تیتر اول:

پس «چه باید کرد؟» یا «چه باید بکنیم؟»

 

1 - در صورتی که «اندیشه نویی برای راهبری (نه رهبری) جنبش‌های خودجوش و دینامیک و تکوین یافته از پائین و مستقل (از حاکمیت و جریان‌های جامعه سیاسی ایران در داخل و خارج از کشور) نداریم، نباید به هدایت‌گری این جنبش‌های سه مؤلفه‌ای (مطلبه‌محور مدنی و صنفی و سیاسی امروز جامعه بزرگ ایران در دو جبهه بزرگ آزادی‌خواهانه و برابری‌طلبانه) بپردازیم»، زیرا در آن صورت «در خلاء راهبری ما خود این جنبش‌های به صورت دینامیک راه خود را پیدا خواهند کرد.»

2 - قبل از هر چیز برای دستیابی به اندیشه نو جهت راهبری (این جنبش‌های دینامیک مطالبه‌محور امروز جامعه ایران) باید بتوانیم «به صورت تطبیقی در کادر تحلیل مشخص از شرایط مشخص امروز جامعه ایران، سه مؤلفه حاکمیت و مردم و جامعه سیاسی ایران را به صورت تئوریک، تبیین و تحلیل مشخص بکنیم» نه در شکل «انطباقی و دگماتیستی به تبیین و تعریف و تحلیل عام و کلی و انتزاعی و مجرد» زیرا آنچنانکه کانت می‌گوید: «مشاهده بدون مفاهیم کور است و مفاهیم بدون مشاهده خالی است.»

3 - از آنجائیکه همیشه تحت تأثیر «آگاهی‌های تئوریک است که انرژی کنش‌گران (در پراکسیس صنفی – اجتماعی – سیاسی، یا در سه عرصه جنبش‌های مدنی و صنفی و سیاسی) می‌تواند آزاد بشوند» پس «بدون آگاهی‌گری کنش‌گران، امکان سازمان‌یابی و تحقق کارزارهای اعتراضی هدف‌دار وجود ندارد» بنابراین وظیفه‌محوری ما در این شرایط در بستر استراتژی آگاهی‌بخش (جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) «تکیه استراتژیک بر آگاهی‌گری کنش‌گران جنبش‌های خودجوش و دینامیک تکوین یافته از پائین توسط آگاهی‌های مشخص و کنکرت است، نه آگاهی‌های مجرد و انتزاعی و عام و کلی.»

4 - در عرصه «هم‌گرائی بین جریان‌های جامعه سیاسی ایران که دارای رویکرد مترقیانه می‌باشند، ما ابزار دیگری جز ابزار گفتمانی نداریم» و دلیل این امر هم آن است که وقتی که «بحث‌های پلمیک و سیاسی و تئوریک در چارچوب ابزار گفتمانی بتوانند به نتیجه برسند، اگر چه ممکن است که پروسه آن طولانی‌تر بشود، اما هم‌گرائی در این صورت (چه به صورت افقی و چه به صورت عمودی) بین جریان‌های ترقی‌خواه پس از حاصل شدن پایدار می‌باشند.»

5 - در خصوص علل واگرائی بین جریان‌های هوادار اندیشه‌های شریعتی (در طول 43 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) قبل از اینکه در تبیین و تحلیل علل این واگرائی‌ها، «ما به دنبال مقصران برونی بگردیم» باید در این رابطه «از خودمان شروع بکنیم» آیا واقعاً «جریان‌های هوادار شریعتی در طول 43 گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بهترین عملکرد در جامعه ایران داشته‌اند؟»

قطعاً «پاسخ ما به این سؤال منفی است» چرا که جریان‌های هوادار اندیشه‌های شریعتی در طول 43 سال گذشته، «گرفتار تناقض‌ها و بحران‌های بزرگی درونی بوده‌اند که این بحران‌ها اعم از بحران استراتژیک و بحران تئوریک می‌باشند» بنابراین، در این رابطه است که می‌توانیم داوری کنیم که در طول 43 سال گذشته، «خود جریان‌های هوادار اندیشه‌های شریعتی بخشی از بحران‌های جامعه سیاسی ایران بوده‌اند، نه راه حل مشکل واگرائی در جامعه سیاسی ایران». بدین خاطر وظیفه ما در این شرایط آن است که بتوانیم «این مشکل داخلی هواداران اندیشه‌های شریعتی را بدل به راه‌حل در راستای هم‌گرائی در عرصه جریان‌های جامعه سیاسی ایران بکنیم.»

