ما چه میگوئیم؟ - قسمت چهل و چهار
ما میگوئیم تمامی افراد و جریانهائی که امروز «از پایان دینامیسم اندیشههای شریعتی در راهبری (نه رهبری) جنبشهای خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و تکوین یافته از پائین (در حوزه مبارزه مدنی و حوزههای مبارزه صنفی و سیاسی که همان مستضعفین بالنده جامعه بزرگ ایران در جبهه آزادیخواهانه و جبهه برابریطلبانه میباشند) سخن میگویند و حتی مدعیاند که ریشه شکست انقلاب 57 ضد استبدادی مردم ایران (تحت هژمونی خمینی و حواریون روحانیتش در حوزههای دگماتیست فقاهتی و در چارچوب نظریه ارتجاعی و استبدادساز ولایت فقیه و اسلام روایتی و فقاهتی و ولایتی) ریشه در رویکرد امت و امامت شریعتی داشته است، میتوانند با نگاهی حتی گذرا به اقیانوس بیانتهای اندیشه شریعتی در 36 جلد مجموعه آثار او، بیپایه بودن این ادعای خود را دریابند». چراکه:
کیست که نداند که میتوان (آنچنانکه خود شریعتی بارها مطرح کرده است) «تمامی اندیشههای شریعتی را در شعار مبارزه با استبداد و استثمار و استحمار حاکم شاه و شیخ یا مبارزه با زر و زور و تزویر و یا تیغ و طلا و تسبیح و یا فرعون قارون و بلعم خلاصه کرد.»
کیست که نداند «استضعاف از نظر شریعتی، اعم از استبداد و استعمار و استثمار و استحمار است» (م. آ - ج 19 - ص 203). چراکه او میگوید: «وقتی که جامعه به وسیله استبداد به بیچارگی میافتند، این استضعاف سیاسی است و وقتی جامعه و طبقه به وسیلهٔ غارت و ربودن ثروت، استثمار میشوند، این استضعاف اقتصادی است و وقتی جامعه با اندیشه و فکر و تعقل به وسیلهٔ نیروهای استحمارگر (که زیربنای استبداد و استثمارند) استحمار میشوند، این استضعاف عقلی و شعوری و احساسی است.»
کیست که نداند که از نظر شریعتی «زندگی برادرانه در یک جامعه، جز بر اساس یک زندگی برابرانه محال است، زیرا نمیتوان در درون اقتصاد سرمایهداری که رنج اکثریت برای اقلیتی گنج میسازد و بنیاد آن بر رقابت و بهرهکشی و افزونطلبی جنونآمیز و حرص استوار است و انسانها را به دو قطب متخاصم گنجور و رنجور تقسیم میکند و طبقهایی به وسیله طبقهایی دیگر استثمار و استخدام میشود و زندگیایی را میسازد که در آن بنیآدم هم چون کرکسان حریص بر مرداری ریختهاند، با پند و اندرز و آیه و روایه اخلاق ساخت» (م. آ - ج 20 - ص 481).
کیست که نداند که از نظر شریعتی «دیکتاتوری فردی و حزبی و طبقاتی، مانع اصلی رشد آزاد انسان و اندیشه و احساس و هنر و خلاقیت جامعه و انسان میباشد و سرمایهداری عامل دو قطبی کردن انسان و جامعه و استثمار و تشدید فقر و تبعیض و فساد و حقکشی در جامعه میباشد» (م. آ - ج 1 - ص 96).
کیست که نداند که از نظر شریعتی «عرفان برای جامعه شوم و عامل بیچارگی و بیماری است» (م. آ - ج 33 - ص 102).
کیست که نداند که از نظر شریعتی «زهد برای جامعه امری بیهوده میباشد» چراکه او معتقد است که «زهد در جامعه میخواهد بدون حل تضادهای طبقاتی و بدون تحقق دموکراسی و سوسیالیسم در جامعه توحید و اخلاق و تکامل معنوی را احیا کند» (م. آ - ج 33 - ص 282).
کیست که نداند که از نظر شریعتی «دموکراسی و سوسیالیسم برای جوامع بشری دو موهبتی میباشند که ثمره پاکترین خونها و دستآورد عزیزترین شهیدان و مترقیترین مکتبهائی است که اندیشه روشنفکران و آزادیخواهان و عدالتطلبان به بشریت ارزانی کردهاند» (م. آ - ج 22 - ص 220).
کیست که نداند که از نظر شریعتی «نه تنها روحانیت لیاقت رهبری بر جامعه ندارند حتی روشنفکران هم لایق رهبری کردن بر جامعه نیستند» و لذا در این رابطه است که او میگوید: «روشنفکر کارش رهبری جامعه نیست، این یکی از غلطهای بزرگ روشنفکرهای دنیاست که خیال میکنند باید رهبری جامعه و مردم را به دست بگیرند. بیارزشترین جناح برای رهبری مردم روشنفکرها هستند اگر روشنفکر بتواند به متن جامعه خودآگاهی بدهد، از متن جامعه قهرمانانی برخواهند خاست که لیاقت رهبری کردن خود روشنفکران را هم دارند» (م. آ - ج 20 - ص 498).
