ما چه میگوئیم؟ - چهل و هشت
رابعاً - باید عنایت داشته باشیم که کارهای عظیم علمی و اجتماعی و تاریخی شریعتی به خصوص چهار کشف بزرگ او که عبارتند از:
1 - کشف مستضعفین بالنده به عنوان تنها نیروی فاعل جامعهساز و تاریخساز.
2 - کشف سوسیالیسم و دموکراسی جامعهمحور به جای سوسیالیسم و دموکراسی حزبمحور و طبقهمحور.
3 - کشف دیالکتیک به عنوان مبنای فلسفه وجود در انسان و جامعه و تاریخ و جهان.
4 - کشف تبیین وجودی انسان و جامعه بر پایه جوهر تاریخی نه جوهر ذاتگرایانه و ماهیتگرایانه فلسفه یونانی ارسطوئی و افلاطونی، بدون تردید باعث دگرگون ساختن درک انسان مسلمان معاصر از انسان و جهان و جامعه و تاریخ شدهاند.
خامسا - بیش از همه باید «به موضوع تکامل تئوری و اندیشههای شریعتی به عنوان یکی از مسئولیتهای پیشگامان مستضعفین ایران (در عرصه استراتژی آگاهیبخش برای آگاهیگری و گفتمانسازی و راهبری (نه رهبری) و سازمانیابی کنشگران جنبشهای دینامیک) باور داشته باشیم»؛ که معنای دیگر این حرف آن خواهد بود که باور داشته باشیم که «برای اینکه اندیشههای شریعتی در بستر زمان نمیرد و کهنه نشود و بتواند حیات پیوسته و علی الدوام داشته باشد، لازم است که این اندیشهها در بستر پراکسیس سیاسی، اجتماعی و تاریخی مشخص و کنکرت به صورت تطبیقی (نه به صورت انطباقی) تکامل و اعتلا پیدا کنند.»
سادساً - باید باور داشته باشیم که «اندیشههای شریعتی حتی در حد اصول محوری آن هم چیزی ثابت و جامد نیستند و لذا باید در بستر زمان در کادر رویکرد تطبیقی و به صورت طولی (نه عرضی) پیوسته با سلاح اجتهاد در اصول و فروع مورد بازسازی تطبیقی مجدد قرار بگیرند»؛ به عبارت دیگر «هرگز نباید اندیشههای شریعتی برای هواداران آن مطلق بشوند» زیرا «این مطلقسازی اندیشههای شریعتی، باعث استحاله اندیشههای تطبیقی او به اندیشههای دگماتیستی میشود.»
سابعاً - برای فهم بیگانگی و ضدیت اندیشههای شریعتی با هر نوع رویکرد دگمگرائی و انطباقی تنها کافی است که عنایت داشته باشیم که «مبانی اندیشههای شریعتی بر زمینه فلسفه دیالکتیک چه در انسانشناسی و چه در جامعهشناسی و شناخت تاریخ و جهان و حتی اخلاق استوار میباشند»؛ که برای فهم این مهم تنها کافی است که درسهای اول تا نهم اسلامشناسی حسینیه ارشاد (مجموعه آثار جلد 16) مورد توجه قرار بدهیم تا به این حقیقت دست پیدا کنیم که «بدون رویکرد تطبیقی و دیالکتیکی نه تنها اسلامشناسی و انسانشناسی و جامعهشناسی و تاریخشناسی و اخلاق شریعتی برای ما قابل فهم نمیباشند، بلکه حتی «حسین وارث آدم» شریعتی هم برای ما قابل فهم نمیباشد.»
ماحصل آنچه که تا اینجا گفتیم میتوانیم اینچنین فرموله نمائیم که:
اول - «حداقل در طول قرن بیستم، اقبال و شریعتی را میتوانیم به عنوان تنها نظریهپردازان کلاسیک رویکرد بازسازی تطبیقی در عرصه عمل و نظر در جوامع مسلمان تعریف بکنیم.»
