ما چه میگوئیم؟ - قسمت پنجاه
نهم - منهای اینکه شریعتی در طول 25 سال حیات سیاسیاش (از 1331 تا 1356) پیوسته دغدغه «آگاهی و آزادی و برابری» داشته است و منهای اینکه شریعتی همیشه بر این باور بوده است که «تا زمانی که در باب دموکراسی صحبت نکنیم، نمیتوانیم در باب سوسیالیسم اقتصادی صحبت کنیم» و منهای اینکه «شریعتی به سوسیالیسمی اعتقاد داشته است که دموکراسی جزء لایتجزای آن میباشد» و منهای اینکه از نظر شریعتی «بدون گذار به دموکراسی اجتماعی ما نمیتوانیم به سوسیالیسم جامعهمحور دست پیدا کنیم»؛ و منهای اینکه از نظر شریعتی «سوسیالیسم اقتصادی جامعهمحور یک جنبش سازمان یافته ضد سرمایهداری هم میباشد» و منهای اینکه از نظر شریعتی «دموکراسی و سوسیالیسم جوهر جنبشی دارند نه حزبی و طبقهای»، منهای اینکه شریعتی «معتقد به حرکت اردوگاهی در چارچوب رویکرد مستضعفین بالنده جامعهساز و تاریخساز داشته است، نه رویکرد طبقهای»، از همه اینها مهمتر اینکه شریعتی با شعار «اسلام منهای روحانیت خود معتقد به نفی تفسیر رسمی از دین و همچنین نفی واسطه بین خدا و انسان اعتقاد همه جانبه داشته است». ولذا در این رابطه است که میگوید:
«تا مردم به آگاهی نرسیدهاند و خود صاحب شخصیت انسانی و تشخیص طبقاتی و اجتماعی روشنی نشدهاند و از مرحله تقلید و تبعیت از شخصیتهای مذهبی و علمی خود که جنبه فتوائی و مقتدائی دارند به مرحلهای از رشد سیاسی و اجتماعی ارتقاء نیافتهاند که در آن رهبرانند که تابع اراده و خط مشی آگاهانه آنند رسالت روشنفکر وابسته به چنین جامعهایی در یک کلمه عبارت است از وارد کردن واقعیت ناهنجار موجود در بطن جامعه و زمان به احساس و آگاهی تودهها میباشد» (م. آ. ج 4 - ص 94).
روسو میگوید: «برای مردم راه نشان ندهید فقط به آنها بینایی ببخشید، خود راهها را به درستی خواهند یافت.»
دهم - «گرچه شریعتی انسانی است که سخت تاریخی است، به معنای دیگر او انسان فرا تاریخی هم میباشد». چراکه شریعتی از آنچنان پتانسیلی برخوردار بوده است که از یک طرف میتوانسته در تحلیل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی وضعیت جامعه آن روز ایران، سنتز تحلیل سه مؤلفهای تطبیقی و دیالکتیکی خود را بدل به پرسشهای تاریخی و به پاسخهای مشخص و کنکرت زمانی مکانی در باب آنها بکند و از طرف دیگر این پرسشها و پاسخها را به صورت تئوریک عام و کلی درآورد که صورت فرا تاریخی دارند. برای فهم این مهم میتوانیم به طرح دو پرسش بزرگ شریعتی یعنی «از کجا آغاز کنیم؟» و «چه باید بکنیم؟»، اشاره کنیم که اگر چه شریعتی در پاسخ به این دو سؤال، به صورت مشخص و زمانی و مکانی و تاریخی به این دو سؤال پاسخ داده است، اما بدون تردید خود طرح این دو سؤال و مبانی تئوریکی که شریعتی در کادر آن به پاسخ سؤالهای فوق میپردازند فراتاریخی میباشند، یعنی در هر زمانی این دو سؤال کلیدی و مبانی عام تئوریک شریعتی میتواند راهنمای نظری برای کنشگران جنبش پیشگامان مستضعفین ایران بشود. در این رابطه است که میتوانیم داوری کنیم که «ما اگرچه میتوانیم اندیشههای شریعتی را نقد کنیم و اگرچه میتوانیم اندیشههای شریعتی را به صورت مشروط هم قبول کنیم، ولی هرگز در عرصه بازشناسی وضعیت عینی و ذهنی مبارزه در کشور ایران نمیتوانیم اندیشههای شریعتی را نادیده بگیریم.»