برای این کار، هواداران اندیشه‌های شریعتی (چه فردی و چه جریانی) باید عنایت داشته باشند که «از مشکلات مهم آنها (در طول 43 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) این بوده است که آنها در عرصه گفتمان‌سازی (به صورت گفتمان آلترناتیوی و ایجابی، نه سلبی صرف، در برابر گفتمان‌های جریان‌های جامعه سیاسی ایران از چپ چپ تا راست راست اعم از مذهبی و غیر مذهبی و ملی و غیره) نتوانسته‌اند به صورت هماهنگ، در کادر رادیکال فرهنگی و رادیکال سیاسی و رادیکال اقتصادی، معلم کبیرمان شریعتی حرکت کنند». یادمان باشد که «جوهر اصلی تمامی اندیشه‌های معلم کبیرمان شریعتی، شعار مبارزه با مثلث زر و زور تزویر می‌باشد» که (به قول خود شریعتی، نمایش همه اندیشه‌های او می‌باشد) این چیزی جز همین رادیکال فرهنگی و رادیکال سیاسی و رادیکال اقتصادی نیست که وجه ایجابی این (مثلث رادیکال فرهنگی و سیاسی و اقتصادی شریعتی) همان شعار «آگاهی و آزادی و برابری» می‌باشد که شریعتی در کنفراس «قاسطین و مارقین و ناکثین» تبیین می‌نماید.

مشکل اصلی هواداران اندیشه‌های شریعتی (در طول 43 سال گذشته) این بوده است که «آن‌ها برای دستیابی به مثلث رادیکال فرهنگی و رادیکال سیاسی و رادیکال اقتصادی (از نگاه شریعتی) از رادیکال فرهنگی (آن هم به صورت فردی و در کادر عرفان یا کویریات و یا هبوط شریعتی) شروع کرده‌اند»؛ و متاسفانه در آن فاز هم گرفتار شده‌اند و نتوانسته‌اند به فرایند رادیکال اقتصادی و سیاسی و فرهنگی به صورت ارگانیک (که صورت سلبی آن همان نفی «زر و زور و تزویر» و صورت ایجابی آن همان «آگاهی و آزادی و برابری» و یا «پلورالیسم و دموکراسی و سوسیالیسم» و یا «دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفه‌ای» و یا «رویکرد اجتماعی کردن سه مؤلفه قدرت معرفتی و قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی» در پیوند با هم) دسته پیدا کنند.

بی‌تردید «تکیه استراتژیک بر گفتمان دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفه‌ای (معلمان کبیرمان محمد اقبال لاهوری و شریعتی) در این شرایط می‌تواند بسترساز واگرائی و حضور اندیشه‌های آنها در پراکسیس سیاسی – اجتماعی – اقتصادی امروز جامعه بزرگ ایران بشود». در این رابطه «ما به این مسئله آگاه هستیم که هواداران اندیشه‌های شریعتی (در جامعه امروز ایران) یک گروه اجتماعی – سیاسی – فرهنگی، یکدست و همگن نیستند» بنابراین همین امر باعث شده است که «ما نتوانیم حتی برای دیالوگ و گفتگوی مشترک با هم به زبان واحدی دست پیدا کنیم». بدین خاطر برای این ارتباط قبل از هر چیز «نیازمند به فهم زبان‌ها و فرهنگ‌ها و رویکردهای مختلف و متفاوت و گاها متضاد و متناقض هواداران اندیشه‌های شریعتی هستیم» که خود این امر مستلزم «تکیه بر ابزار گفتگو در شکل چند وجهی و به صورت پیچیده می‌باشد، نه با یک زبان ساده صوفیانه و انتزاعی و مجرد فردی.»

6 - در عرصه گفتگو و پیوند افقی با جنبش‌های دینامیک صنفی و مدنی و سیاسی امروز جامعه ایران «ما باید از طریق همدردی و پیوند ارگانیک با مشکلات آنها آن هم به صورت کنکرت و مشخص (نه به صورت عام و مجرد و صوری) حرکت بکنیم و با آنها به صورت دو طرفه حرف بزنیم» (البته نباید هدف استراتژیک دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفه‌ای خودمان از یاد ببریم) بدون تردید «مبارزه بر پایه عدالت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در عرصه جنبش‌های دینامیک ضد استثماری و ضد استبدادی و ضد استحماری امروز جامعه ایران می‌تواند راهگشای این مهم بشود.»

