ما چه می‌گوئیم؟ - چهل و شش

 

آنچه که از ابیات فوق مثنوی مولوی برای ما قابل فهم است اینکه:

1 - مولوی مانند هگل معتقد است که همیشه حقیقت یک کل است که اگر چه این کل در تحلیل نهائی با فهم و شناخت اجزا برای ما قابل فهم می‌شوند، اما کل غیر از جزء است، لذا هرگز نباید فهم جزء را خود فهم کل بدانیم و از فهم جزء فهم کل را نتیجه‌گیری کنیم.

2 - مولوی در ابیات فوق بر این باور که فهم انسان توسط حس‌ها و جزءها اگر به فهم کل منتهی نشود، فهم در تاریکی است و هرگز فی نفسه این فهم جزءها نمی‌توانند از همان آغاز حقیقت کل را به ما نشان بدهند.

3 - از نظر مولوی فهم حقیقت به عنوان یک کل، یک فهم ترکیبی و سنتزی است که انسان در پروسه تکوین شناخت در مغز انسان به انجام آن دست پیدا می‌کند.

4 - از نظر مولوی در ابیات فوق خود شناخت انسان برای دستیابی به فهم حقیقت به عنوان یک کل، باید پروسه تطبیقی داشته باشد نه پروسه انطباقی یا پروسه دگماتیستی.

بنابراین، در این رابطه است که در رویکرد مولوی «مطلق کردن شناخت حسی بدون در نظر گرفتن پروسه ترکیبی و سنتزی شناخت، خود یک رویکرد انطباقی در پروسه شناخت می‌باشد که حاصل شناخت انطباقی توسط مطلق کردن اجزاء قطعه قطعه دیدن حقیقت خارج از صورت آن کل می‌باشد». البته در رویکرد مولوی «خود فهم حقیقت به عنوان یک کل، به صورت ذهنی و انتزاعی و مجرد و خارج از فهم اجزاء هم یک رویکرد دگماتیستی می‌باشد که هرگز نمی‌تواند ما را به فهم واقعی حقیقت به عنوان یک کل یا حقیقت به عنوان یک واقعیت برساند». لذا در همین رابطه است که مولوی در ابیات فوق پس از اینکه فهم حقیقت به عنوان یک کل از طریق فهم مکانیکی اجزاء توسط حس انسان رد می‌کند، «راه دستیابی به فهم حقیقت به عنوان یک کل، وجود یک شمع در دست انسان در زمان فهم اجزا در تاریکستان محیط می‌داند»؛ که بی‌تردید «فونکسیون وجود شمع در دست انسان در زمان فهم اجزاء آن خواهد بود که انسان می‌تواند در روشنائی آن اجزاء را در چارچوب کل آن فهم نماید نه فهم اجزاء برای فهم خود اجزاء و نه فهم اجزاء خارج از چارچوب حقیقت به عنوان یک کل و نه مطلق کردن کل مجرد و انتزاعی خارج از فهم اجزاء.»

باری در این رابطه است که می‌توانیم نتیجه‌گیری کنیم که شناخت اندیشه‌های شریعتی توسط هواداران و مخالفین او تاکنون در سه شکل انجام گرفته است.

اول – روش هواداران احساسی شریعتی می‌باشد که به صورت دگماتیستی با مطلق کردن اندیشه‌های شریعتی به عنوان یک حقیقت و یک کل مجرد و انتزاعی اندیشه‌های شریعتی را بدل به یک سلسله اصول غیر قابل نقد و بحث و وارسی درآورده‌اند که حاصل این رویکرد آنها این شده است که آنها پتانسیل آزمودن اندیشه‌های شریعتی که آبشخور دینامیسم اندیشه‌های او می‌باشد را حذف می‌کنند.

دوم – روش نخ نمای مخالفین تابلودار لیبرال‌گرای شریعتی در داخل و خارج از کشور می‌باشد که (به خصوص در فرایند پسا شکست انقلاب 57 توسط هژمونی خمینی و حواریون روحانیتش) به جای نقد گذشته خود، آنچنانکه در شیوه و روش داریوش شایگان که یکی از سر سلسله جنبان این رویکرد اکلکتیویته نسبت به شناخت و نقد شریعتی در فرایند پسا انقلاب 57 بودیم، دیدیم با فرار به جلو حتی در همان زمانی که شریعتی را در این رابطه به نقد می‌کشید، خمینی را گاندی انقلاب ایران می‌دانست و کودتای 28 مرداد 32 بر علیه تنها دولت دموکراتیک تاریخ ایران، یک جنبش ملی بر علیه دولت مصدق تعریف می‌کرد (و البته در واپسین روزهای عمرش وقتی که دیگر انبانش از نقد کردن شریعتی و دفاع از خمینی و کودتای 28 مرداد خالی شده بود، در مصاحبه‌ای اعلام کرد که «ما روشنفکران همه گند زدیم») با «روش انطباقی و اکلکتیویته‌ای و جزءنگری چند جمله از اقیانوس اندیشه‌های شریعتی را علم می‌کنند و از طریق آن جزء یا جزءها حقیقت یا جوهر اندیشه‌های شریعتی را به عنوان یک کل را تعریف می‌نمایند.»