یازدهم – عنایت داشته باشیم که شریعتی یک متفکر و نظریهپردازی است که دارای خودویژگیهای خاص خودش میباشد. چرا که:
اولاً شریعتی نه متفکر چپ است و نه متفکر راست.
ثانیاً شریعتی نه صرفاً آدم کلاسیک دانشگاهی است و نه آدم غیر دانشگاهی است.
ثالثاً شریعتی اندیشهورز و نظریهپردازی بوده است که همانطوری که فکر میکرده، مینوشته و همانطوری که مینوشته، فکر میکرده.
رابعاً شریعتی هرگز ابائی نداشت که اندیشهاش حتی توسط خودش هم تغییر بکند.
خامسا اگرچه هدف ثابت شریعتی مانند اقبال از آغاز تا پایان حیات سیاسیاش انحطاطزدائی از و جامعه و فرهنگ مردم ایران بوده است، ولی او زمانی این انحطاطزدائی را از مسیر انحطاطزدائی اسلام و مسلمین دنبال میکرده است و زمانی هم او این انحطاطزدائی را در بستر مبارزه رهائیبخش مصدق دنبال میکرده است و زمانی هم او در کنار محمد نخشب و غیره این انحطاطزدائی در بستر مبارزه ضد استثماری دنبال میکرده است و زمانی هم او این انحطاطزدائی را در مبارزه آزادیبخش خلق الجزائر دنبال میکرده است و زمانی هم او در ادامه حرکت محمد اقبال این انحطاطزدائی را در چارچوب پروژه بازسازی تطبیقی عملی و نظری اقبال و استراتژی آگاهیبخش با رویکرد اصلاح انقلابی و انقلاب اصلاحی او دنبال میکرده است.
سادساً هرگز فلسفه برای شریعتی مسائل مجرد و انتزاعی نبوده است، بلکه برای او فلسفه تبیین و تئوری واقعیتهای زندگی اجتماعی و سیاسی و تاریخی همین انسان گوشت و پوست و استخواندار میباشد.
سابعاً هدف شریعتی پیوسته در عرصه فلسفهورزی و اندیشهورزی و نظریهپردازی این بوده است که ما به حقیقت پایبند باشیم و گرفتار واقعیت صرف نشویم.
ثامناً شریعتی به عنوان حقیقتخواهی، انسان آرمانخواه واقعیتگرائی بوده است، نه انسان اتوپیاگرای ایدهآلیستی.
تاسعا شریعتی آدم نظریهپرداز و سیستمساز کلاسیک ایدهآلیستی و پراگماتیستی نبوده است و هرگز در چارچوب رویکرد دیالکتیکی و تطبیقیاش سیستمسازی ایدهآلیستی و کلاسیک مجرد نکرده است، چراکه پیوسته بر این باور بوده است که سیستمسازی مجرد و انتزاعی کلاسیک ما را به حقیقت نمیرساند، او به جای سیستمسازی مجرد و انتزاعی کلاسیک مانند استادش گورویچ پیوسته به دنبال قطار فکری دینامیک خودش راه میافتاد تا آنجا که نه تنها در عرصه نظری، بلکه در عرصه عملی، حتی در زندگی شخصیاش هم سیستمی برخورد نمیکرد و لذا به همین دلیل است که او خودش را و حرکت خودش را با بینظمی تعریف میکرده است. آنچنانکه باید بگوئیم که «زندگی فکری شریعتی عکسبرداری از زندگی عملی او بوده است، به بیان دیگر بین اندیشه و عمل شریعتی چندان فاصلهای وجود نداشته است یعنی شریعتی آنچنان میاندیشیده که عمل میکرده و آنچنان عمل میکرده که میاندیشیده» لذا این همه باعث شده که «شریعتی یک نظریهپرداز و اندیشهورزی بشود که حرفهای او برای همه زمانها زنده و نمردنی باشد». پس ما هم میتوانیم داوری کنیم که «شریعتی برای کنشگران جنبش پیشگامان مستضعفین ایران یک معلم است، یعنی شریعتی برای ما رهبر نیست، بلکه راهنماست، او به ما کمک میکند که ما درست فکر کنیم و درست بیاندیشیم.»