کیست که نداند که برای شریعتی «مذهب و دین راه شدن و تکامل است، نه وسیله حکومت و استبداد و استحمار و استثمار جامعه و انسان و طبقه». لذا در همین رابطه است که او میگوید: «مذهب راه است، راهی از لجن تا خدا که انسان را از پستی و جمود و جهل و زندگی لجنی و خوی ابلیسی به سوی بلندی و حرکت و بینائی و زندگی روحی و خوی خدائی میبرد. اگر برد، مذهب است و اگر نبرد، یا راه غلط رفتهای و یا غلط راه رفتهایی و این هر دو یکی است» (م. آ - ج 16 - ص 49).
کیست که نداند که برای شریعتی «اسلام معاش و معاد را، مادیت و معنویت را، دنیا و آخرت را از هم جدا و با هم متضاد نمیداند. در اسلام اصل دنیاست و زندگی پیش از مرگ اصل است و آخرت فرع بر دنیاست و آخرت محصول طبیعی و منطقی زندگی دنیاست» (م. آ - ج 22 - ص 136).
کیست که نداند که برای شریعتی «کار روشنفکر در این جهان و در این عصر مبارزه با سرمایهداری در راستای نجات آزادی و عدالت از منجلاب وقیح سرمایهداری میباشد» و لهذا در این رابطه است که او میگوید: «کار اصلی هر روشنفکر در این جهان و در این عصر، یک مبارزهٔ آزادیبخش فکری و فرهنگی است برای نجات آزادی انسان از منجلاب وقیح سرمایهداری و استثمار طبقاتی است» (م. آ - ج 1 - ص 78).
کیست که نداند که برای شریعتی «هنگامی که دیکتاتوری غالب است، احتمال این که عدالتی در جریان باشد باوری فریبنده و خطرناک است و هنگامی که سرمایهداری حاکم است، ایمان به دموکراسی و آزادی انسان یک سادهلوحی است» (م. آ - ج 2 - ص 149).
کیست که نداند که برای شریعتی «هر چه در بارهٔ انسان گفتهاند، فلسفه و شعر است و آنچه حقیقت دارد، جز این نیست که انسان تنها آزادی است و شرافت و آگاهی» (م. آ - ج 35 - ص 449).
کیست که نداند که برای شریعتی «آزادی معبودی است که به خاطر آن هر خطری بیخطر است و هر دردی بیدرد و هر زندانی رهائی است و هر جهادی آسودگی است و هر مرگی حیات است» (م. آ - ج 33 - ص 365).
کیست که نداند که شریعتی معتقد بود که «به مردم راه نشان ندهید، فقط به آنها بینائی ببخشید، خود راهها را به درستی خواهند یافت» (م. آ - ج 4 - ص 94).
کیست که نداند که شریعتی بر این باور بود که «جامعهای که دچار کمبود اقتصادی و مادی است مسلماً کمبود معنوی هم خواهد داشت، آنچه را که به نام مذهب و اخلاق مینامند در جامعههای فقیر یک سنت موهوم انحرافی است، معنویت نیست» (م. آ - ج 20 - ص 289).
کیست که نداند که شریعتی «اول مردم باید آگاهی پیدا کنند و سپس خودآگاهی، مردمی را که آب قنات ندارند به جستجوی آب حیات در پی اسکندر روانه کردن و قصه خضر در گوششان خواندن شیطنت بدی است، آنها که عشق را در زندگی خلق، جانشین نان میکنند فریبکارانند که نام فریبشان را زهد گذاشتهاند. مردمی که معاش ندارند، معاد هم ندارند» (م. آ - ج 13 - ص 1266).
کیست که نداند که شریعتی بر این باور بود که «ایمان در دل من عبارت از سیر صعودی است که پس از رسیدن به بام عدالت اقتصادی، به معنای علمی کلمه و آزادی انسانی به معنای غیر بورژوازی آن، در زندگی آدمی آغاز میشود» (م. آ - ج 1 - ص 255).
کیست که نداند که شریعتی بر این باور بود که «کار پراکسیس انسان است در مقابل طبیعت، یعنی انسان در یک رابطه متقابل با طبیعت تنها موجودی است که میتواند طبیعت را طبق خواسته خودش تغییر بدهد» (م. آ - ج 2 - ص 157).
کیست که نداند که شریعتی بر این باور بود که «فقر اقتصادی، فقر سیاسی به وجود میآورد و بعد وابستگی اقتصادی ایجاد میکند. امروز کدام جامعه در دنیا هست که از لحاظ اقتصادی در سطح پائینی باشد ولی وابسته نباشد. مگر میشود؟ از لحاظ سیاسی خود را مستقل کرد، ولی وقتی وارد تولید میشود برای یک سوزن محتاج سرمایهدار است و اگر سرمایهداری هم ندهد لنگ میماند و وقتی هم که سرمایهدار میدهد، برنامههای استعماری – سیاسیاش را هم تحمیل میکند» (م. آ - ج 1 - ص 26).
ادامه دارد