سوم – روش سوم در فهم اندیشه‌های شریعتی روش تطبیقی می‌باشد که مطابق این روش «شناخت اندیشه‌های شریعتی به عنوان یک نظر تطبیقی باید به عنوان یک حقیقت و یک کل در نظر گرفته شود و در چارچوب فهم حقیقت اندیشه‌های شریعتی به عنوان یک کل است که ما می‌توانیم مانند یک شمع در دست اجزاء آن فیل در تاریک‌خانه شناخت آن اجزاء را به درستی فهم نمائیم و تمامی اندیشه شریعتی را در بوته آن حقیقت به عنوان یک کل قابل نقد و قابل وارسی بدانیم و در بوته پراکسیس سیاسی، اجتماعی و تاریخی، شرایط برای تکامل و رشد اندیشه‌های شریعتی فراهم کنیم و دامنه اندیشه‌های شریعتی (به قول خودش) از حصار کفن‌های کتاب‌هایش به عرصه پراکسیس سیاسی – اجتماعی زمان بکشانیم و شریعتی را پیوسته و علی الدوام در این زمان و در هر زمان در فرایند پس از وفاتش به صحنه حق و باطل زمان بکشانیم تا اندیشه‌های او بتواند برای ما درعرصه عمل راهبر و هدایت‌گر بشود.»

مطابق شکل سوم یا روش تطبیقی فهم اندیشه‌های شریعتی، «این اندیشه‌ها به صورت دو طرفه و دیالکتیکی در پیوند با محیط اجتماعی و سیاسی و تاریخی خود قرار می‌گیرند و توسط پیشگامان جنبش روشنگری ارشاد شریعتی قابل نقد و صیقل و آزمون و وارسی می‌شوند و شرایط بقاء و تکامل پیدا می‌کنند» و از اینجا است که در چارچوب روش تطبیقی سوم، «نقد برای این اندیشه‌ها مانند چوب برای اشغر می‌شود.»

هست حیوانی که نامش اشغر است / کو به ضرب چوب زفت و لمتر است

تا که چوبش می‌زنی به می‌شود / او به زخم چوب فربه می‌شود

مولوی

باری، از اینجا است که می‌توانیم نتیجه‌گیری کنیم که تنها در چارچوب رویکرد تطبیقی است که «اندیشه‌های شریعتی می‌تواند به قول مولوی برای ما بدل به کان قندی بشود که هم در عرصه پراکسیس سیاسی اجتماعی از ما می‌روید و هم از آن ما می‌خوریم.»

کان قندم نیستان شکرم / هم زمن می‌روید هم می‌خورم

مولوی

به هر حال در این رابطه است که می‌توانیم نتیجه‌گیری کنیم که:

الف - در چارچوب روش تطبیقی شناخت اندیشه‌های شریعتی، پیشگامان جنبش روشنگری ارشاد شریعتی باید در بستر استراتژی آگاهی‌بخش با رویکرد اصلاح انقلابی و یا انقلاب اصلاحی، ابتدا به فهم کلیت اندیشه‌های شریعتی به عنوان یک حقیقت و یک کل آگاهی پیدا کنند و سپس اجزاء اندیشه‌های شریعتی را در چارچوب آن فهم نمایند.

ب – تنها با روش تطبیقی شناخت اندیشه‌های شریعتی است که ما می‌توانیم اندیشه‌های شریعتی را در بوته نقد و آزمایش و پراکسیس سیاسی اجتماعی و تاریخی قرار بدهیم و شریعتی را در هر زمان در صحنه حق و باطل زمان حاضر و شاهد بکنیم.

ج - در چارچوب روش تطبیقی دیگر ما نمی‌توانیم مؤلفه کویریات و یا شعار «عرفان، آزادی و برابری» شریعتی را مطلق بکنیم و شریعتی را بدل به زاهد و عارف جامعه‌گریز و دنیاگریز و فردگرا بکنیم.

د - نباید فراموش کنیم که در طول نزدیک به نیم قرن گذشته، اگرچه صاحبان زر و زور و تزویر برای تحریف اندیشه‌های شریعتی توانسته‌اند اندیشه‌های او را در جزء مورد تحریف قرار بدهند، اما هرگز و هرگز نتوانسته‌اند کلیت اندیشه‌های شریعتی به عنوان یک حقیقت تحریف بکنند.

ادامه دارد