7 - برای «تغییر و تحول همه جانبه در جامعه امروز ایران، ما راهی جز تکیه بر همین جنبش‌های دینامیک مطالبه‌محور صنفی و مدنی و سیاسی داخل کشور نداریم» بنابراین، «آگاهی‌گری و راهبری (نه رهبری) و سازمان‌یابی و اعتلا بخشیدن به مطالبات صنفی و مدنی و سیاسی کنش‌گران این جنبش‌های دینامیک جامعه امروز ایران باید به عنوان استراتژی و تاکتیک‌محوری ما تعریف بشوند» و دلیل این امر هم آن است که «از مسیر تکیه استراتژیک بر جنبش‌های خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و دینامیک و مستقل و تکوین یافته از پائین، علاوه بر اینکه می‌توانیم بر روش تغییر دینامیک در جامعه ایران دست پیدا بکنیم، همچنین می‌توانیم در حرکت‌مان قدرت و اعتماد به نفس به صورت دینامیک هم کسب نمائیم»، بدترین و مهلک‌ترین گزینه در این رابطه برای ما، «انتخاب گزینه کسب قدرت سیاسی از بالای سر مردم، آن هم برای جریان خاص خودمان و آن هم در شکل تکیه بر نیروهای خارجی سیاسی و نظامی و اقتصادی، امپریالیستی و ارتجاعی جهانی و منطقه‌ای است.»

8 - برای تحلیل از جنبش‌های دینامیک مطالبه‌محور صنفی و مدنی و سیاسی امروز جامعه ایران باید عنایت داشته باشیم که «مطالبات این جنبش‌های دینامیک امروز جامعه بزرگ ایران صورت متفاوتی دارند» یعنی برای مثال «بعضی برای افزایش دستمزد و حقوق و معیشت خود مبارزه می‌کنند» و بعضی دیگر «برای آگاهی و سازمان‌یابی و آزادی سیاسی و مدنی خود و جامعه ایران مبارزه می‌کنند» و غیره، بنابراین، «دینامیسمی که جنبش‌های دینامیک سه مؤلفه‌ای صنفی و مدنی و سیاسی در جامعه امروز ایران به وجود آورده‌اند، صورت یکسانی ندارند» و البته «ما هم نباید به دنبال یکدست کردن این دینامیسم در گروه‌ها مختلف اجتماعی جامعه بزرگ ایران باشیم، چراکه امری ناشدنی و منفی می‌باشد». آنچه که در این رابطه باید برای ما مهم می‌باشد فقط و فقط و فقط «دینامیسم خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و مستقل و تکوین یافته از پائین می‌باشد که در همه این جنبش‌های متکثر و متفاوت چه در جبهه آزادی‌خواهانه و چه در جبهه برابری‌طلبانه مشترک می‌باشد و ضروری و لازم است که بر آن تکیه بکنیم.»

9 – وظیفه محوری ما در بستر استراتژی آگاهی‌بخش آن است که «در راستای تقویت آگاهی‌گری و سازمان‌یابی کنش‌گران جنبش‌های دینامیک مطالباتی سه مؤلفه‌ای صنفی و مدنی و سیاسی حرکت بکنیم» تا توسط آن بتوانیم «کنش‌گران این سه عرصه را بدل به نیروی اجتماعی و یا به تعبیر صحیح‌تر بدل به فاعل اجتماعی بکنیم تا آنها بتوانند ظرفیت‌ها و پتانسیل‌های درونی خودشان را به صورت مداوم در بستر جنبش‌های دینامیک تکامل بدهند». فراموش نکنیم که تمام تلاش رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در این رابطه بر این امر قرار دارد که «چگونه برای کنش‌گران این جنبش‌های دینامیک فضا را تنگ بکنند؟ و چگونه آنها را شکست بدهند؟ و چگونه بین آنها تفرقه و تشتت حاکم بکنند؟ و چگونه حرکت آنها را صورت کارگاهی و فردی و سکتاریستی بکنند؟»

10 - هرگز نباید (در بستر استراتژی آگاهی‌بخش) بر این باور باشیم که «ما برای همه سؤال‌های پراکسیس صنفی و مدنی و سیاسی جنبش دینامیک جامعه بزرگ ایران از پیش تعریفی و نسخه‌ای عام و کلی و مجرد در جلیقه داریم» بلکه برعکس، باید بر این باور باشیم که «بسیاری از پاسخ‌های کنکرت و مشخص در بستر خود پراکسیس صنفی – سیاسی و مدنی برای ما و برای کنش‌گران جنبش‌ها حاصل می‌شوند.»

