ما چه میگوئیم؟ - چهل و پنج
کیست که نداند که شریعتی بر این باور بود که «وقتی همه ثروتها در دست دولت باشد و دولت هم بدان صورت سلسله مراتبی تعیین شود و این سلسله مراتب به یک سلسله مراتب ثابت و بوروکراتیک تبدیل گردد به صورت یک باند همیشه حاکم درخواهد آمد. در این نظام هیچ انسانی نمیتواند کاری بکند و هیچ وقت نیز نمیتواند خود را نجات دهد زیرا دیگر ثروت و امکانات مالی برای هیچ کس وجود ندارد و همه به صورت کارمند وابسته به تشکیلات وحشتناکی در میآیند که به پیشوا ختم میشود» (م. آ - ج 2 - ص 74).
باز در همین رابطه است که میگوید: «در سوسیالیسم دولتی، تمرکز مالکیت افراد در یک بوروکراسی منجمد و همیشگی و مقتدر به نام حزب واحد و یا به نام دیکتاتوری طبقاتی اما در حقیقت دیکتاتوری رهبر ممکن نیست دیکتاتوری که در فلسفه به نفع یک شخصیت و نفی نقش خود در تاریخ معتقد است و در عمل خودپرستی را از حد فاشیسم هم میگذراند» (م. آ - ج 2 - ص 48).
کیست که نداند که شریعتی بر این باور بود که «استبداد روحانی سنگینترین و زیانآورترین انواع استبدادها در تاریخ بشر است» (م. آ - ج 4 - ص 263).
کیست که نداند که شریعتی بر این باور بود که «اگر به تکامل نوعی انسان اعتقاد داریم کمترین خدشه به آزادی فکری آدمی و کمترین بیتابی در برابر تحمل تنوع اندیشهها و ابتکارها یک فاجعه است» (م. آ - ج 2 - ص 149).
کیست که نداند که شریعتی بر این باور بود که «که در سوسیالیسم دولتی نظام سوسیالیستی همه را برده یک رهبر میکند و به صورت فردپرستی و حزبپرستی و بعد به صورت دولتپرستی در میآورد» (م. آ - ج 2 - ص 73).
ما میگوئیم اگرچه اندیشههای شریعتی در طول نزدیک به 6 دهه گذشته (با وجود این همه انتقادات و تکفیر و نفیهائی که بر سرش ریختهاند) بارورتر شده و نفوذ گستردهای تا اعماق جامعه بزرگ ایران پیدا کرده است، «اما به خاطر حمایت دگماتیستی پارهای از هواداران شریعتی (به خصوص در فرایند پسا انقلاب 57) اندیشههای شریعتی دچار آسیبهای فراوانی شده است زیرا این هواداران دگماتیستی شریعتی با عمده کردن مؤلفه کویریات یا عرفان اندیشههای شریعتی پیوسته تلاش کردهاند تا اندیشههای شریعتی را در کادر اسلام صوفیانه یک بعدی خلاصه نمایند، غافل از اینکه جوهر اندیشههای شریعتی قبل از هر چیز یک نظریه جنبشی و حرکتساز برای مستضعفین بالنده چه در جبهه آزادیخواهانه اقشار میانی و چه در جبهه برابریطلبانه پائینیهای جامعه بزرگ ایران میباشد.»
ما میگوئیم «اندیشههای شریعتی در کلیت آن یک نظریه تطبیقی است و بدترین آفت برای اندیشههای تطبیقی این است که هواداران آن اندیشه بخواهند توسط رویکرد یکطرفه خود با آن اندیشه، آن اندیشهها را بدل به نظریههای دگماتیستی بکنند». بدین خاطر در این رابطه بوده است که در طول 46 سال گذشته عمر جنبش پیشگامان مستضعفین ایران (از سال 1355 الی الان) چه در فاز عمودی یا سازمانی آرمان مستضعفین ایران و چه در فاز افقی یا جنبشی نشر مستضعفین ایران، پیوسته و علی الدوام بر این باور بوهایم که «بزرگترین آفتی که اندیشههای شریعتی را تهدید میکند، نگرش دگماتیستی بعضی از هواداران شریعتی به این اندیشههای تطبیقی شریعتی میباشد». یادمان باشد که «نظریه تطبیقی (بر خلاف نظریه انطباقی و نظریه دگماتیستی) اعتبار خود را از میزان تطبیق میدانی با واقعیت کسب میکند، نه از میزان انطباق با واقعیت و نه از میزان دگمگرائی در برخورد با واقعیت» بیشک برای اینکه «یک نظریه تطبیقی بتواند میزان تطبیق خودش را با واقعیت به نمایش بگذارد و یا آن را بیشتر بکند، باید آن نظریه بتواند رابطه دو طرفه دیالکتیکی با واقعیت پیدا کند». مع الوصف، «تا زمانیکه آن نظریه رابطه دیالکتیکی با واقعیت داشته باشد آن نظریه میتواند به صورت تطبیقی در جامعه و جهان حیات اجتماعی، سیاسی و تاریخی داشته باشد و در غیر این صورت آن نظریه بدل به اندیشههای دگم و جزمی میشوند.»
پر واضح است که «یک نظریه زمانی میتواند در بوته پراکسیس سیاسی، اجتماعی و تاریخی رشد و تکامل پیدا کنند که بتوانند به صورت تطبیقی و دو طرفه با واقعیت انسانی، اجتماعی و تاریخی رشد و تکامل پیدا کنند و نسبت به واقعیتهای موجود و محیط خود بیتفاوت نباشند». به بیان دیگر «حیات یک نظریه تطبیقی در گرو استمرار رابطه دو طرفه آن نظریه با محیط اجتماعی، سیاسی و تاریخی خودش است» بنابراین «هر زمانی که این رابطه یک طرفه بشود، آن اندیشه میمیرد». البته آنچه که در این رابطه حائز اهمیت میباشد اینکه «برای نقد اندیشهها تطبیقی (برعکس اندیشههای انطباقی و دگماتیستی) این نقد و تصحیح و وارسی و آزمون هم برای اینکه بتواند صورت علمی پیدا کند، باید در همین بستر دیالکتیکی و در پیوند دو طرفه با واقعیت صورت بگیرد»؛ و باز در بستر همین «رابطه دو طرفه اندیشه با واقعیت است که آن اندیشه میتواند صیقل پیدا کند و ارزش واقعی خود را به نمایش بگذارد و تکامل پیدا نماید» و همچنین در این رابطه است که «یکی دیگر از آفتهائی که اندیشههای شریعتی توسط بعضی از هوادارانش تهدید میکند این است که آنها تلاش میکنند تا اندیشههای تطبیقی شریعتی ر ا بدل یک سلسله اصول غیر قابل بحث و نقد و آزمون و وارسی بکنند و با این عمل شرط بقاء و تکامل را از اندیشههای شریعتی بگیرند». بیتردید جمله معروف کارل مارکس که خطاب به بعضی از هوادارنش میگفت، «من مارکسم، نه مارکسیسم» تنها در این رابطه میتوان تفسیر کرد؛ زیرا اینچنین به نظر میرسد که «کارل مارکس با این جمله میخواسته به هواداران خود بفهماند که لازمه حیات اندیشههای او پیوند تطبیقی دو طرفه داشتن اندیشههایش با محیط است، نه دگم کردن و نه تقدیس کردن و نه غیر قابل نقد و وارسی کردن آناندیشهها است.»
