار سختتر آن میشد، و فاجعه صفین که بیش از 75 هزار نفر از مسلمانان کشته شدند و آخرش هم جز شکست برای امام علی هیچ دستاوردی دیگری نداشت بازتولید میشد.»
ادامه دارد