سلسله درسهائی از نهجالبلاغه – قسمت ده
«فهم و شناخت تطبیقی نهجالبلاغه» برای «فهم و شناخت تطبیقی قرآن»
آنچه از ابیات فوق مثنوی مولوی برای ما قابل فهم است اینکه:
اولاً از نظر مولوی «شجاعت امامعلی در عرصه اجتماعی و سیاسی و نظامی مولود پراکسیس باطنی یا بهقول محمد اقبال لاهوری مولود تجربه دینی امامعلی میباشد.»
ثانیاً از نظر مولوی «امامعلی در بستر تجربه وجودی یا اگزیستانسی به قلهای از رشد و کمال رسیدهبود که علاوه بر سلطه بر هواهای نفسانی خودش، هرگز حاضر نبود تا جز برای خداوند حرکتی انجام بدهد.»
ثالثاً از نظر مولوی «امامعلی در پروسه معراج وجودی یا تکامل عمودی به آن مرحله از رشد و تکامل دست پیدا کرده بود که تمام وجود و هستی را در خداوند مشاهده میکرد نه برعکس.»
رابعاً از نظر مولوی در ابیات فوق مثنوی «امامعلی به مرتبهای از تکامل عمودی یا معراج وجودی دست پیدا کرده بود که تنها توسط پیوند و یاد خداوند میتوانست به "خودی خودش" دست پیدا کند و غیر از آن هر راه و روشی را فرار از خودی و رفتن بهسوی بیخودی میدانسته» لذا در همین رابطه بوده است که در داستان تف انداختن عمرو بن عبدود بهصورت امامعلی در جنگ خندق امامعلی حتی در عرصه تندپیچ پراکسیس اجتماعی و مبارزه نظامی خودش حاضر نمیشود تا توسط خشماش پراتیک نظامی و پراکسیس سیاسی – اجتماعی خود را انجام بدهد. لازم به ذکر است که قرآن در رابطه با پیوند بین هواهای نفسانی و عمل انسان میگوید:
«... یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْیکُمْ عَلَی أَنْفُسِکُمْ... - ای مردم (با این انحرافات) به خودهای خویشتن ظلم میکنید» (سوره یونس – آیه 23).
خامسا در ابیات فوق مولوی بر این باور است که «مهمترین فونکسیون هوای نفس از شهوت و کبر و عجب و غیره آن است که انسان را از خودی خودش دور میسازد و به ناخودی و خود بیگانگی گرفتار میسازد». آنچنانکه قرآن در این رابطه میفرماید:
«... وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یعْلَمُونَ - البته آنان خود را بهطرز بدی فروختند اگر میدانستند» (سوره بقره – آیه 102). لذا از نظر قرآن و مولوی «تنها راه برای سیر معکوس از ناخودی به خود پیوند با خداوند توسط مبارزه یا پراکسیس باطنی با هواهانی نفسانی میباشد.
«وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ... - نباشید مانند کسانی که خدا را فراموش کردند و در نتیجه خداوند هم خودهای آنان را مورد فراموشی خودشان قرار داد» (سوره حشر – آیه 19).
سادساً از نظر مولوی در ابیات فوق «زیستن انسان با هواهای نفسانی باعث رویش خود مجازی در انسان و جایگزین شدن خود مجازی بهجای خود حقیقی میشود.»
«... الَّذِینَ خس روا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لَا یؤْمِنُونَ - آنان کسانی هستند که خود را ورشکسته کردهاند آنها ایمان نخواهند آورد» (سوره انعام – آیه 12) لذا برای اینکه «شخص گرفتار خودمجازی نشود و پیوسته بتواند با خود حقیقی خودش (حتی در پراکسیس سیاسی – اجتماعی یا مبارزه نظامی و میدانی) زیستن داشتهباشد، باید توسط پیوند بینهایت کوچک با بینهایت بزرگ خود حقیقیاش را در برابر خود مجازیاش رشد بدهد.» ارزش امامعلی در عرصه «انتخاب بین خود مجازی و خود حقیقیاش در این بوده است که امامعلی پیوسته به مرز و تفاوت بین خود حقیقی و خود مجازی آگاهی کامل داشته است و هرگز حاضر نمیشده تا خود حقیقی را در پای خود مجازی (که حاصل پیروی از هواهای نفسانی میباشند) ذبح نماید» آنچنانکه خود مولوی در جای دیگر مثنوی میگوید:
خلق اطفا لند جز مرد خدا / نیست بالغ جز رهیده از هوا
گفت دنیا لهو و لعب است و شما / کودک کید و راست فرماید خدا
سابعاً مولوی در ابیات فوق بر این باور است که «اعتلاء وجودی انسان در پروسه معراج یا تکامل عمودی و یا تولد دوباره قبل از همه در گرو آگاهی به نقصهای وجودی است که ریشه همه نقصهای وجودی در انسان پیروی از هواهای نفسانی میباشد که در مکتب قرآن بهصورت پیروی از شیطان تعریف میشود.»