11 - اگر در بستر استراتژی آگاهی‌بخش «آگاهی‌گری نتواند در وجدان کنش‌گران صنفی و مدنی و سیاسی بدل به سازمان‌یابی بشود، خودآگاهی‌گری بدل به یک آفت می‌شود، چرا که بد آگاهی‌گری برای مردم از ناآگاهی آنها بدتر می‌باشد». نباید فراموش بکنیم که تنها توسط «آگاهی‌گری منتج به سازمان‌یابی کنش‌گران جنبش‌های دینامیک است که حرکت این جنبش‌ها می‌تواند در سه عرصه صنفی و مدنی و سیاسی به صورت دینامیک رادیکالیزه بشوند.»

12 - تا زمانی که نتوانیم در بستر استراتژی آگاهی‌بخش «به تحلیل مشخص از شرایط مشخص امروز ایران، همچنین به تحلیل مشخص از حاکمیت مطلقه فقاهتی حاکم و به تحلیل مشخص از تحول و تغییری که در جامعه امروز ایران به دنبال آن هستیم، دست پیدا کنیم و نتوانیم نسبت به زمان و فضائی که در آن حرکت و مبارزه می‌کنیم، آگاه بشویم و ندانیم که در کدام نقطه تاریخی و اجتماعی حرکت می‌کنیم، نخواهیم توانست حرکتی کارساز در جامعه امروز ایران داشته باشیم.»

13 - «کار مدنی در پیوند با کار سیاسی باید شاه کلید حرکت ما (در بستر استراتژی آگاهی‌بخش) تعریف بشود» وگرنه «نباید هرگز به صورت تک مؤلفه‌ای بر کار صرف مدنی و یا کار صرف سیاسی تکیه بکنیم» زیرا:

الف - «کار مدنی متمایز از کار سیاسی می‌باشد.»

ب - «قدرت جامعه سیاسی (در کشور) از قدرت اجتماعی مردم ایران نشئات می‌گیرد نه برعکس.»

ج - «قدرت اجتماعی در جامعه از قدرت جامعه مدنی جنبشی (خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و مستقل و تکوین یافته از پائین) حاصل می‌شود.»

د - لازمه «کار مدنی در پیوند با کار سیاسی آن است که ما به دنبال کسب قدرت سیاسی از بالای سر مردم ایران نباشیم.»

ه - «جامعه سیاسی بر پایه کار سیاسی در ادامه کار مدنی (در بستر استراتژی آگاهی‌بخش) تنها به دنبال اجتماعی کردن قدرت سیاسی و قدرت معرفتی و قدرت اقتصادی برای همه مردم است، نه به دنبال کسب قدرت سیاسی برای جریان خاص خود.»

و - «جامعه سیاسی در ادامه جامعه مدنی توسط استراتژی آگاهی‌بخش بر پایه پیوند کار مدنی و کار سیاسی شامل همین جنبش‌های خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین می‌شود.»

ز - «با استحاله نیازهای شهروندان (در بستر استراتژی آگاهی‌بخش و توسط پیوند کار مدنی و کار سیاسی) به مطالبه در سه عرصه صنفی و مدنی و سیاسی، شرایط برای ظهور جامعه ایران به عنوان تنها فاعل اجتماعی و سیاسی برای تغییر و تحول ساختاری در کشور فراهم می‌گردد.»

14 - نباید در بستر استراتژی آگاهی‌بخش «با نگاه چپ‌روانه و ولانتاریستی یا اراده‌گرایانه دنبال تغییر از صفر تا صد (آن هم به صورت فوری) بشویم». عنایت داشته باشیم که «در جامعه دموکراتیک تغییرات یک شبه رخ نمی‌دهند بلکه به صورت یک پروسه در فرایندهای مختلفی این تغییرات حاصل می‌شوند». آنچه در این رابطه باید برای ما مهم باشد، «فراموش نکردن هدف و آرمان‌های نهائی و استراتژیک و همچنین آگاه بودن به کامل نبودن تغییرات حداقلی است.»