دوم – «در عرصه نقد نظر و عمل حرکت اقبال و شریعتی، منهای اینکه باید بحران در عرصه نظر و عمل اقبال و شریعتی از بحران در عرصه پراتیک هواداران اقبال و شریعتی از هم جدا بکنیم» لازم است که عنایت داشته باشیم که در نقد نظری و عملی یا بازسازی نظری و عملی اندیشههای اقبال و شریعتی «نادیده گرفتن رابطه تئوری و پراتیک، یا پیوند تئوری و پراتیک یا تأثیرگذاری متقابل آنها عامل انحرافی و گمراه کننده میباشد». چراکه تئوری و پراتیک و یا بازسازی تطبیقی نظری و عملی اقبال و شریعتی در تحلیل نهائی دارای سرنوشت مشترک در عرصه تحول اصلاح انقلابی یا انقلاب اصلاحی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی میشود. به عبارت بهتر لازمه داوری در عرصه پروژه بازسازی تطبیقی اقبال و شریعتی در عرصه عمل و نظر و یا تئوری و پراتیک «تکیه بر استقلال نسبی (نه استقلال مطلق) تئوری و پراتیک یا بازسازی نظری و بازسازی عملی اقبال و شریعتی یک ضرورت میباشد». لذا تنها با مفروض دانستن این استقلال نسبی است که امکان بررسی همه جانبه تئوری و پراتیک یا بازسازی عملی و نظری برای ما بوجود میآید.
سوم - در خصوص فهم و بازشناسی و تبیین علل بحران ایدئولوژیک و استراتژی در اندیشههای اقبال و شریعتی به خصوص در فرایند پسا انقلاب 57 در جامعه ایران، قبل از هم باید مشخص کنیم که «آیا بحران در مبانی نظری و عملی اقبال و شریعتی مولود شناخت ما از اندیشههای اقبال و شریعتی است، یا مولود واقعیت موجود خود اندیشهها میباشد؟»؛ به عبارت دیگر باید عنایت داشته باشیم که «خود اندیشههای اقبال و شریعتی با برداشت ما از آن اندیشهها دو مقوله کاملاً جدا میباشد». معنای دیگر این حرف آن است که اگرچه «به لحاظ مبانی نظری و عملی اندیشههای اقبال و شریعتی قابل نقد میباشند، ولی برداشت ما هم از اندیشههای شریعتی و اقبال باید به عنوان موضوع مستقلی در این رابطه در نظر گرفته شود.»
چهارم - لازمه کاربرد رویکرد تطبیقی اقبال و شریعتی توسط ما در عرصه عمل و نظر آن است که «این رویکرد تطبیقی در پیوند دائمی با واقعیت و در تلاش برای غنای آن مورد تجربه قرار بدهیم». لذا، تنها در بستر این «تلاش دائمی با واقعیت است که کنشگران میتوانند توسط تاسی از رویکرد تطبیقی اقبال و شریعتی هم به شناختن هر چه دقیقتر واقعیتها دست پیدا کنند و هم میتوانند به دگرگون ساختن واقعیت دست پیدا کنند.»
پنجم – راه دفاع از اندیشههای شریعتی و اقبال تبدیل نظرات آنها به اندیشههای غیر قابل تغییر با رویکرد دگماتیستی نیست زیرا شریعتی و اقبال در قرن بیستم به دنبال آن بودهاند تا در بستر رویکرد تطبیقی راههای اصلاح انقلابی یا انقلاب اصلاحی علیه نظامات و نهادهای استبدادگر و استثمارگر و استحمارگر یا نهادها و نظامات بهرهکشانه و ستمگرانه و تاریکاندیشانه تعریف کنند. در همین رابطه است که شریعتی میگوید:
«سوسیالیسم برای ما تنها یک سیستم توزیع نیست و اختلاف آن با سرمایهداری در شکل نیست در محتواست سخن از دو نوع انسانی است که در فطرت و جهت باهم متضادند» (م. آ - ج 10 - ص 90).
