سلسله درسهایی از نهجالبلاغه – قسمت یازده
«فهم و شناخت تطبیقی نهجالبلاغه» برای «فهم و شناخت تطبیقی قرآن»
دوم – اینکه برای فهم و شناخت تطبیقی نهجالبلاغه و امامعلی لازم است که به «فهم جامعهشناسی، انسانشناسی و تاریخشناسی در رویکرد امامعلی نسبت به عصر و نسل خودش پی ببریم» تا بتوانیم داوری کنیم که «آیا داوری امامعلی در عرصه جامعهشناسی و انسانشناسی و تاریخشناسی و جهانشناسی یک داوری تطبیقی بوده یا داوری انطباقی و یا داوری دگماتیستی؟»
بدیهی است که اگر داوری امامعلی در نهجالبلاغه در رابطه با جامعهشناسی، انسانشناسی، تاریخشناسی و جهانشناسی زمان خودش صورت تطبیقی داشته است، فهم تطبیقی نهجالبلاغه در این زمان تنها با فهم تطبیقی جوهر رویکرد امامعلی در عرصه انسانشناسی، جامعهشناسی، جهانشناسی و تاریخشناسی ممکن میباشد»؛ و اما اگر «داوری امامعلی در نهجالبلاغه در رابطه با جامعهشناسی، انسانشناسی، تاریخشناسی و جهانشناسی صورت انطباقی داشته است، فهم تطبیقی نهجالبلاغه در این زمان تنها رسیدن به فهم انطباقی امامعلی در عرصه جامعهشناسی، انسانشناسی، تاریخشناسی و جهانشناسی ممکن میباشد»؛ و اما «اگر داوری امامعلی در نهجالبلاغه در رابطه با انسانشناسی، جامعهشناسی، تاریخشناسی و جهانشناسی صورت دگماتیستی داشته است، فهم تطبیقی نهجالبلاغه در این زمان تنها رسیدن به فهم دگماتیستی امامعلی در رابطه با انسانشناسی، جامعهشناسی، جهانشناسی و تاریخشناسی توسط او ممکن میباشد». عنایت داشته باشیم که امامعلی در جا بهجای نهجالبلاغه به طرح تبیین و تحلیل رویکرد خودش به جامعه، انسان، تاریخ و جهان میپردازد، از جمله:
1 - در خطبه 32 نهجالبلاغه امامعلی میفرماید: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فِی دَهْرٍ عَنُودٍ وَ زَمَنٍ کَنُودٍ یُعَدُّ فِیهِ الْمُحْسِنُ مُسِیئاً وَ یَزْدَادُ الظَّالِمُ فِیهِ عُتُوّاً لَا نَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا وَ لَا نَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا وَ لَا نَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّی تَحُلَّ بِنَا. وَ النَّاسُ عَلَی أَرْبَعَةِ أَصْنَافٍ مِنْهُمْ مَنْ لَا یَمْنَعُهُ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَهَانَةُ نَفْسِهِ وَ کَلَالَةُ حَدِّهِ وَ نَضِیضُ وَفْرِهِ وَ مِنْهُمْ الْمُصْلِتُ لِسَیْفِهِ وَ الْمُعْلِنُ بِشَرِّهِ وَ الْمُجْلِبُ بِخَیْلِهِ وَ رجله قَدْ أَشْرَطَ نَفْسَهُ وَ أَوْبَقَ دِینَهُ لِحُطَامٍ یَنْتَهِزُهُ أَوْ مِقْنَبٍ یَقُودُهُ أَوْ مِنْبَرٍ یَفْرَعُهُ وَ لَبِئْسَ الْمَتْجَرُ أَنْ تَرَی الدُّنْیَا لِنَفْسِکَ ثَمَناً وَ مِمَّا لَکَ عِنْدَ اللَّهِ عِوَضاً وَ مِنْهُمْ مَنْ یَطْلُبُ الدُّنْیَا بِعَمَلِ الْآخِرَةِ وَ لَا یَطْلُبُ الْآخِرَةَ بِعَمَلِ الدُّنْیَا قَدْ طَامَنَ مِنْ شَخْصِهِ وَ قَارَبَ مِنْ خَطْوِهِ وَ شَمَّرَ مِنْ ثَوْبِهِ وَ زَخْرَفَ مِنْ نَفْسِهِ لِلْأَمَانَةِ وَ اتَّخَذَ سِتْرَ اللَّهِ ذَرِیعَةً إِلَی الْمَعْصِیَةِ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَبْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ الْمُلْکِ ضُئُولَةُ نَفْسِهِ وَ انْقِطَاعُ سَبَبِهِ فَقَصَرَتْهُ الْحَالُ عَلَی حَالِهِ فَتَحَلَّی بِاسْمِ الْقَنَاعَةِ وَ تَزَیَّنَ بِلِبَاسِ أَهْلِ الزَّهَادَةِ وَ لَیْسَ مِنْ ذَلِکَ فِی مَرَاحٍ وَ لَا مَغْدًی. وَ بَقِیَ رِجَالٌ غَضَّ أَبْصَارَهُمْ ذِکْرُ الْمَرْجِعِ وَ أَرَاقَ دُمُوعَهُمْ خَوْفُ الْمَحْشَرِ فَهُمْ بَیْنَ شَرِیدٍ نَادٍّ وَ خَائِفٍ مَقْمُوعٍ وَ سَاکِتٍ مَکْعُومٍ وَ دَاعٍ مُخْلِصٍ وَ ثَکْلَانَ مُوجَعٍ قَدْ أَخْمَلَتْهُمُ التَّقِیَّةُ وَ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ فَهُمْ فِی بَحْرٍ أُجَاجٍ أَفْوَاهُهُمْ ضَامِزَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ قَدْ وَعَظُوا حَتَّی مَلُّوا وَ قُهِرُوا حَتَّی ذَلُّوا وَ قُتِلُوا حَتَّی قَلُّوا. فَلْتَکُنِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِکُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثَالَةِ الْقَرَظِ وَ قُرَاضَةِ الْجَلَمِ وَ اتَّعِظُوا بِمَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ قَبْلَ أَنْ یَتَّعِظَ بِکُمْ مَنْ بَعْدَکُمْ وَ ارْفُضُوهَا ذَمِیمَةً فَإِنَّهَا قَدْ رَفَضَتْ مَنْ کَانَ أَشْغَفَ بِهَا مِنْکُمْ - ای مردم ما در زمانهای پر عناد و بد کینه گرفتار شدهایم، انسان نیک دل و پاکدامن را در این روزگار بد میشمرند و ستمکار در این عصر بر تندباد غرور و نخوتش میافزاید. آنچه میدانیم سودمان نمیبخشد و آنچه را نمیدانیم نمیپرسیم و از بدبختی کوبندهای که فرا میرسد بیم نداریم تا آنگاه که بر سرمان فرود آید. مردم بر چهار گروهاند: یکی آنکه از پلیدکاری در زمینباز نمیایستند مگر هنگامی که جانش ناتوان گردد و تیغش کند و دستش تهی. دیگری آنکه شمشیر را برکشیده و آتش شرارتش را برافروخته و سواره و پیادهاش را بسیج کرده، خود را فروخته و ایمانش را باخته است تا ثروت خلق را به غارت برد یا بر سر سپاهی فرمان راند و یا بر سر منبری بالا رود چه بد سودایی است که دنیای پست را بهای خویشتن خویشبینی و آن را در ازای آنچه نزد خدا داری بگیری. دیگری با کار دین در طلب دنیاست و نه با کار دنیا در طلب دین. آرامش و وقار به خود میدهد و قدمهایش را آهسته و نزدیک بههم برمیدارد و دامن ردایش را به پرهیز کاری فرا میچیند و خود را به درستکاری میآراید و پوشش خدا را پناه پلید کاری و معصیت خدا میگیرد؛ و چهارمین کسی که از عجز خویش از دست یافتن به قدرت درمانده است و از بیچارگی خویش به بیچارگی خو کرده و به ضعف و فقر و ذلت زندگی خویش تن داده است. آنگاه به نام قناعت خود را آرایش میدهد و به جامه پارسایی خود را زینت میبخشد و در حالی که نه در خانه، نه در بیرون، نه در دل و نه در زندگی مرد این کار نیست. در این روزگار تنها تک مردانی باقیماندهاند که یاد روز بازگشت چشمهایشان را فرو بسته و حول محشر اشکهایشان را جاری کرده است. اینان از معرکه اجتماع راندهشدهاند بیمناک و بیکس لب دوخته و خاموش دعوت کننده پاکدل سوگوار و دردمند در عصر ارعاب و کشتار تقیه گمنامشان کرده و از یادهایشان برده و خواری و بیچارگی قرارشان گرفته است. در دریای تلخی و شوربختی غوطه میخورند دهانشان بسته و دلشان مجروح، پند دادند و از پا افتادند و در راه آگاهی و هدایت خلق کوشیدند و خسته و دل شکسته گشتند، شکست خوردند و در توان کم شدند، کشته شدند و باز در شمار کم شدند. پس ای شما اینچنین دنیایی باید در چشمتان از تفاله درختی که دباغان از آن رنگگرفتهاند و از ریزههائی که از مقراض پشمچین ان به خاک ریخته است حقیرتر آید. پیش از آنکه نسلهای آینده از سرنوشت شما عبرت گیرند. شما از روزگار پریشان پیشینیانتان عبرت گیرید. این زندگی پست و زبونی را که بدان چسبیدهاید رها کنید و آزاد شوید که سخت بیبها و بد نهاد است؛ که او دنیاپرستان را که پیش از شما به او دل بستهبودند و به او عشق میورزیدند رها کرد» (نهجالبلاغه صبحی الصالح – خطبه 32 – ص 74 – 75 - 76 - سطر 6 بهبعد).