15 - تا زمانیکه «آنچه که باید کرد؟» و یا «آنچه که باید بکنیم؟» با واقع‌بینی در بستر جامعه امروز ایران به صورت مشخص و کنکرت استنتاج و استخراج نکنیم، خواست‌های تئوریک برای ما حاصلی برای «آنچه باید کرد؟» و یا «آنچه باید بکنیم؟» به بار نمی‌آورند؛ به عبارت دیگر «آنچه باید کرد؟» یا «آنچه باید بکنیم؟» باید به صورت دیالکتیکی از دل واقعیت امروز جامعه ایران کشف بکنیم، نه از دل تئوری‌های مجرد و عام مربوط به جوامع دیگر.

16 - در تعریف «چه باید کرد؟» و یا «چه باید بکنیم؟» باید به صورت مشخص بین رویکرد واقع‌گرایانه و آرمان‌گرایانه خود پیوند و پلی ایجاد نمائیم. به این ترتیب که در تعریف «چه باید کرد؟» و یا «چه باید بکنیم؟» باید از خود بپرسیم که آیا تصمیمی که می‌گیریم ما را ا به هدف حداکثری و آرمانی‌مان نزدیک می‌کند یا نه؟ اگر پاسخ به این پرسش مثبت باشد، پاسخ درستی به سؤال «چه باید کرد؟» و یا «چه باید بکنیم؟» داده‌ایم، حتی اگر قدم کو چکی برداشته باشیم؛ اما اگر پاسخ به این سؤال منفی باشد، حتی اگر کار بزرگی هم کرده باشیم، نمی‌توانیم از آن دفاع بکنیم و یا اینکه نمی‌توانیم آن را توجیه تئوریک بکنیم. اضافه کنیم که در راستای «حرکت تغییرساز اجتماعی دو رویکرد متفاوت وجود دارد»، عده‌ای بر این باورند که «تنها با رویکرد واقع‌گرایانه باید به حرکت تغییرساز اجتماعی بپردازیم» و بعضی هم معتقدند که «تنها با رویکرد آرمان‌گرایانه است که می‌توان به حرکت اجتماعی دست پیدا کرد». ولی در عرصه حرکت اجتماعی «ما بر پیوند دو رویکرد آرمان‌گرایانه و واقع‌گرایانه تکیه و تاکید می‌نمائیم». بدین ترتیب «ما باید در عرصه تعریف کار مدنی و کار سیاسی در جامعه بزرگ ایران، چشممان به آرمان‌ها باشد و پای‌مان در واقعیت‌ها.»

17 - مهم‌ترین کاری که در این شرایط باید بکنیم، «آگاهی‌گری گروه‌های مختلف اجتماعی مردم ایران نسبت به حقوق اقتصادی و اجتماعی و سیاسی‌شان در این شرایط تندپیچ جامعه بزرگ ایران می‌باشد». بی‌شک در این رابطه هرگز نباید بین گروه‌های مختلف اجتماعی از زنان تا کارگران و معلمان و بازنشستگان و اقشار میانی و حاشیه‌نشینان و حقوق بگیران و غیره، تحت عنوان‌های مختلف کلیشه‌ای و انطباقی نظری مرزبندی و تمایزی قائل بشویم. چراکه در عرصه «جنبش‌های اجتماعی – سیاسی (جامعه بزرگ ایران) هیچ گروهی نسبت به گروه دیگر برتری ندارد، برتری و هژمونی آن‌ها تنها توسط عملکرد خود این جنبش‌ها در بستر پراکسیس صنفی – مدنی – سیاسی به نمایش گذاشته می‌شود، نه توسط ما از طریق تئوری‌های کلیشه‌ای و انطباقی از قبل تعریف شده». اصل خدشه‌ناپذیر در این رابطه «رعایت رویکرد دموکراتیک نسبت به همه مردم ایران بدون استثناء می‌باشد» بنابراین، در تحلیل نهائی ما باید در بستر استراتژی آگاهی‌بخش، «به دنبال افزایش آگاهی همه مردم ایران باشیم، نه به دنبال کسب قدرت سیاسی از بالا و یا از پائین برای جریان خود». یادمان باشد که «حاصل تغییر در جامعه ایران از طریق کسب قدرت سیاسی توسط جریان‌های مختلف جامعه سیاسی داخل و خارج از کشور در بهترین حالت چیزی بهتر از تکرار انقلاب شکست خورده سال 57 نخواهد بود.»

