سلسله درسهایی از نهجالبلاغه – قسمت چهارده
«فهم و شناخت تطبیقی نهجالبلاغه» برای «فهم و شناخت تطبیقی قرآن»
با نگاهی هر چند اجمالی به ابیات فوق مولوی میتوانیم داوری کنیم که:
اول – «دیالکتیک فلسفی و وجودی مولوی از انسان بر پایه تضاد دیالکتیکی وجودی شروع میشود» که در ابیات فوق مولوی این دیالکتیکی وجودی در انسان را به این صورت بیان میکند:
این سوم هست آدمی زاد و بشر / از ملائک نیمی نیمی زخر
نیم خر خود مایل سفلی بود / نیم دیگر مایل علوی بود
تا کدامین غالب آید در نبرد / زین دوگانه تا کدامین برد نرد
بهبیاندیگر در این ابیات مولوی «دیالکتیک وجودی و اگزیستانسی خودش را بهصورت دیالکتیک نیم خر و نیم ملائک در انسان تبیین و تعریف مینماید.»
دوم – در ابیات فوق مولوی «شدن یا تکامل عمودی یا معراج انسانی در چارچوب همین دیالکتیک وجودی در انسان تعریف و تبیین مینماید» لذا به همین دلیل است که او در ابیات فوق میگوید:
عقل اگر غالب شود پس شد فزون / از ملائک این بشر در آزمون
شهوت آر غالب شود پس کمتر است / از بهائم این بشر زان بدتر است
سوم – مولوی در چارچوب «همین دیالکتیک خطی است که نمیتواند بین دیالکتیک در جهان و در انسان و در جامعه و حتی در تاریخ پیوندی دیالکتیکی و دوطرفه وجودی ایجاد نماید» در صورتی که در دیالکتیک معلم کبیرمان شریعتی «این خلأ پیوندی بین چهار شاخه دیالکتیک فلسفی در جهان، انسان، جامعه و تاریخ وجود ندارد». علی ایحال از اینجا است که مولوی در ابیات فوق «دیالکتیک اجتماعی را هم بهصورت فردی و انسانی تبیین مینماید» در صورتی که شریعتی «دیالکتیک اجتماعی (در ادامه دیالکتیک انسانی و فردی) بهصورت یک سنتز جدید بین ناس و سه مؤلفه قدرت زر و زور و تزویر تبیین مینماید.»
باری از اینجا است که مولوی در ابیات فوق در تبیین دیالکتیک اجتماعی بر پایه دیالکتیک فردی میگوید:
ضد ابراهیم گشت و خصم او / و آن دو لشکر کینگذار و جنگجو
پس بنای خلق بر اضداد بود / لاجرم جنگی شدند از زر و سود
علیهذا در همین رابطه است که «مولوی بهعلت اینکه در رویکرد فلسفی خودش نمیتواند دیالکتیک اجتماعی مانند شریعتی بهصورت یک سنتز جدید وجودی مستقل از دیالکتیک انسانی و نفسانی تبیین نماید او مجبور میشود که تضاد موسی و فرعون یا ابراهیم و نمرود در تفسیر قرآن بهصورت تضاد نفسانی درون هر انسان تبیین مینماید»؛ و تا آنجا پیش میرود که او «حتی نبرد حقطلبانه بین امامحسین و یزید را بهصورت جنگ نفسانی و درونی انسانی تبیین مینماید» و در غزل معروفش در دیوان شمس در باب امامحسین در این رابطه است که میگوید:
کجایید ای زجان و جا رهیده / کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته / بداده وامداران را رهایی
کلیات شمس تبریزی – غزل 2707 – ص 1004 – سطر 24 بهبعد
و باز بهعلت همین «رویکرد خطی در دیالکتیک مولوی است که دیالکتیک اجتماعی بین انسانها امری صوری میداند که محصول مکانیکی قدرت زور در بعضی از افراد میباشد نه محصول دیالکتیکی حرکت جامعه بر پایه تضاد بین دو گروه بر پایه تضاد مستکبر و مستضعف آن چنانکه قرآن میگوید»؛ و باز در همین رابطه است که مولوی در دفتر اول مثنوی در داستان شیر و گرگ و روباه که برای شکار رفتهبودند و پس از شکار گاو کوهی و بز و خرگوش در تقسیم بین آنها اختلاف پدید میآید و بالاخره روباه هر سه شکار را تحویل شیر میدهد. شیر وقتی که دلیل این کار روباه در تقسیم شکارها میپرسد، روباه میگوید:
گفت ای روباه عدل افروختی / این چنین قسمت زکه آموختی؟
از کجا آموختی این ای بزرگ؟ / گفت ای شاه جهان از حال گرگ
مثنوی – دفتر اول – ص 62 – سطر 17 بهبعد
باری مولوی در ادامه بیت:
کاتحاد جسمهای آب و طین / هست ناقص جان نمیماند بدین
از آگاهی و روشنایی بهعنوان عامل موتور تکامل جامعه بشری توسط پیامبر اسلام در راستای دوری از تفرقه و روی آوردن به اتحاد تعریف میکند. لذا میگوید:
جمع مرغان کز سلیمان روشند (روشن در اینجا همان آگاهی و شناخت میباشد) / پر و بال بیگنه کی بر کنند
بلک سوی عاجز ان چینه کشند / بیخلاف و کینه آن مرغان خوشند
همچنین مولوی در ادامه ابیات فوق جهل و کوری و عدم شناخت و آگاهی را عامل تفرقه و جنگ و تضاد و عناد و کینه در بین انسانها میداند، آن چنانکه عامل اتحاد و وحدت درونی انسانها و جوامع و قبایل آگاهی و شناخت و روشنایی تعریف میکند و میگوید:
کور مرغانیم و بس ناساختیم / کان سلیمان را دمی نشناختیم
همچو جغدان دشمن بازان شدیم / لاجرم وامانده ویران شدیم
اضافه میکنیم که در ابیات فوق مولوی «اصالت در انسان به وحدت و اتحاد میدهد و جنگ و تضاد و عناد و تفرقه در انسان را در جهان در بین بشر بهعنوان یک امر ثانویه تبیین میکند» و از اینجا است که او بر این باور است که «پیامبران و از جمله پیامبر اسلام با شناخت این اصل مهم در انسان و جوامع بشری بود که به انسانها یاد دادند که این اختلاف و تفرقه و کینه و عناد شما مولود جهل و نادانی شما نسبت به نفهمیدن عدم تفاوت بین انگور و عنب است»:
از نزاع ترک و رومی و عرب / حل نشد اشکال انگور عنب
تا سلیمان لسین معنوی / درنیاید بر نخیزد این دو
و باز در همین رابطه است که مولوی قبل از طرح این موضوع بهبیان داستانی میپردازد و همین موضوع اتحاد در انسان بهعنوان امر اولیه و ظهور تفرقه و عناد و اختلاف بهعنوان امر ثانویه اینچنین تبیین مینماید:
اختلاف خلق از نام او فتاد / چون به معنی رفت آرام او فتاد
در گذر از نام و بنگر در صفات / تا صفاتت ره نماید سوی ذات
اندرین معنی مثالی خوش شنو / تا نمانی تو اسامی را گرو
چارکس را داد مردی یک درم / هر یکی از شهری افتاده بههم
فارسی و ترک و رومی و عرب / جمله با هم در نزاع و در غضب
فارسی گفتا از این چون وارهیم / هم بیا کائن را به انگوری دهیم
آن عرب گفتا معاذ الله لا / من عنب خواهم نه انگور ای دغا
آن یکی که ترک بد گفت ای گوزوم / من نمیخواهم عنب خواهم اوزوم
آنکه رومی بود گفت این قیل را / ترک کن خواهم من استافیل را
در تنازع آن نفر جنگی شدند / که زسر نامها غافل بدند
مشت بر هم میزدند از ابلهی / پر بدند از جهل و از دانش تهی
صاحب سر و عزیزی صد زبان / گر بدی آنجا بدادی صلحشان
پس بگفتی او که من زین یک درم / آرزوی جملهتان را میخرم
چون که بسپارید دل را بیدغل / این در متان میکند چندین عمل
یک در متان میشود چار المراد / چار دشمن میشود یک زاتحاد
گفت هر یکتان دهد جنگ و فراق / گفت من آرد شما را اتفاق
ادامه دارد