دوازدهم – ما میگوئیم اگر کتاب ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی، نمایش پلاتفرم سیاسی جنبش چریکی یا رویکرد پیشاهنگی دهه 40 و 50 (که نزدیک به یک دهه به عنوان گفتمان مسلط بر جامعه ایران در آمده بود) میباشد، بیتردید «از کجا آغاز کنیم؟» و «حسین وارث آدم» شریعتی را باید به عنوان پلاتفرم سیاسی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران که (در طول 46 سال گذشته یعنی از سال 1355 الی الان نزدیک به نیم قرن است که چه در فرایند درونی و چه در فرایند برونی، یا چه در فاز عمودی یا سازمانی آرمان مستضعفین ایران و چه در فاز افقی یا جنبشی نشر مستضعفین ایران، «به عنوان تنها جریان با رویکرد پیشگامی، نه پیشاهنگی و پیشروئی و جنبشیمحور، نه حزبمحور و نه نخبهگرا و نه حزب – دولتمحور، در عرصه استراتژی رهائیبخش و آگاهیبخش با رویکرد اصلاح انقلابی و انقلاب اصلاحی بوده است و) در جامعه بزرگ ایران پرچم آلترناتیوی رهائیبخش و آگاهیبخش را به اهتزاز درآورده است، باید تعریف بکنیم.»
سیزدهم- ما میگوئیم علت و دلیل اینکه «جوهر حرکت و راه شریعتی به جای اینکه صرفاً راه زحمتکشان و راه رنجبران و راه کارگران و غیره بنامیم، باید راه مستضعفین بالنده جامعه و تاریخ تعریف بکنیم، این است که بزرگترین کشف شریعتی در عرصه ایدئولوژی و استراتژی، کشف مستضعفین بالنده به عنوان تنها نیروی فاعل و عامل و جامعهساز و تغییرساز و تحولآفرین اجتماعی و سیاسی و اقتصادی جامعه در بستر تاریخ میباشد». در این رابطه نباید فراموش کنیم که شریعتی آنچنانکه خودش بارها تکرار کرده است، «این کشف عظیم (مستضعفین بالنده به عنوان تنها موتور حرکت جامعه و تاریخ بشر) را از قرآن الهام گرفته است». لذا در این رابطه میباشد که نبش پیشگامان مستضعفین ایران در طول 46 سال گذشته (از خرداد سال 1355 الی الان چه در فاز عمودی یا سازمانی آرمان مستضعفین ایران و چه در فاز افقی یا جنبشی نشر مستضعفین ایران) پیوسته و علی الدوام بر این باور بوده و هست که «حقیقت و هویت مکتب معلم کبیرمان شریعتی تنها با پرچم راه مستضعفین قابل تعریف میباشد». هر چند که در طول 43 سال گذشته رژیم ارتجاعی و تاریکاندیش و واپسگرا و مطلقه فقاهتی حاکم در چارچوب رویکرد مبتذل پوپولیستی خودش تلاش کرده است تا مانند دیگر ترمهای توحیدی اسلام تطبیقی قرآن، ترم مستضعفین بالنده جامعه و تاریخ را هم به ابتذال سیاسی بکشاند تا آنجا که دیدیم که خامنهای در جریان سرکوب هولناک خیزش آبانماه 98 مردم نگونبخت ایران، نیروهای بسیج و سپاه سرکوبگر خودش را مصداق مستضعفین بالنده جامعه بزرگ ایران مطرح کرد «فَبِأَی آلَاءِ رَبِّکمَا تُکذِّبَانِ.»
چهاردهم – ما میگوئیم، «تنها در ظل پرچم راه مستضعفین شریعتی است که ما میتوانیم رویکرد روشنگری ارشاد شریعتی را از فرایند پسا بازگشت از اروپا (سال 1343 الی الان) را به عنوان یک رویکرد جنبشی (نه حزبی) و پیشگامی (نه پیشاهنگی) و آگاهیبخش (نه کسب قدرت از بالا) و تکیه بر پائین (نه حرکت از بالا) و اردوگاهی (نه طبقهای) تعریف بکنیم.»
ادامه دارد