18 - گرچه «در شرایط انقلابی، سرعت آگاهی‌گری تمامی گروه‌های اجتماعی افزایش پیدا می‌کند، ولی هرگز در این رابطه نباید فراموش کنیم که تنها آن شرایط انقلابی در جامعه می‌تواند بسترساز رشد آگاهی‌گری و سازمان‌یابی تمامی گروه‌های مختلف جامعه بشود که توسط جنبش‌های دینامیک خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و مستقل و تکوین یافته از پائین حاصل بشود، نه توسط خیزش‌های اتمیزه و یا توسط جریان‌های جامعه سیاسی و دخالت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و نظامی قدرت‌های خارجی». لازم به ذکر است که تکوین شرایط انقلابی در جامعه ایران در فرایند پسا 17 شهریور سال 57 تنها حاصلی که برای ابر جنبش ضد استبدادی مردم ایران به همراه داشت، تثبیت هژمونی خمینی بر آن انقلاب به صورت کاریزماتیک بود، نه رشد آگاهی‌گری و سازمان‌یابی گروه‌های مختلف اجتماعی جامعه بزرگ ایران. بر این مطلب بیافزائیم که «رهبری کاریزماتیک در انقلاب‌ها، معمولاً محصول ناآگاهی یا بد آگاهی توده‌ها می‌باشد، نه محصول نبوغ رهبران». مهم‌ترین کار ما در بستر استراتژی آگاهی‌بخش «آگاهی و افزایش آگاهی است، زیرا هیچ راه حلی جز آگاهی و سازمان‌یابی جنبشی (نه حزبی) مردم ایران نمی‌تواند بسترساز تغییرات دموکراتیک و دینامیک در جامعه بزرگ ایران بشود.»

یادمان باشد که تمامی انقلاب‌های نیمه تمام و شکست خورده (و از جمله شکست سه ابر جنبش مشروطیت و ملی کردن صنعت نفت و ضد استبدادی سال 57 مردم ایران) مولود رویکرد کسب قدرت، بدون داشتن آگاهی و سازمان‌یابی مردم بوده است. در سال 57 در خلاء جامعه مدنی جنبشی دینامیک گروه‌های مختلف جامعه ایران بود که خمینی توانست به آسانی هژمونی جنبش ضد استبدادی ایران را در دست بگیرد. نباید فراموش کنیم که در همین رابطه بود که در انقلاب سال 57 مردمی که هفتاد سال پیش از آن، برای دستیابی به آزادی (توسط نخستین انقلاب دموکراتیک قاره آسیا) شیخ فضل نوری را در بزرگترین میدان شهر تهران به بالای دار فرستاده بودند، تصویر خمینی (همان شیخ فضل الله نوری بازتولید شده) را به سطح کره ماه بردند.

باری، در همین رابطه است که باید بگوئیم که در انقلاب بهمن 57 بی‌هیچ تردید برخاستن مردم ایران علیه استبداد شاهنشاهی، اقدام توده‌ای بر حقی بود، همانطوری که گردن گذاشتن به استبداد مطلقه فقاهتی خمینی اشتباهی فاجعه بار بوده است و باز در همین رابطه است که باید بگوئیم که انقلاب بهمن 57 یک انقلاب متناقضی بود که مردم ایران، برای بر انداختن استبداد شاهنشاهی به پا خاستند، اما به خاطر عدم درک روشن از شرایط پایدار ماندن آزادی و دموکراسی، ناخواسته و نادانسته به شکل‌گیری مهیب‌ترین و هولناک‌ترین استبداد تاریخ بشر (که تاریک‌تر از استبداد گذشته بود) پرداختند. اضافه کنیم که توسط انقلاب 57 بود که «روحانیت دگماتیست حوزه‌های فقاهتی توانستند آنچه را که در انقلاب مشروطیت از دست داده بودند به دست بیاورند» به عبارت دیگر انقلاب بهمن ماه 57 «بازتولید قدرت از دست رفته روحانیت توسط مشروطیت بود.»

19 - در پراکسیس سیاسی – اجتماعی ما با جنبش‌های اجتماعی (خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و مستقل و تکوین یافته از پائین) در عرصه‌های مختلف صنفی و مدنی و سیاسی «باید تنها پیشگام ارگانیک گروه‌های مختلف اجتماعی باشیم، نه پیشاهنگ و نه پساهنگ آن‌ها، زیرا پیشتازی و پس‌تازی نسبت به جنبش‌های اجتماعی بسترساز جایگزین شدن جایگاه رهبری به جای جایگاه راهبری ما می‌شود» و صد البته در مرحله بعد این «تغییر جایگاه ما از راهبری به رهبری، خود عامل جایگزین شدن استراتژی کسب قدرت سیاسی از بالای سر مردم به جای استراتژی آگاهی‌بخش ما می‌گردد». یادمان باشد که در 150 سال گذشته عمر حرکت تحول‌خواهانه در جامعه ایران، «در بستر تعریف کارکرد و مقایسه بین دو استراتژی کاملاً متفاوت آگاهی‌بخش و کسب قدرت سیاسی از بالای سر مردم ایران، نشان داده است که با استراتژی کسب قدرت سیاسی توسط جریان‌های جامعه سیاسی ایران و یا توسط جناح‌های درون قدرت حاکمیت هرگز و هرگز نمی‌توان جامعه ایران را در عرصه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی به جلو برد.»