ثامناً از نظر مولوی «اساسیترین عنصری که انسان را از غیر انسان جدا میکند مبارزه با هواهای نفسانی است که مولوی معتقد است این موضوع در امامعلی در نقطه اوج خود قرار داشته است.»
تاسعا از نظر مولوی در ابیات فوق «آن عنصر معنوی که در انسان که میتواند انسان را از هواهای نفسانی و خودخواهی و سودپرستی و غیره نجات بدهد آن من عالی در انسان است که حاصل پیوند من متناهی با من نامتناهی میباشد» بهبیاندیگر از نظر مولوی «انسانها موقعی میتوانند از هواهای نفسانی خود دست بردارند که به حقیقتی مطلقتر و با ارزشتر از عالم هستی باور داشتهباشند» بنابراین تا زمانی که «ما نتوانیم به من عالی در خود توسط پیوند من متناهی با من نامتناهی دست پیدا کنیم هرگز و هرگز نخواهیم توانست به مرزبندی خود با هواهای نفسانی در بستر مبارزه و پراکسیس سیاسی و اجتماعی دست پیدا کنیم». معهذا از اینجاست که در رویکرد مولوی «پراکسیس باطنی باید بسترساز پراکسیس انسانی بشود نه پراکسیس اجتماعی آنچنانکه امامعلی و اقبال لاهوری مطرح میکنند». بدیهی است که در اینجا بین رویکرد مولوی و امامعلی یک مرزبندی دقیق وجود دارد چراکه امامعلی آنچنانکه قبلاً مطرح کردیم «همین پراکسیس باطنی را هم در بستر پراکسیس اجتماعی و سیاسی تعریف میکند نه بهصورت مکانیکی.»
پر واضح است که آنچنانکه معلم کبیرمان محمد اقبال لاهوری میگوید: «همین مرزبندی دقیق بین پراکسیس باطنی و پراکسیس اجتماعی باید در مرزبندی بین تجربه باطنی صوفیانه با تجربه دینی پیامبرانه تعریف بکنیم»، چرا که «تجربه باطنی صوفیانه آنچنانکه مولوی هم اعتقاد داشت تنها بر پایه پراکسیس باطنی فردی (جدا از پراکسیس اجتماعی) تعریف میشود» در صورتی که «در تجربه دینی پیامبرانه پراکسیس باطنی در بستر پراکسیس اجتماعی تعریف میگردد نه بهصورت امری مکانیکی و جدا از هم.»
عاشرا از نظر مولوی در ابیات فوق «مهمترین خودویژگی امامعلی طهارت و صفای کامل درونی و تخلق به عالیترین اخلاق انسانی – الهی بوده است» و امامعلی بر پایه این خودویژگی بوده است که «میتواند الگویی برای همه بشریت و از جمله برای خود مولوی بشود». لذا در این رابطه است که مولوی در ابیات فوق خطاب به امامعلی میگوید:
ای علی که جمله عقل و دیدهای / شمهای واگو از آنچه دیدهای
از تو بر من تافت چون داری نهان / میفشانی نور چون مه بیزبان
البته در مقایسه بین رویکرد امامعلی و رویکرد مولوی در عرصه شدن انسان لازم است که در اینجا به این نکته اشاره کنیم که از نظر مولوی «در مسیر تکامل وجودی و اگزیستانسی یا معراج عمودی انسان خود پیشین انسان باید نابود بشود تا خود تکامل یافته یا خود جدید جانشین آن بشود» اما در رویکرد امامعلی «این خود پیشین یا خود با نهایت است که در عرصه پیوند با خود بینهایت در وجود استحاله به خود عالی پیدا میکند». مع الوصف امامعلی «هرگز برای تعالی خود پیشین و رفتن بهطرف خود متعالی معتقد به کشتن خود پیشین در انسان نمیباشد». برای فهم بیشتر این تفاوت بزرگ بین رویکرد امامعلی با رویکرد مولوی به این ابیات مولوی در مثنوی عنایت بکنید:
تا نمیری نیست جان کندن تمام / بیکمال نردبان نایی به بام
بیحجابت باید آن ای ذو لباب / مرگ را بگزین و بر در آن حجاب
نی چنان مرگی که در گوری روی / مرگ تبدیلی که در سوری روی
مرد چون بالغ شد آن طفلی بمرد / رومئی شد صبغه رنگی سترد
خاک زر شد هئیت خاکی نماند / غم فرح شد خار غمناکی نماند
پس قیامت شو قیامت را ببین / دیدن هر چیز را شرط است این
تا نگردی این ندانیش تمام / خواه آن انوار باشد یا سلام
عقل گردی عقل را دانی کمال / عشق گردی عشق را بینی جمال
ادامه دارد