باری آنچه که میتوانیم در خصوص داوری امامعلی نسبت به جامعه و انسان زمان خودش آن چنانکه در خطبه فوق مطرح کرده است بیان کنیم اینکه:
اولاً در این خطبه امامعلی ابتدا با بیان «انا قد اصبحنا فی دهر عنود و زمن کنند» جوهر جامعه زمان خودش را با بیان «پر عناد و بد کینه تعریف میکند» که البته معنای دیگر این حرف این است که «امامعلی وضعیت جوامع مسلمان در سال 36 (25 سال بعد از وفات پیامبر اسلام) کاملاً بازگشت یافته به جاهلیت قبل از اسلام میداند»؛ و معتقد است که دیگر «اثری از تحول عظیمی که پیامبر اسلام با بعثت خود در جامعه بشری ایجاد کرده بود، باقی نماندهاست». عنایت داشته باشیم که آن چنانکه ابنخلدون در «مقدمه تاریخ العبر» خود مطرح میکند او معتقد است که «معجزه دوم پیامبر اسلام بعد از قرآن، ایجاد وحدت و همبستگی بین گروهها و قبایل بادیهنشین عربستان بوده است»؛ و البته از نظر او «پیامبر اسلام با همین پیوند بین قبایل عربستان بوده است که توانسته مدینه النبی یا جامعه نبوی مورد اعتقاد خود را معماری نماید». همان جامعه نبوی که آن چنانکه محمد اقبال لاهوری میگوید «علاوه بر اینکه نمایش شخصیت پیامبر اسلام بوده است بهقول جواهر لعل نهرو در کمتر از دو دهه بعد از وفات پیامبر اسلام این جامعه نبوی پیامبر اسلام توانست تمام کره زمین را تحتتأثیر خود قرار بدهد و توانست بزرگترین امپراطوریهای بزرگ عصر و زمان خود را بهزانو درآورد» بنابراین در همین رابطه است که علامه محمد اقبال لاهوری میگوید:
«بازگشت پیغمبر (به جامعه و جهان) جنبه خلاقیت و ثمربخشی دارد (چراکه پیامبر) باز میگردد و در جریان زمان وارد میشود به این قصد که جریان تاریخ را تحت ضبط درآورد و از این راه جهان تازهای از کمال مطلوبها خلق کند. برای پیغمبر بیدار شدن نیروهای روانشناختی او است که جهان را تکان میدهد و این نیروها چنان حساب شدهاست که کاملاً جهان بشری را تغییر میدهد. در پیغمبر آرزوی اینکه ببیند تجربه دینی (او) بهصورت یک نیروی جهانی زنده در آمده بهحد اعلی وجود دارد. به این ترتیب بازگشت او نوعی از آزمون عملی ارزش تجربه دینی او بهشمار میرود. پیغمبر در فعل خلاق خود هم در باره خود داوری میکند و هم در باره جهان واقعیتهای عینی که میکوشد تا به خود در آن جنبه عینیت بدهد. با نفوذ کردن در آنچه نفوذناپذیر است، پیغمبر خود را برای خود باز مییابد در برابر تاریخ نقاب از چهره خویش برمیدارد، بنابراین راه دیگر برای داوری کردن در ارزش تجربه دینی پیغمبر آزمودن انواع انسانیت است که ایجاد کرده است و نیز توجه به آن جهان فرهنگ و تمدنی است که از رسالت وی برخاسته است. پیغمبری را میتوان همچون نوعی از خودآگاهی باطنی تعریف کرد که در آن تجربه اتحادی تمایل به آن دارد که از حدود خود لبریز شود و در پی یافتن فرصتهایی است که نیروی حیات اجتماعی را از نو توجیه کند یا شکل تازهای به آنها بدهد. در شخصیت وی (پیغمبر) مرکز محدود حیات در عمق نامحدود خود فرو میرود تنها به این قصد که بار دیگر با نیروی تازه ظاهر شود و کهنه را براندازد و خط سیرهای جدید حیات را آشکار سازد» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل پنجم – روح فرهنگ و تمدن اسلامی – ص 143 و 144 – سطر 8 بهبعد).
باری در این رابطه است که میتوان داوری کرد که بزرگترین هنر و پتانسیل مدیریتی پیامبر اسلام در بازسازی انسان، جامعه و تاریخ بشر در قرن هفتم میلادی تنها در این رابطه قابل تعریف میباشد که «پیامبر اسلام توانست عناد و کینه بین انسانها و جوامع و قبایل بشر با قدرت وحی و اندیشه و قرآن و ایدئولوژی بدل به عشق و محبت و شناخت بکند» لذا در این رابطه است که مولوی در دفتر دوم مثنوی میگوید:
ادامه دارد