20 - در بستر تعریف و تبیین «چه باید کرد؟» و یا «چه باید بکنیم؟» (در جامعه امروز ایران) باید توجه داشته باشیم که در تحلیل نهائی «راه حل جامع برای تغییر بنیادی و ساختاری در عرصه‌های مختلف سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی (بر پایه رویکرد دینامیکی و دیالکتیکی) از درون جامعه ایران می‌جوشد و آن هم تنها و تنها و تنها با عضله جنبش‌های خودجوش (و خودسازمانده و خودرهبر و تکوین یافته از پائین و مستقل از حاکمیت و جریان‌های جامعه سیاسی داخل و خارج از کشور از راست راست تا چپ چپ) نه از بیرون جامعه بزرگ ایران»، بنابراین «رهبری مردم ایران باید به صورت دینامیک از دل همین جنبش‌های دینامیک در دو جبهه بزرگ آزادی‌خواهانه و برابری‌طلبانه تکوین پیدا کند، نه توسط آلترناتیوسازی جریان‌های حاکمیت و یا جریان‌های سیاسی خارج‌نشین (از راست تا چپ چپ) و نه توسط سرمایه‌داری جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا و یا توسط ارتجاع منطقه و صهیونیسم نژادپرست و تجاوزگر و اشغال‌گر و تروریست دولتی و کودک‌کش اسرائیل.»

در این رابطه عنایت داشته باشیم که «ما طرفدار خیزش گرسنگان نیستیم اما طرفدار تحول آگاهانه گروه‌های مختلف اجتماعی جامعه بزرگ ایران آن هم در صورت جنبشی دینامیک در دو جبهه بزرگ آزادی‌خواهانه و برابری‌طلبانه هستیم» زیرا «خیزش‌های توده‌وار و بی‌شکل و اتمیزه و بی‌سر و بی‌برنامه هیچ مسئله‌ای از جامعه ایران حل نمی‌کند و تنها شرایط برای موج‌سواری پوپولیسیم و جریان‌های طالب کسب قدرت سیاسی خارج‌نشین از راست راست تا چپ چپ فراهم می‌سازد». همچنین «ما طرفدار تحریم‌های استخوان‌سوز اقتصادی سرمایه‌داری جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا بر کشور ایران نیستیم» و باز «ما هرگز و هرگز طرفدار حمله نظامی قدرت‌های های امپریالیستی و ارتجاع منطقه و صهیونیسم نژادپرست و اشغال‌گر اسرائیل به کشور ایران نیستیم»، چراکه تجربه حمله نظامی امپریالیسم جهانی به کشورهای افغانستان، عراق، سوریه، لیبی و غیره و غیره همه نشان داده است که حاصل تجاوز نظامی آنها تنها ایجاد سرزمین‌های سوخته جهت غارت سرمایه‌داری جهانی می‌باشد و یا دوختن کلاه از نمد افتاده، برای چلبیسم‌های خارج‌نشین ایرانی از راست راست تا چپ چپ می‌باشد.

21 - در چارچوب تکیه بر کار آگاهی‌گری و سازمان یابی جنبش‌های دینامیک، در بستر استراتژی آگاهی‌بخش و پاسخ به دو سؤال فوق، «چه باید کرد؟» و یا «چه باید بکنیم؟» در جامعه امروز ایران باید عنایت داشته باشیم که «تکیه بر جنبش‌های دینامیک صنفی و مدنی و سیاسی گروه‌های مختلف جامعه بزرگ ایران، هرگز دارای جوهر اکونومیستی و یا کنسروالیستی و یا پراگماتیستی نمی‌باشد» چراکه اگر چه «جنبش‌های دینامیک امروز جامعه ایران دارای جوهر مطالباتی صنفی و اجتماعی و اقتصادی می‌باشند، اما بدون تردید این جنبش‌ها از آنچنان پتانسیلی برخوردارند که هر لحظه می‌توانند به جنبش‌های دینامیک سراسری در جامعه ایران بدل بشوند.»

