سلسله درس‌های از نهج‌البلاغه – قسمت سوم

«فهم و شناخت تطبیقی نهج‌البلاغه» برای «فهم و شناخت تطبیقی قرآن»

 

آنچه در ابیات فوق محمد اقبال در توصیف ابعاد شخصیت امام علی برای ما قابل فهم است اینکه:

الف – اقبال در ابیات آغازین فوق معتقد است که علاوه بر اینکه «سرمایه و ایمان توسط عشق علی قابل تعریف می‌باشد» یا به بیان دیگر علاوه بر اینکه «ایمان علی بر عشق او استوار است» او بر این باور است که «سرچشمه ایمان و عشق خود او (اقبال) هم ایمان و عشق به علی می‌باشد» لذا در همین رابطه است که در ابیات فوق او می‌گوید:

زمزم آر جوشد زخاک من ازوست / می اگر ریزد زتاک من ازوست

خاکم و از مهر او آئینه‌ام / می‌توان دیدن نوا در سینه‌ام

آنچنانکه به وضوح از این دو بیت آغازین ابیات فوق آشکار می‌باشد، «اقبال عشق و ایمان خودش را در برابر عشق و ایمان علی چون خاکی می‌داند که این خاک در برابر عشق و ایمان علی معنی پیدا کرده است». پر واضح است که «اقبال هرگز مرد اغراق‌گوئی نبوده است» لذا از اینجا است که آنچنانکه مولوی هم در وصف امام علی می‌گوید:

ای علی که جمله عقل و دیده‌ای / شمه‌ای واگو از آنچه دیده‌ای

از تو بر من تافت چون داری نهان / می‌فشانی نور چون مه بی‌زبان

چشم تو ادراک غیب آموخته / چشم‌های حاضران بر دوخته

مثنوی – دفتر اول – ص 72

می‌توانیم داوری کنیم که «ایمان و عشق علی سرسلسله‌جنبان عرفان و عشق در عرفای مسلمان بوده است». لهذا محمد اقبال در ابیات فوق «عشق و ایمان علی و خودش را عشق و ایمان جوششی می‌داند نه عشق و ایمان کوششی» و بدین ترتیب است که او چشمه عشق و ایمان خودش را به چشمه زمزم تشبیه می‌کند و آبشخور این چشمه جوششی زمزم ایمان خودش را از چشمه زمزم عشق ایمان علی می‌داند:

زمزم آر جوشد زخاک من ازوست / می اگر ریزد زتاک من ازوست

ب - اقبال در ابیات فوق اشاره‌ای هم به اسماء مختلف علی می‌کند و از همه اسماء علی بر بوتراب یا ابوتراب تکیه می‌کند چراکه کنیه ابوتراب پیغمبر به امام علی داد و لذا به همین دلیل بود که امام علی این کنیه را بیش از سایر کنیه‌های خود دوست می‌داشت. البته اقبال در تفسیر کنیه ابوتراب (که به معنای پدر خاک است) می‌گوید: «از آنجائیکه امام علی توانست در چارچوب خودسازی وجودی و اگزیستانسی در بستر تجربه دینی فرایند ضبط نفس خودش را بر اقلیم تن خودش (که خاک می‌باشد) مسلط بسازد پیامبر اسلام به او کنیه ابوتراب (پدر خاک) داد». مع هذا از اینجا است که اقبال در ابیات فوق می‌گوید:

خاک تاریکی که نام او تن است / عقل از بیداد او در شیون است

شیر حق (اشاره به امام علی) این خاک را تسخیر کرد / این گل تاریک را اکسیر کرد

مرتضی (اشاره به امام علی) کز تیغ او حق روشن است / بوتراب از فتح اقلیم تن است

هرکه در آفاق گردد بوتراب / بازگرداند زمغرب آفتاب

ج - اقبال در ابیات فوق بر این باور است که «عشق و ایمان علی مولود و سنتز ضبط نفس یا مسلط شدن امام علی بر اقلیم تن در بستر تجربه دینی بوده است» و لذا همین مسلط شدن امام علی بر اقلیم تن (در بستر تجربه دینی) بوده است که باعث گردیده تا علی به آگاهی عظیم همه جانبه و خودآگاهی دست پیدا کند و مراتب عالی معراج وجودی را طی کند تا آنجا که باید گفت که «تمام علم و آگاهی و خودآگاهی امام علی مولود همین تجربه اگزیستانسی و وجودی او در چارچوب تجربه دینی بوده است» همان علم و آگاهی و خودآگاهی که مولوی در توصیف آن در مثنوی می‌گوید:

آیینه دل چون شود صافی و پاک / نقش‌ها بینی برون از آب خاک

هم ببینی نقش و هم نقاش را / فرش دولت را و هم فراش را

هرکه را باشد زسینه فتح باب / او زهر سینه ببیند آفتاب

نور باید پاک از تقلید و عول / تا شناسد مرد را بی‌فعل و قول

در رود در قلب او از راه عقل / نقد او بیند نباشد بند نقل

از اینجا است که در ابیات فوق از نظر محمد اقبال پیامبر اسلام در توصیف شخصیت امام علی می‌فرماید: «أنا مدینة العلم وعلی باب‌ها» اقبال (در ابیات فوق) در تفسیر این حدیث پیامبر اسلام در وصف امام علی می‌گوید:

ذات او دروازهٔ شهر علوم / زیر فرمانش حجاز و چین و روم

زیر پاش اینجا شکوه خیبر است / دست او آنجا قسیم کوثر است

از خودآگاهی یدالهی کند / از یداللهی شهنشاهی کند

البته تفسیر مولوی در باب توصیف شخصیت امام علی در چارچوب حدیث «أنا مدینة العلم وعلی باب‌ها» پیامبر اسلام بدین ترتیب است: «باب بودن امام علی برای مدینه علم پیامبر اسلام به این خاطر است که کسانی که می‌خواهند از مدینه پیامبر اسلام بهره‌مند بشوند باید از طریق باب این مدینه (امام علی) با خود مدینه (پیامبر اسلام) ارتباط پیدا نمایند». به بیان دیگر از نگاه مولوی «ارتباط مستقیم با مدینه علم یعنی پیامبر اسلام برای همه کس امکان‌پذیر نمی‌باشد ما باید از طریق امام علی با پیامبر اتصال پیدا کنیم». مع الوصف از اینجا است که مولوی خطاب به امام علی می‌گوید:

چون تو بابی آن مدینه علم را / چون شعاعی آفتاب حلم را

باز باش ای باب بر جویای باب / تا رسد از تو قشور اندر لباب

باز باش ای باب رحمت تا ابد / بارگاه ما له کفوا احد

مثنوی – دفتر اول – ص 73

البته مولوی با همین رویکرد است که حدیث پیامبر اسلام در واقعه غدیر خم در توصیف شخصیت امام علی که فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» اینچنین تفسیر می‌کند:

زین سبب پیغمبر با اجتهاد / نام خود و آن علی مولا نهاد

گفت هر کاو را منم مولا و دوست / ابن عم من علی مولای اوست

کیست مولا آنکه آزادت کند / بند رقیت زپایت واکند

چون به آزادی نبوت هادی است / مومنان را زانبیا آزادی است

مثنوی – دفتر ششم – ص 419

د - محمد اقبال لاهوری در ابیات فوق در ادامه توصیف شخصیت امام علی «به توصیف عشق و ایمان علی می‌پردازد و در این رابطه خودویژگی عشق در رویکرد امام علی را به عنوان یک تجربه دینی سخت و مشکل تعریف می‌نماید»؛ به عبارت دیگر از نگاه اقبال «عشق و ایمان علی از دل سختی‌ها و پراکسیس سخت جامعه‌سازانه او حاصل شده است نه توسط تجربه فردی و دنیاگریز و اختیارستیز و جامعه‌گریز صوفیانه». لذا به همین دلیل است که اقبال در ابیات فوق می‌گوید:

عشق با دشوار ورزیدن خوش است / چون خلیل (اشاره به داستان ورود ابراهیم خلیل به آتش و گلستان شدن آتش بر او می‌باشد) از شعله گل چیدن خوشست

آزماید صاحب قلب سلیم / زور خود را از مهمات عظیم

در همین رابطه است که مولوی در دفتر اول مثنوی در خصوص پروسه تکوین این علم و آگاهی و عشق و ایمان می‌گوید:

حس دنیا نردبان این جهان / حس عقبی نردبان آسمان

صحت این حس بجوئید از طبیب / صحت آن حس بخواهید از حبیب

صحت این حس زمعموری تن / صحت آن حس زتخریب بدن

شاه جان مرجسم را ویران کند / بعد ویرانیش آبادان کند

ای خنک جانی که بهر عشق و حال / بذل کرد او خان و مان و ملک و مال

کرد ویران خانه بهر گنج زر / وز همان گنجش کند معمورتر

آب را ببرید و جو را پاک کرد / بعد از آن در جو روان کرد آب خورد

پوست را بشکافت پیکان را کشید / پوست تازه بعد از آنش بر دمید

قلعه ویران کرد و از کافر ستد / بعد از آن بر ساختش صد برج و سد

کار بی‌چون را که کیفیت نهد / این که گفتم هم ضرورت می‌دهد

گه چنین بنماید و گه ضد این / جز که حیرانی نباشد کار دین

کاملان کز سر تحقیق آگه‌اند / بی‌خود و حیران و مست و واله‌اند

نه چنین حیران که پشتش سوی اوست / بل چنان حیران که غرق و مست دوست

آن یکی را روی او شد سوی دوست / و این یکی را روی او خود روی اوست

روی هر یک می‌نگر می‌دار پاس / بوک گردی تو زخدمت رو شناس

چون بسی ابلیس آدم روی هست / پس بهر دستی نشاید داد دست

زآنک صیاد آورد بانگ صفیر / تا فریبد مرغ را آن مرغ گیر

بشنود آن مرغ بانگ جنس خویش / از هوا آید بیابد دام و نیش

حرف درویشان بدزد مرد دون / تا بخواند بر سلیمی زآن فسون

کار مردان روشنی و گرمیست / کار دو نان حیله بی‌شرمیست

شیر پشمین از برای گد کنند / بو مسیلم را لقب احمد کنند

بومسیلم را لقب کذاب ماند / مر محمد را اولوالالباب ماند

آن شراب حق ختامش مشک ناب / باده را ختمش بود گند و عذاب

مثنوی – دفتر اول – ص 17 و 18 – ابیات 305 تا 325

 

ادامه دارد