لذا از اینجاست که میتوانیم بگوئیم که «سوسیالیسم و دموکراسی در رویکرد شریعتی یک پدیده اجتماعی میباشد؛ و این کاملاً برعکس رویکرد مارکس و مارکسیستها است که سوسیالیسم و دموکراسی را پدیده صرف طبقاتی تعریف میکنند». طبیعی است که شریعتی برعکس رویکرد مارکس و مارکسیستها که «موتور تاریخ را مبارزه طبقاتی تعریف میکنند، خود دیالکتیک را به عنوان موتور تاریخ و موتور حرکت انسان و جامعه تعریف مینماید» بنابراین بدین ترتیب است که باید بگوئیم که «وفاداری به جوهر تطبیقی اندیشههای شریعتی و اقبال تنها از طریق بررسی و تحلیل دقیق روند عینی تحولات اجتماعی و سیاسی و طبقاتی امکانپذیر میباشد». لازم به ذکر است که «در رویکرد تطبیقی (بر خلاف رویکرد انطباقی و رویکرد دگماتیستی) بر پایه بررسی دقیق واقعیات و تحولات اجتماعی است که میتوانیم راه دستیابی به جامعه عاری از استبداد و استحمار و استثمار را نشان بدهیم». همچنین رویکرد تطبیقی شریعتی و اقبال به این دلیل «خصلت علمی دارند که از هیچ طرح اجتماعی و از پیش ساختهای که واقعیت ناگریز از انطباق با آن باشد، دفاع نمیشود.»
اضافه کنیم که برای نقد و بررسی اندیشههای اقبال و شریعتی، ضرورت دارد که کنشگران جنبش روشنگری اقبال و شریعتی به عنوان پیش شرط بر این اصل باور داشته باشند که «از قبل هیچ چیز نمیتوان غیر قابل انتقاد و غیر قابل رد دانست» زیرا در چارچوب رویکرد تطبیقی و علمی، «هیچ اصل غیر قابل وارسی و آزمون و غیر قابل رد وجود ندارد»، بنابراین از اینجا است که باید بگوئیم که در طول بیش از نیم قرن گذشته «بسیاری از نقدهائی که به اندیشههای شریعتی از زوایای مختلف (اعم از نقدهای دگماتیستی و نقدهای انطباقی و نقدهای تطبیقی) شده است، هنوز بدون پاسخ تطبیقی و علمی ماندهاند.»
پر واضح است که در این رابطه «ما نمیتوانیم راه خود را در راستای بازسازی تطبیقی (نه بازسازی انطباقی و نه بازسازی دگماتیستی) اندیشههای شریعتی و اقبال، با استواری گام برداریم». نباید فراموش کنیم که آنچنانکه قبلاً بارها تکرار کردهایم و البته از این تکرارهای خود هم هرگز خسته نمیشویم «بدون بازسازی مستمر تطبیقی اندیشههای اقبال و شریعتی، کنشگران جنبش پیشگامان مستضعفین ایران هرگز و هرگز نخواهند توانست به تئوری تطبیقی به عنوان راهنمای عمل در چارچوب استراتژی آگاهی بخش با رویکرد اصلاح انقلابی و یا انقلاب اصلاحی، آن هم در شکل مشخص و کنکرت آن دست پیدا کنند»؛ به عبارت دیگر، کنشگران جنبش پیشگامان نمیتوانند به لحاظ نظری راه خود را با استواری ادامه بدهند؛ و شاید در این رابطه بتوانیم داوری کنیم که «جنبش پیشگامان مستضعفین ایران، بدون بازسازی مستمر تطبیقی (نه بازسازی انطباقی و نه بازسازی دگماتیستی) اندیشههای اقبال و شریعتی، هرگز نمیتواند جوهر تطبیقی اندیشههای جنبش پیشگامان مستضعفین ایران را از گزند فرو رفتن به ورطه دگماتیستی و انطباقی مصون نگه دارد»؛ که البته معنای دیگر این حرف آن است که «بازسازی مستمر تطبیقی و علمی اندیشههای اقبال و شریعتی برای کنشگران جنبش پیشگامان مستضعفین ایران یک ضرورت برای حیات نظری و تئوریک خود میباشد» چراکه در تحلیل نهائی «آبشخور فلسفی و کلامی و رویکردی مبانی نظری جنبش پیشگامان مستضعفین ایران، همان مبانی نظری اندیشههای تطبیقی اقبال و شریعتی میباشد.»
ادامه دارد