در خصوص اندیشههای شریعتی هم باز این داوری حاکم میباشد، چراکه «بعضی از هواداران اندیشههای شریعتی در طول نزدیک به نیم قرن گذشته هر چند مدام از خصلت تطبیقی اندیشههای شریعتی دم میزدهاند، اما حقیقت این است که اینها در عرصه واقعیت اجتماعی دیگر به صورت تطبیقی و دو طرفه و دیالکتیکی با اندیشههای شریعتی برخورد نمیکنند و آن را در بستر واقعیت و پراکسیس سیاسی، اجتماعی مورد چکشکاری و صیقلزدائی قرار نمیدهند، بلکه برعکس به صورت مجموعهای از متون مقدس درآوردهاند که تنها به درد حفظ کردن آنها و نشخوار کردن ذهنی با آنها، آن هم برای کسب هویت شخصی خود به کار میگیرند نه چیزی بیشتر از آن» و این درست مانند آن دسته از مخالفین تابلودار شریعتی است که «در داوری نسبت به اندیشههای شریعتی، با علم کردن یک جمله و یا یک کنفرانس شریعتی کل اندیشههای شریعتی را با یک فتوا نفی و تکذیب میکنند» مثل اینکه برای مخالفین عقدهای لیبرال اندیشههای شریعتی جهت نفی همه اندیشههای شریعتی تنها همین یک جمله شریعتی در کنفرانس «شهادت» و «پس از شهادت» که میگوید «شهادت پیامی است به همه نسلها و عصرها که اگر میتوانی بمیران و اگر نمیتوانی بمیر» و یا کنفرانس «امت و امامت» کافی است که کل شریعتی را نفی کنند.
ما میگوئیم «منشأء نگریستن جزمگرایانه و دگماتیستی به اندیشههای تطبیقی شریعتی توسط بعضی از هوادارانش و یا توسط بعضی از مخالفینش، ریشه در همان رویکرد جزمگرایانه و انطباقی ناقد دارد». آنچنانکه در این رابطه مولوی هم میگوید:
چون تو برگردی و برگردد سرت / خانه را گردنده بیند منظرت
ور تو در کشتی روی بریم روان / ساحلیم را همی بینی دوان
چون تو جزء عالمی پس ای مهین / کل آن را همچو خود دانی یقین
مثنوی – دفتر چهارم - ص 253 - سطر 29
باری، برای داوری در باب نظریه تطبیقی یا اندیشههای تطبیقی شریعتی، باید عنایت داشته باشیم که آنچنانکه هگل میگوید، «حقیقت یک کل است و برای داوری در باب آن کل نباید با تکیه بر حقیقتهای جزئی به صورت مکانیکی و اکلکتیویتهای و غیر دیالکتیکی آن کل یا حقیقت را توسط آن جزء تعریف بکنیم»؛ یعنی همان رویکرد مخالفان دگماتیست و یا انطباقی شریعتی که میخواهند «حقیقت نظریه شریعتی به عنوان یک کل را در چند جمله یا یک کنفرانس از او تعریف نمایند». البته این موضوع، مولوی در حکایت داستان فیل آورده شده از هندوستان و قرار گرفته در تاریکخانه و آمدن مردم فیل ندیده در آن تاریکخانه برای دیدن آن فیل به صورت کامل تبیین مینماید؛ زیرا هر کدام از آنها پس از خارج شدن از تاریکخانه در تعریف حقیقت کل فیل در چارچوب همان عضوی که از فیل لمس کرده بود، کل حقیقت فیل را توصیف میکردند، یعنی آنکه دستش به خرطوم فیل افتاده بود، میگفت کل فیل مانند ناودان است و آنکه دستش به پشت فیل خورده بود، میگفت کل فیل مثل تخت است؛ و قس علی هذا.
پیل اندر خانه تاریک بود /عرضه آورده بودندش هنود
از برای دیدنش مردم بسی / اندر آن ظلمت همی شد هر کسی
دیدنش با چشم چون ممکن نبود / اندر آن تاریکیش کف میبسود
آن یکی را کف به خرطومش فتاد / گفت همچون ناو دانستش نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسید / آن بر او چون باد بیزن شد پدید
آن یکی را کف چو بر پایش بسود / گفت شکل پیل دیدم چون عمود
آن یکی بر پشت او بنهاد دست / گفت خود این پیل چون تختی بدست
همچنین هر یک به جزوی چون رسید / فهم آن میکرد هر جا میشنید
از نظرگه گفتشان بد مختلف / آن یکی دالش لقب داد، آن الف
در کف هر یک اگر شمعی بدی / اختلاف از گفتشان بیرون شدی
چشم حس همچون کف دست است و بس / نیست کف را بر همه آن دسترس
مثنوی – دفتر سوم - ص 157 - سطر 14 به بعد
ادامه دارد