22 – تجربه 28 ماهه دولت مصدق (در سال‌ها 29 - 32) این درس بزرگ را به ما آموخته است که دولت‌ها از بالا هر چند هم که دموکراتیک باشند، نمی‌توانند برای جامعه ایران دموکراسی بیاورند و لذا «تنها مسیر دموکراسی در جامعه ایران توسط جنبش‌های دینامیک تکوین یافته از پائین ممکن می‌باشد» بنابراین در همین رابطه است که باید بگوئیم که «در تعریف کار مدنی و کار سیاسی برای کنش‌گران جامعه‌ساز امروز جامعه بزرگ ایران، جوهر کار مدنی و کار سیاسی همان جوهر کار دموکراسی‌خواهانه سه مؤلفه‌ای در جامعه ایران می‌باشد.»

23 - در پاسخ به دو سؤال فوق که در جامعه امروز ایران «چه باید کرد؟» و یا «چه باید بکنیم؟» و در کادر استراتژی آگاهی‌بخش (به جای استراتژی کسب قدرت سیاسی از بالای سر مردم ایران خارج‌نشین‌ها از چپ چپ تا راست راست) باید عنایت داشته باشیم که «جایگاه آگاهی در استراتژی آگاهی‌بخش هرگز صورت راکد و ثابت ندارد» بلکه برعکس «در تعریف این آگاهی باید به سه نوع مختلف آگاهی تطبیقی و آگاهی انطباقی و آگاهی دگماتیستی توجه بکنیم» بنابراین، «تکیه بر کار آگاهی‌بخش در راستای دگرگون‌سازی جامعه امروز ایران، در تحلیل نهائی بر پایه جوهر آزادی‌خواهانه و برابری‌طلبانه و همبستگی تمامی جنبش‌های دینامیک (گروه‌های مختلف اجتماعی جامعه بزرگ ایران) قابل تعریف می‌باشد». بی‌شک «این پیکار و نبرد آگاهی‌بخش یک پیکار زمینی می‌باشد که باید در بستر جنبش‌های دینامیک تکوین یافته از پائین به عنوان فاعل آن شکل بگیرد تا توسط آن سنگین‌ترین زنجیرهای استبدادی و استثماری و استحماری بر دست و پای مردم ایران برداشته بشود». یادمان باشد که در تحلیل نهائی، «مستضعفین بالنده جامعه ایران در دو جبهه بزرگ آزادی‌خواهانه و برابری‌طلبانه هرگز بدون آگاهی از افق‌های بزرگ تاریخی نمی‌توانند به رهائی از استبداد و استثمار و استحمار نهادینه شده تاریخی در جامعه ایران دست پیدا کنند.»

24 – در خصوص «کارکرد آگاهی در بستر استراتژی آگاهی‌بخش» باید عنایت داشته باشیم که تنها توسط این «آگاهی است که مغضوبین و ضالین امروز (در عرصه اجتماعی و سیاسی و اقتصاد سرمایه‌داری رانتی و نفتی و فقاهتی) در رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، می‌تواند بدل به هدایت‌کنندگان فردای جامعه ایران بدل بشوند» و باز در همین رابطه است که می‌توانیم داوری کنیم که «تفاوت بین آلمانی‌ها و فرانسوی‌ها در رابطه با انقلاب کردن در این بوده است که فرانسوی‌ها انقلاب کردند، اما آلمانی‌ها به انقلاب فکر کردند و آنرا تئوریزه کردند». لذا به همین دلیل بود که «اندیشه در باب انقلاب فرانسه از کانت در آلمان شروع شد و سپس به هگل در آلمان رسید». البته معنای دیگر این حرف آن است که «در فرانسه در سال 1789 تنها شرایط عینی بود که باعث تکوین انقلاب کبیر فرانسه شد» اما «در آلمان این تنها آگاهی و شرایط ذهنی بود که عامل تحول همه جانبه در آن جامعه گردید». همچنین در همین رابطه است که ما اعتقادی به «انتقال آگاهی مجرد توسط نخبه‌ها از بیرون جنبش‌های دینامیک به ذهنیت کنش‌گران جنبش‌ها نداریم» بلکه برعکس «معتقد به کشف آگاهی کنکرت و مشخص از بطن جامعه و انتقال آنها به خودآگاهی کنش‌گران می‌باشیم.»

پایان