سلسله درسهایی از نهجالبلاغه – قسمت نه
«فهم و شناخت تطبیقی نهجالبلاغه» برای «فهم و شناخت تطبیقی قرآن»
سادساً در این نامه امامعلی «رسالت خودش را در جامعه دستیابی به عدالت و مبارزه تعریف میکند نه برخورداری از جامعه». لهذا در این رابطه است که او میگوید: «من هرگز نمیتوانم خودم را قانع به هویتطلبی بکنم و راضی بشوم که به من بگویند امیرالمؤمنین.»
سابعاً در این نامه امامعلی تلاش میکند «تا پیامبر اسلام را در عرصه خودسازی برای خودش بهعنوان یک الگو و نمونه و پارادایم کیس مطرح نماید». لذا به همین دلیل است که میگوید: «من و رسول خدا مانند دو شاخه از یک درخت هستیم و مانند آرنج دست به بازو هستیم.»
ثامناً امامعلی در این نامه میکوشد «تا شجاعت خودش در عرصه نبرد بهعنوان یک سنتز حاصل همان مؤلفههای پراکسیس باطنی و اجتماعی بداند.»
تاسعا امامعلی در این نامهبر این باور است که «تنها توسط پراکسیس سنگین و سخت و مردافکن باطنی و اجتماعی است که میتوان به شجاعت بیمثال همچون او دست پیدا کرد». مع الوصف از اینجا است که او در این نامه «در یکجا سوگند میخورد که اگر همه عرب به جنگ او بیایند هرگز او رویگردان نمیشود» و در جای دیگر این نامه جهت تبیین عوامل تکوین این شجاعت در او به مقایسه بین درختان وحشی و خود رو بیابانها و درختان پرورشی درون مزرعه میپردازد و اینکه «چگونه مقاومت آن درختان خودروی درون بیابانها و جنگلها بیشتر از مقاومت درختان پرورشی درون باغها میباشد.»
عاشرا در این نامه «خودویژگی اصلی شخصیت خودش را بهصورت دوری از دنیاپرستی و منفعتپرستی و سودپرستی تعریف مینماید». لازم به ذکر است که آنچه در این نامه امامعلی «بهعنوان دنیاپرستی از آن یاد میکند و معتقد به مبارزه با آن میباشد غیر از دنیا بهعنوان مزرعه آخرت میباشد» چرا که «دنیاپرستی در دیسکورس امامعلی دلالت بر همان پیروی از هواهای نفسانی میکند که امامعلی در جا بهجای نهجالبلاغه با آن مبارزه کرده است». مولوی در دفتر اول مثنوی در خصوص پیوند رابطه مبارزه امامعلی با هواهای نفسانی بهعنوان آبشخور تکوین شجاعت در او یا بهبیاندیگر در رابطه با پیوند آبشخور شجاعت میدانی و مبارزه در امامعلی با مبارزه او با هواهای نفسانی به طرح داستانی از امامعلی در جنگ خندق میپردازد که مطابق آنچه که در تاریخ آمده است عمرو بن عبدود قهرمان معروف عرب در جنگ خندق وقتی که وارد میدان میشود و مبارز میطلبد امامعلی جهت نبرد با او داوطلب میشود لذا پس از رویارویی در میدان نبرد با عمرو بن عبدود امامعلی خطاب به عمرو بن عبدود قهرمان عرب میگوید: «من تو را به پیاده جنگیدن میخوانم». عمرو بن عبدود خطاب به امامعلی میگوید: «من دوست ندارم که تو را بکشم» امامعلی در پاسخ به او میگوید: «ولی من دوست دارم تو را بکشم» عمرو بن عبدود از این سخن امامعلی بهشدت غضبناک میشود و از اسباش پایین میآید و آن را پی میکند و بر صورتش از خشم ضربهای میزند و بر علی حمله میکند، امامعلی که دستش به سر و گردن عمر و بن عبدود نمیرسید در حالی که او شمشیر را بر کشیدهبود تا بر علی فرود آورد، وی ضربهای چنان قوی بر ران عمرو بن عبدود قهرمان معروف عرب میزند که آن را قطع میکند و وقتی که عمرو بن عبدود بر زمین میافتد امامعلی به روی سینه او میپرد، در آن لحظه چون عمرو بن عبدود از ننگ شکست از جوانی که او را در پهلوانی نامورتر از خود میدید سخت به خشم میآید و بر چهره علی تف میاندازد. لذا امامعلی بهسختی خشمگین میشود و در حالی که از غیظ شمشیر بر گردن عمرو بن عبدود گذاشتهبود ناگهان شمشیر را بر میدارد و کنار میرود و بعد از لحظهای دوباره بر میگردد و بر سینه عمرو بن عبدود مینشیند، عمرو بن عبدود از این حرکت امامعلی دچار تعجب میشود لذا او از امامعلی میپرسد: «این کار برای چه کردی؟» امامعلی در پاسخ به او میگوید: «وقتی که تو تف بهصورت من انداختی از این کار تو خشمگین شدم لذا نمیخواستم بهخاطر خشمگین شدن خودم تو را بکشم صبر کردم که آرام بگیرم و خشمم از بین برود تا تو را برای خدا کشته باشم نه برای خشم خویش» (تاریخ طبری - ج 2 – ص 242 - 243). مولوی در دفتر اول مثنوی با اشاره به این حادثه به طرح نظریه خودش در خصوص رابطه مبارزه نفسانی امامعلی بهعنوان آبشخور شجاعت در او میپردازد و میگوید:
از علی آموز اخلاص عمل / شیر حق را دان منزه از دغل
در غزا بر پهلوانی دستیافت / زود شمشیری برآورد و شتافت
او خدو (تف) انداخت بر روی علی / افتخار هر نبی و هر ولی
او خدو انداخت بر رویی که ماه / سجده آرد پیش او در سجدگاه
در زمان انداخت شمشیر آن علی / کرد او اندر غزاش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل / وز نمودن عفو و رحمت بیمحل
گفت بر من تیغ تیز افراشتی / از چه افکندی مرا بگذاشتی؟
آنچه دیدی بهتر از پیکار من / تا شدستی سست در آشکار من؟
آنچه دیدی که چنین خشمت نشست / تا چنان برقی نمود باز جست؟
آنچه دیدی که مرا زان عکس دید / در دل و جان شعلهای آمد پدید؟
آنچه دیدی برتر از کون و مکان / که به از جان بود و بخشیدیم جان؟
در شجاعت شیر ربانیستی / در مروت خود که داند کیستی
ای علی که جمله عقل و دیدهای / شمهای واگو از آنچه دیدهای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد / آب علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو دانم که این اسرار هوست / زانکه بیشمشیر کشتن کار اوست
صانع بیآلت و بیجارحه / واهب این هدیهای رابحه
صد هزاران میچشاند هوش را / که خبر نبود دو چشم و گوش را
باز گو ای باز عرش خوش شکار / تا چه دیدی این زمان از کردگار؟
چشم تو ادارک غیب آموخته / چشمهای حاضران بر دوخته
آن یکی ماهی همی بیند عیان / و آن یکی تاریک میبیند جهان
و آن یکی سه ماه میبیند بهم / این سه کس بنشسته یک موضع نعم
چشم هر سه باز و گوش هر سه تیز / در تو آویزان و از من در کریز
سحر عینست این عجب لطف خفیست / بر تو نقش گرگ و بر من یوسفیست
عالم ارهژده هزار ست و فزون / نیست این هجده بهر چشمی زبون
راز بگشا ای علی مرتضی / ای پس از سوء القضا حسن القضا
یا تو واگو آنچ عقلت یافتست / یا بگویم آنچ بر من تافتست
از تو بر من تافت چون داری نهان / میفشانی نور چون مه بیزبان
از تو بر من تافت پنهان چون کنی / بیزبان چون ماه پرتو میزنی
چون تو بابی آن مدینه علم را / چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش ای باب رحمت تا ابد / بارگاه ما له کفوا احد
گفت امیرالمؤمنین با آن جوان / که بههنگام نبرد ای پهلوان
چون خدو (تف) انداختی بر روی من / نفس جنبید و تبه شد خوی من
نیم بهر حق شد و نیمی هوا / شرکت اندر کار حق نبود روا
تو نگاریده کف مؤلیستی / آن حقی کرده من نیستی
گفت من تیغ از پی حق میزنم / بنده حقم نه مأمور تنم
شیر حقم نیستم شیر هوا / فعل من بر دین من باشد گوا
من چو تیغم و آن زننده آفتاب / ما رمیت اذرمیت در حراب
رخت خود را من زره برداشتم / غیر حق را من عدم انگاشتم
من چو تیغم پر گهرهای وصال / زنده گردانم نه کشته در قتال
سایهام من کدخدایم آفتاب / حاجبم من نیستم او را حجاب
خون نپوشد گوهر تیغ مرا / باد از جا کیبرد میغ مرا
که نیم کوهم زصبر و حلم و داد / کوه را کی در رباید تندباد
آنکه از بادی رود از جا خسی است / زان که باد ناموافق خود بسی است
باد خشم و باد شهوت باد آز / برد او را که نبود اهل نیاز
باد کبر و باد عجب و باد خلم / برد او را که نبود از اهلعلم
کوهم و هستی من بنیاد اوست / ور شوم چون کاه با دم باد اوست
جز به باد او نجنبد میل من / نیست جز عشق احد سر خیل من
بنده شهوت بتر نزدیک حق / از غلام و بندگان مسترق
کین بیک لفظی شود از خواجه حر / و آن زید شیرین و میرد تلخ مر
بنده شهوت ندارد خود خلاص / جز بفضل ایزد و انعام خاص
در چهی افتاد کآن را غور نیست / و آن گناه اوست جبر و جور نیست
در چهی انداخت او خود را که من / در خور قعرش نمییابم رسن
مثنوی – دفتر اول – ص 188 - 192 – ابیات 3798 تا 3880
ادامه دارد